کبری هنوز به سن مدرسه نرسیده بود که پای دستگاه کاربافی نشست و از مادر یاد گرفت چطور باید پود را بر تار نخهای زندگیاش گره بزند و روزهای بلند تابستان وشبهای کوتاه زمستان را با کاربافی بگذراند. بافنده کهنسال ورزنهای، تمام کودکانههایش، اشکها و لبخندهایش، جوانی و شادابیاش و همه تارهای مشکی موهایش را در کنار دار کاربافی سپید کرد؛ از شادیهایش شلیتههای قرمز برای نوعروسان بافت و از اندوهش چادرهای شب. کجای قصههای این سرزمین جا ماندی کبری بانو که حالا دیگر هیچکس سراغی از تو و هنر همسایگانت نمیگیرد؟
تقویمها میگویند که 70سال از 7سالگیات گذشته است کبری بانو، اما تو هنوز هر روز پشت چاله مینشینی و میبافی و روزهای گذشته را با خود مرور میکنی. کبری خلیلی، بانوی سپیدپوش قامت خمیدهای است که هنوز دار کاربافی در خانهاش برپاست. انگار صبحهای ورزنه با صدای به چله نشستن تار و پودهای کبری بانو شروع میشود و عصر خورشید با خستگی کبری بانو به پشت کوهها میرود تا زن ورزنهای کمی وقت استراحت داشته باشد.
ورزنه محلی است در انتهای شرقی اصفهان، آخرین آبادی قبل از تالاب گاو خونی. ورزنه شهری است کهن، شهر پنبه، شهر ماسههای شنی و شهر چادرسفیدها، شهر کویر و آفتاب؛ شهری که تنها بازماندگان کاربافی را در خود جای داده است.ورزنه شهر زنان چادر سپیدی است که روزگاری صنایعدستی آن ازجمله کاربافی مشهور بود اما امروز به لطف ورود کالاهای ارزانقیمت چینی بسیاری از دارهای کاربافی برچیده شده و جز معدودی پیرزن، هیچکس دیگر به این حرفه مشغول نیست.
تا رسیدن به خانه پیرزن هنرمند ورزنهای هزار سؤال در ذهنم ردیف شد. در میزنم، صدای پای پیرزنی که خرامانخرامان برای بازکردن در میآید به گوش میرسد، قامتش خمیده است و همانند بیشتر زنان این دیار چادری به سپیدی برف بر سر دارد، با لبخندی دلنشین و به زبان محلی خوشامد میگوید.
خانهاش ساده و فارغ از زرق و برقهای زندگی شهری و سرشار از آرامش است. به زبان محلی مردمان ورزنه سخن میگوید. نه من و نه او هیچ کدام به درستی حرفهای یکدیگر را متوجه نمیشویم. برای برقراری این ارتباط از یک راهنمای محلی کمک میطلبم. با زبان محلی و با ابراز تعجب از کنجکاوی من، میگوید: حالا دیگر هیچ دختری دوست ندارد بافنده باشد، تو برای چه به اینجا آمدهای؟ بعد برای اینکه مراحل کاربافی را نشانم بدهد پشت چاله مینشیند و با دقتی مثال زدنی ماسوره را پر میکند و در همین حین اشعاری را زیر لب زمزمه میکند. خوب که دقت میکنم این اشعار را میشنوم:
اول کارا به نام خدا پس مبارک بُوَد فرِّ هُما
دست من و دست علی کمک کند حضرت مرتضی علی
کبری بانو میگوید: از وقتی به یاد دارم زنان ورزنهای هنگام پرکردن ماسوره و برای اینکه روز پرکاری داشته باشند این اشعار را میخواندند و بعد ادامه میدهد: از خدا کمک میخواهیم تا بتوانیم زندگی و کارمان را به بهترین وجه بچرخانیم.
گویش زیبای پیرزن ورزنهای چنان محسورم کرده است که زمان را گم کردهام. کبری بانو با همان گویش زیبای ورزنهایاش میگوید: تا به حال کسی نیامده که بخواهد کاربافی را از من یاد بگیرد. بعد شانه را محکم روی دار میکوبد و همانطور که میبافد، از گذشتهها حرف میزند؛ «پنبه یکی از اصلیترین محصولات ورزنه بود، بسیاری از زمینهای ورزنه زیرکشت پنبه میرفت. به وقت برداشت، پنبه مرغوب را از پنبه غیرمرغوب جدا میکردند. پنبههای مرغوب برای کاربافی جدا میشدند و با دستگاه مخصوص، پنبهدانهها و الیاف پنبه را از هم جدا میکردیم. بعد نوبت به حلاجیکردن و ریسیدن پنبهها میرسید که همیشه کار زنان بود چون نیاز به دقت بالایی داشت و باید یکنواخت ریسیده میشد. در نهایت کلافهای تار و پود در بقچههایی جداگانه پیچیده و متناسب با سلیقه و نوع کاربرد پارچهها رنگ میشد».
صدایش مثل صدایی از یاد رفته در گذر دوران است که بهناگاه در پسزمینه ذهن آشکار شود. پیرزن ورزنهای همانطور که به بافتن ادامه میدهد زیرلب زمزمه میکند: نخهای تار، پرتابتر از نخهای پود... . شاید در ضمیر ناخودآگاهش صدای مادرش را میشنود که به کبری هفتساله ریسیدن پنبه را میآموزد. پیرزن از روزهایی میگوید که در هر خانه چند دستگاه کاربافی وجودداشت و مادر خانواده پوشاک مورد نیاز اعضای خانواده را با همین دستگاهها میبافت. کبری بانو از هنری سخن میگوید که در روزگاری نه چندان دور از مادر به دختر به ارث میرسید و گاهی بهصورت شلیته به قامت نوعروس دوخته میشد و گاهی به شکل چادر سپید در میآمد و زمانی سفره نان خانواده میشد.
این روزها اما اینقدر دایره این بافتهها و بافندهها کوچکشده که جز تعدادی انگشت شمار از پیرزنان این دیار که بهعلت کهولت سن بهصورت فصلی و محدود کار میکنند، کسی از چند و چون کاربافی اطلاعی ندارد و اگر سازمان میراث فرهنگی و گردشگری اقدامی عاجل برای زنده نگهداشتن این هنر اصیل ایرانی نکند تا چند سال آینده باید سراغ این هنر را در موزهها و کتابهای مصور گرفت.
پیشینه کاربافی
نساجی سنتی یکی از قدیمیترین هنرها و حرفههای ایرانیان محسوب میشود. وسایلی که متعلق به 6هزار سال قبل از میلاد مسیح(ع) در غارکمربند در نزدیکی بهشهر بهدست آمده گواه خوبی است بر اینکه مردم ایران در آن زمان از فن ریسندگی و بافندگی و تبدیل پشم به نخ اطلاع داشتهاند؛ اگرچه اطلاعاتی مبنی بر استفاده از نخها در صنعت بافندگی وجود ندارد اما شواهد نشان میدهد که از حدود 4هزار و 200سال پیش از میلاد مسیح(ع)، دیگر مردم ایران از پوست حیوانات بهطور طبیعی استفاده نمیکردند بلکه با استفاده از پشم، پارچه بافته و آنها را لنگوار و بدون تصرف و برش و بسیار ساده به کمر خود میپیچیدند.
نخستین نشانههای استفاده از پارچههای منسوج در ایران، 4هزار سال قبل از میلاد مسیح(ع) در شوش کشف شده است. پس از آن در دورههای تاریخی متفاوت، از هخامنشی تا صفویه، صنعت نساجی در ایران تنوع و رونق دوچندانی را تجربه میکند. در فاصله قرنهای 12تا 13هجری قمری و دوران معاصر، نساجی سنتی رونق گذشته خود را از دست میدهد و تولید پارچههای نفیس به کارگاهها و مراکز خانگی اندک محدود میشود. کاربافی نیز یکی از نمونههای نساجی سنتی در ایران است که قدمت آن به سالیان دور بازمیگردد. کاربافی، پارچه پنبهای دستبافی است که زنان اکثر مناطق کویری ایران از روزگاران دور تا به حال در خانه و توسط دارهای ساده چوبی و نیین میبافتهاند. این دستبافهای سنتی بهعنوان پارچه مصرفی کاربردهای فراوانی همچون چادرهای سپید، چادررنگی زنانه، چادر شب، پارچههای لباسی، انواع بقچه، انواع سفره و کرباس داشتهاند. این صنعت از گذشته تاکنون حرفه مخصوص زنان بوده و انواع پارچههای مصرفی خانواده با هدف خودکفایی بهدست آنان بافته میشده است.
کاربافی در دوران گذشته رونقی بیش از امروز داشته اما در حال حاضر توسط تعداد انگشتشماری از بافندهها در ورزنه بافته میشود. این رشته یکی از رشتههای درمعرض خطر صنایعدستی استان اصفهان بهشمار میآید که براساس آخرین آمارفقط 14پیرزن در این حرفه مشغول بوده و محصولات آنان به بافت سفره محدود شده است.
اعتقادات زنان کارباف
بین زنان کارباف مرسوم است که روز جمعه روز خوبی برای برپاکردن دار کاربافی است و معتقد هستند که با این کار، کارشان سریعتر و بهتر پیش میرود و به اصطلاح خودشان «سبک» میشود. اما روزهای چهارشنبه و دوشنبه روزهای خوبی برای سرانداختن کار نیست و این اعتقاد بین زنان وجود دارد درصورتی که در این روزها کارشان را سر بیندازند، کاربافی برایشان سنگین میشود.
روز شنبه روز خوبی برای رفتن به پشت چاله است و اعتقاد بر این است که هر کس شنبه کار خود را در پشت چاله شروع کند تا آخر هفته میتواند بدون هیچ سختیای کار کند. کار بافندگی در تمام روزهای سال غیر از 3روز عاشورا، شهادت حضرت علی(ع) و عید غدیرخم یکسره ادامه دارد و زنان کارباف بر این عقیده هستند که این 3 روز روزهای «عقرب بوزک» - عقرب زنبور- هستند و هرکس در این ایام کار کند دستانش زخمی بر میدارد که علاج ندارد.
در گذشته کاربافی در ازدواج دختران نیز تأثیر بسزایی داشت. زمانی که خواستگار برای دختری میآمد اینکه دختر کاربافی بلد باشد خیلی مهم بود و نخستین سؤالی که برای فهمیدن مهارت دختر پرسیده میشد این بود که «کار خَش (خوب) میبافد یا نه» ؟ و رسم بر این بود که دختر، انواع بافتههای کاربافی که در جهیزیهاش استفاده شده را خودش بافته باشد.
بعضی اوقات دختران کارباف برای اینکه حوصلهشان سرنرود موقع کار با یکدیگر مسابقه میگذاشتند تا مشخص شود کدام یک دست تندتری برای بافت دارد. یکی دیگر از رسوم کاربافی خوردن چغندر با سرکه موقع بافتن کار بود و عقیده داشتند با این کار میتوانند با انرژی بیشتری کار کنند. تعریفکردن قصههای قدیمی و انتقال تجربیات هنگام ریسیدن پنبه اصولا بهصورت دستهجمعی تا پاسی از شب انجام میشد و معروف بود که «چرخ (ریسیدن) مال شبه وکار (بافتن) مال روزه». برخی از بافندگان در محله به گرتکردن، چلهکشی یا پیوندکردن معروف بودند. مثلا میگفتند: «فلانی دستش آفریده شده برای پیوند کردن»؛ یعنی خیلی خوب پیوند میزند و برخی دیگر از آنها در اثر کار زیاد پشت چاله، رد هلمین روی شکمشان مانده بود که بهاصطلاح میگفتند: «فلانی اینقدر شکم به هلمین داده که رد هلمین دارد».
تعریف کردن کارفرما از بافندگان در محل از اهمیت بالایی بین زنان کارباف برخوردار است . در گذشته ای نه چندان دور در هر محله ای همیشه یک بافنده وجود داشت که دستباف های او زبانزد اهالی منطقه بود و دیگر بافندگان کار وی را نیز بسیار قبول داشتند و هنوز هم حتی بعد از گذشت سالیان و یا بعد از فوت وی ، به عنوان بهترین و زبده ترین بافنده از وی نام می برند.