همشهری آنلاین_سمیرا باباجانپور: مدرسهای با خاطرات شنیدنی و جذاب. نزدیک به ۱۰۰ سال از تأسیس نخستین مدرسه دولتی در محله کن گذشته است. سالهایی که نظام آموزش و پرورش هم در کشور و هم این محله قدیمی، تغییرات فراوانی به خود دیده است.
با ایجاد مدارس نوین در کشور، کن جزو نخستین روستاهایی بود که دارای دبستان شد، دبستانی پسرانه که شیوههای آموزش در آن هیچ سنخیتی با شیوههای مکتبخانهای و آموزش سنتی پیش از خود نداشت. با این حال، بیش از ۳۰ سال طول کشید تا مقاطع بالاتر به مدارس کن راه یابند و دانشآموزان در مقطعی بالاتر از پنجم ابتدایی، تحصیل کنند. حوالی سال ۱۳۲۷، کار ساخت دبستان و دبیرستان «بهمن» کن به پایان رسید تا پس از گذشت بیش از ۳ دهه و با وجود تغییرات زیاد در نظام آموزشی و توسعه آموزش و پرورش در کشور، محله کن هم دارای دبیرستان شود.
با ورق زدن نخستین سالنامه «فرهنگ کن» که در سال ۱۳۳۸ منتشر شد، «علایینژاد» بهعنوان مدیر مدرسه بهمن، در یادداشتی نوشته است: «هفتم مهرماه ۱۳۲۷ طبق ابلاغ اداره فرهنگ حومه تهران، اینجانب (علایینژاد) به سمت مدیریت دبستان بهمن کن منصوب و مشغول کار شدم. در آن تاریخ در تمام بخش کن فقط یک باب دبستان در مرکز بخش کن وجود داشت که شش کلاسه بود ولی تعداد ۱۳۰ دانشآموز در چهار اتاق مشغول تحصیل بودند. عده کارکنان دبستان یکنفر مدیر و چهار نفر آموزگار و دو نفر خدمتگزار بود و اثاثیه موجود دبستان تمامی فرسوده و بناچار از آنها استفاده میشد.»
او در بخش دیگری از یادداشت مینویسد: «در مورد آمار تقریبی جمعیت کن پس از تفحص معلوم شد بین ۶ـ ۷ هزار نفر است.
بنابراین بایستی لااقل چهارصد نفر دانشآموز در دبستان مشغول تحصیل باشند. برای اینکه اهالی با علاقه اطفال خود را به دبستان بفرستند، ضمن تماس با فرد فرد آنها و مذاکره درباره فواید آموزش و پرورش، بیش از یکماه نگذشت که تعداد دانشآموزان به ۲۳۰ نفر رسید. بخش کن متجاوز از ۲۰ دهکده تشکیل شده و وقتیکه وضع مرکزی بخش از لحاظ فرهنگ به نحوی بوده که فوق ذکر شد، معلوم است که وضع قراء تابعهاش چه نحو خواهد بود.
خلاصه بهطور کلی عموم ساکنان دهات این حوزه بیسواد و در بعضی قراء برای نمونه هم یکنفر با سواد پیدا نمیشد. با اینکه فاصله بخش و قراء تابعه آن تا تهران بیش از ۲ الی چهار فرسخ نبوده، بهواسطه عدم توجه اهالی و مسئولان امور فرهنگی این حوزه در سنوات سابق هیچگونه اقدامی برای پیشرفت فرهنگ معمول نشده بود.»
- وقتی دبیرستان ساخته شد
سال ۱۳۳۴، یکی از سالهای خوب برای فرهنگ کن بود. در این سال، زمینی به مساحت ۳ هزارمتر در بهترین نقطه کن به اداره فرهنگ اهدا شد تا چند اتاق در این زمین ساخته شود و مدرسه از سوی اداره فرهنگ، تجهیز شود. برای واگذاری این زمین، «علیرضا علینقی» و «غلامحسین رحیمی» تلاش زیادی کردند. این زمین با همت اهالی ساخته شد و سال بعد یعنی ۱۳۳۵، دبیرستان کن افتتاح شد تا آنان که در سال ۱۳۲۷ وارد دبستان شده بودند، بتوانند تحصیلات تکمیلی خود را در روستای خود انجام دهند. در این سال، حدود ۳۰ نفر ثبتنام کردند.
- ملاباجی زن قربان
«محمدتقی محبی»، دانشآموخته مدرسه بهمن، هنوز هم خاطرات مدرسه را به یاد دارد. او میگوید: «معلمهایی که به این مدارس آمدند، اغلب روحانی بودند که از جمله آنها «خراسانی» و «آشوری» و «صابری» بودند. قبل از ایجاد چنین مدرسهای، مکتبهای مختلفی در کن وجود داشته که آنها هم زیر نظر ملاها و ملاباجیها اداره میشد.
از جمله زنانی که درس قرآن میدانست و به کتابت آشنا بود و گویا خط خوبی هم داشته، فردی معروف به «زن قربان» بوده. این اسم هم گویا به این دلیل است که ملا باجی زن حاج قربان یکی از اهالی کن بوده که مردم او را به نام شوهرش میشناختند. همچنین از کسانی که در سالهای خیلی دور، مکتب داشتهاند و خط و خوشنویسی و سیاق را خوب درس میدادند، «آمیرزا احمد» و «آمیرزا عماد» بودند. این دو، نزدیک ۱۵۰ سال پیش تنها کسانی بودند که در کن درس خوانده و تعلیم میدادند.»
- قلق خاص شاگردان
محبی، درباره همکلاسیهایش میگوید: «آن زمان بچهها قلق خاص خودشان را داشتند، اگر نداشتند، معلمها نمیتوانستند بچههای آن روز را جمع و جور کنند. مدیر و ناظم باید جذبهای میداشتند. در دبستان ما بچههایی بودند که آنقدر رفوزه شده بودند که ریش و سبیلشان درآمده بود. اگر جذبه نبود، نمیشد مدرسه را اداره کرد.
بچههای آن زمان را تنها با چوب میشد، هدایت کرد! با این حال من از دعوا و دیگر مسائل خاطره زیاد دارم که فکر میکنم بدآموزی داشته باشد. اکنون آنها که زندهاند، هر وقت همدیگر را میبینیم، خاطرات آن زمان را زنده میکنیم و کلی میخندیم.»
- درس دانش آموزشناسی
حاج «محمد شجاعیان»، از معلمهای قدیمی کن بود که بیش از ۲۰ سال در مدارس روستای «کشار»، «سولقان» و «سنگان» به دانشآموزان ابتدایی درس داد. او سالها نیز بهعنوان ناظم و معلم در مدرسه بهمن کن فعالیت داشت. خاطرات او از مدارس قدیم خواندنی است: «در مدرسه بهمن، کمتر فلک میکردند، اما اگر چوب نمیزدند، بچهها روزشان به شب نمیرسید.
واقعیت این است که روش آن زمان اینگونه بود. من یادم است که برای استخدام در آموزش و پرورش، یک کلاس برای ما گذاشتند با موضوع دانشآموز شناسی. استادی که سرکلاس آمد، همان ابتدا به ما گفت: «وقتی شما وارد مدرسه شدید، مدیر شما را سر کلاس میبرد، شما را معرفی میکند و میرود. وقتی که رفت، شما اسم خودتان را روی تخته مینویسید و از دانشآموزان هم میخواهی که خودشان را معرفی کنند.
در حین معرفی بچهها، یک بچه زمخت که از بابت شکل و فرم، درشتتر و خشنتر است جدا میکنید و بیرون میآورید و یک ایرادی از او میگیرید. او همان موقع عذرخواهی میکند و قول میدهد خودش را اصلاح کند. وقتی برمیگردد، ناخودآگاه یک لبخندی به طرف بچهها میزند، از او میخواهی برگردد و چنان او را میزنی که از جایش بلند نشود. از در بیرونش میاندازی تا بچهها از تو حساب ببرند.»
هرچند من به این روش انتقاد داشتم و سر کلاسهایم اجرا نمیکردم. این را شاگردان قدیمم میتوانند گواهی بدهند. جدای از این، پدر و مادرها هم کتک زدن را از معلمها میخواستند. قدیم رسم بود که میگفتند تربیت بچه دست معلم است. اگر توی خانه، توی خیابان یا در مهمانی، بچه ناراحتی ایجاد میکرد، همه از چشم معلم میدیدند و میگفتند فلان فلان شده معلمش تربیتش نکرده ادب را به او یاد نداده.»
- هوووووبچه بیا بیرون
شجاعیان از خاطرات تنبیه دانشآموزان اینگونه برایمان تعریف میکند: «آن زمان که ناظم بودم، میدیدیم که از هر کلاسی ۴ـ ۵ نفر بیرون انداخته میشدند که مشقهایشان را انجام نداده بودند، معاون مدرسه هم مجبور بود که اینها را تنبیه کند. من هم چوبی داشتم که یکی چند تا به کف دستشان میزدم و میفرستادمشان سر کلاش.
بعد از چند وقت دیدم یک بچهای هست که تا من را میبیند، ناخودآگاه دستش را جلو میآورد. از آن به بعد دیگر دانشآموزی را نزدم. هر وقت هم از کلاس اخراج میشدند، چند دقیقه بیشتر نگهشان نمیداشتم. چند روز بعد، مدیر مدرسه از طرف معلمها گله کرد که چرا بچهها را نمیزنم. زنگ تفریح که شد به معلمها گفتم که اکنون ۲۰ تا کلاس در این مدرسه هست.
از هر کلاس ۴ نفر را بیرون بفرستید، ۸۰ نفر میشود. من باید از صبح چوب به دست بگیرم و نوبتی چوب بزنم. اگر این کار جواب میدهد، خودتان چوب ببرید سرکلاس و بزنید. مثل الان هم نبود که بگوییم پدر و مادرت را بیاور. پدر و مادر توجهی به درس خواندن بچه هاشان نمیکردند. اصلاً هیچ پدر و مادری برای کار بچهاش به مدرسه نمیآمد. این حرف مال ۵۰ سال پیش است. تازه این کن بود.
من روستاهای دیگر هم درس میدادم. من در کشار مدتها زحمت کشیدم تا بچهها یاد بدهم سر کلاس از معلم اجازه بگیرند. بچه سر کلاس نشسته بود، یک نفر از توی کوچه صدا میزد: هووووو، بچه هم از توی کلاس میگفت: هووووو. بعد صدا میآمد که بچه بیا خر را آب بده. اگه بچه جواب نمیداد، چند دقیقه بعد یک نفر در را با پا باز میکرد و گوش بچه را میکشید که فلان فلان شده چرا جواب پدربزرگت را نمیدهی؟ وضع آن زمان اینطور بود. اصلاً پدر و مادرها مدرسه ندیده بودند. اما، کن جور دیگری بود. مدرسه برای پسرهایشان مهم بود. با این حال دنبال درس خواندن و نخواندشان نبودند.»