همشهری آنلاین_مریم قاسمی: «مریم قنبری» یکی از این بانوان است که از طلوع آفتاب تا شامگاه در یک مغازه میوهفروشی در شهرک ولیعصر(عج) کار میکند، اما فعالیت او به فروش میوه و سبزیجات ختم نشده و هوای خانوادههای کمبضاعت را هم دارد. این بانوی ۵۱ ساله در بین اهالی به خوشنامی معروف است و هر کسی درد دل یا از روزگار گلایه دارد، سراغش رفته و از او برای پشت سر گذاشتن مشکلات چاره جویی میکند. در این بین افرادی هم وجود دارند که تا مقابل مغازهاش میآیند، اما پا در دکان نمیگذارند و پس از کمی تماشای او، سراغ زندگیشان میروند؛ چراکه وقتی تلاشهای او را میبینند، با خود به این موضوع فکر میکنند که باید مثل قنبری مقاوم باشند و از عهده مشکلات خود برآیند.
هنوز آفتاب نزده، قل قل سماوری از خانه «مریم قنبری» به گوش میرسد. بساط صبحانه را چیده و همسرش را از خواب بیدار میکند. بعد از خوردن ناشتا در کنار هم، هریک سراغ کار خود میروند. همسرش «سعید ملکی» در شرکت واحد اتوبوسرانی کار میکند و بعد از بدرقه او، سراغ پیکان وانت رفته و به سمت «دیوار قرمز» به راه میافتد تا بار مغازهاش را از این بازار محلی تهبه کند.
کاسبانی بازار میدانند که مریم بانو هر میوهای را نمیخرد. سراغ میوههایی میرود که قیمت کم، اما کیفیت خوبی داشته باشد. برای خرید ارزان میوه و سبزیها هم چانه زیادی نمیزند؛ چرا که حجرهدارها با اخلاق او آشنا هستند و میدانند او سر از هر میوه و قیمت آن درمی آورد. عقربهها ساعت ۸ را نشانه گرفتهاند که مریم بانو با چند جعبه میوه و سبزی مقابل مغازهاش توقف میکند.
با یاد خدا، کرکره مغازه را بالا میکشد و با کمک پسرش «محمد ملکی» میوهها را در جاهای تعیین شده میچیند. هنوز چایی دم نکشیده و پسرش صبحانهاش را میل نکرده که سر و کله مشتریها پیدا میشود. آنهایی که از روز قبل سفارشهای خود را به او دادهاند، میوه و سبزیهایشان را برداشته و میروند. در این بین بانوی سالخوردهای اصرار دارد پول بیشتری به او بدهد؛ چراکه باخبر شده قیمت میوهها نسبت به روز قبل بالاتر رفته، اما مریم بانو از گرفتن پول امتناع میکند و میگوید: «خدا برکت بده. قیمت را دیروز تمام کردیم. از همین سود هم به ما رسیده و شما نگران نباشید.»
- حساب دفتری نداریم، اما...
در این بخش از شهر درندشت تهران، افرادی وجود دارند که هنوز هم جنسهای خود را قسطی میخرند؛ از لوازم خانه گرفته تا نان و میوه. در ممغازه میوهفروشی قنبری، حساب دفتری دیده نمیشود، اما میوه و سبزی قسطی هم به اهالی داده میشود. حسابها در دفتر «اعتماد» مغازهدار و مشتری نوشته و آخر هر ماه تسویه میشود.
خرده حسابها هم جایی در این معامله ندارند و به رسم کاسبی تخفیف میخورند. حکایت این مغازه، شبها جور دیگری رقم میخورد. افرادی وجود دارند که دست خالی از این دکان بیرون نمیروند، اما برای تهیه میوه هم پولی پرداخت نمیکنند و قرار هم نیست بهای میوهها را بدهند. اینها را مریم بانو به خوبی میشناسد. کسانی هستند که دستشان خالی است و آخر وقت مقداری میوه رایگان از بانوی میوهفروش محله میگیرند تا به خانه ببرند. «خدا بده برکت» جملهای است که از صبح بارها از زبان مریم بانو شنیده شده و آخر وفت هم همین کلام در حین بخشش میوه به خانوادههای نیازمند هم شنیده میشود. اعتقاد دارد که خدا بخش زیادی از برکت کار و زندگیاش را به خاطر همین افراد به او اعطا کرده و دعای آنها باعث شده تا هیچوقت در کسب و کار و زندگی کم نیاورد.
- شاگردی در محضر مادر
مریم بانو، شاگرد خوب معلمی بوده که بیش از هر چیز، به او معرفت آموخته است. معلم زندگی او، مادر مرحومش «نقرهقنبری» بوده که در دستگیری از نیازمندها در صف نخست بوده، اما کسی از کارهای خیرخواهانهاش خبر نداشته است. همه چیز هم زمانی لو میرود که دست نقره خانم از دنیا کوتاه و کارهای خیری که انجام داده عیان میشود؛ همان زمان که پس از آرام گرفتن در خاک، عدهای غریبه از رفتن او بیتابی کردند و همچون فرزندانش، بر سر و سینه زدند. آنجا بود که مریم بانو متوجه شد مادرش در تهیه جهیزیه، سیسمونی یا برگزاری مراسم ازدواج جوانهای بیبضاعت محله و آشنایان، دست داشته است. همین بهانهای میشود تا مریم قنبری هم پا جای پای مادرش بگذارد تا نام نیک هم از او به یادگار بماند.
- بچهها از اینجا سهم دارند
بچه هستند و حتی بدون اینکه احساس نیاز کنند، ممکن است برای داشتن هر چیزی که در ویترین مغازهها میبینند، پدر و مادرشان را عاصی میکنند. شاید هم همین بچهها با دیدن مغازه قنبری هوس خوردن میوه به سرشان بزند. فرق مریم بانو هم با برخی از کاسبان در همین زمان آشکار میشود و بدون اینکه چشم به بچهها بدوزد که پدر و مادرش در حال کشیدن دست او برای رد شدن از جلو مغازهاش هستند، آنها را صدا میزند و میوهای دست بچهها میدهد. سفارش هم میکند که میوه را شسته و بخورند. میگوید بچهها از اینجا سهم دارند و به کارش برکت میدهند.
- مهمان همیشگی مریم بانو
«پوریا احمدزاده» یکی از نوجوانهای ساکن شهرک ولیعصر(عج) است. مهمان همیشگی «مریم قنبری» که اوتیسمی است و شوق زیادی به آموختن دارد. مریم بانو برایش حکم معلمی دارد که با تمام وجود سعی میکند شمارش و جمع اعداد، اسم میوهها و سبزیها و همچنین کار با دستگاه کارتخوان را به او یاد دهد. از این مهمتر، پویا در این مدت یاد گرفته از دیگران فراری نباشد و با اقشار مختلف مردم ارتباط برقرار کند. خانوادهاش از اینکه مریم بانو مثل مادری دلسوز از فرزندشان نگهداری میکند و سعی دارد او را با واقعیتهای زندگی آشنا کند، خوشحالند و قدردان او هستند. دیدن پوریا در زمانی که اسم میوه و سبزیها را بر زبان آورده و آنها را در جای خودشان قرار میدهد، از مناظر و لحظات شیرینی است که در ذهنها برای همیشه میماند.
- جنسهای مشکوک زیر قفسه!
همیشه «مریم قنبری» به دست مشتریها میوه و سبزی نمیدهد. گاهی جنسهایی بین او و مشتریها رد و بدل میشود که سر درآوردن از آنها کمی سخت است. مریم بانو در زیر قفسهها و داخل جعبههای میوه، اجناس ارزشمندی دارد که حکایت از مهربانی این بانوی هممحلهای دارد. گاهی مشتریها و اهل محل، بقچه یا کیسهای پر از لباس و کفش به او میدهند و مریم بانو در کنج مغازه قرار میدهد.
اینها سهم خانوادههای آبرومند و محروم محله است که برای تهیه پوشاک خود و بچههایشان در سختیاند. هروقت احساس نیاز کنند، سر به مغازه قنبری زده و سایز لباس یا کفش خود را به او میدهند. مریم بانو هم بقچهها را باز کرده و لباس و کفشی از آنها درآورده و به این خانوادهها میدهد. سهم میوه این افراد هم محفوظ است تا شیرینی پوشیدن لباس و کفش جدید با میوههای فصل دوچندان شود. خانوادههای نیازمند محله از طریق دوستان، آشنایان و نیکوکاران شناسایی یا به قنبری معرفی میشوند.