در کوچهباغ شعر
من اهل کوچهباغ شعر بودم
و زیر درختهای آلبالو
همنفس می شدم
با نوشتههایی
که بوی تابستان میدادند
یکروز کوچه را گم کردم
گریه کردم
جیغ زدم
اما کسی
راه کوچه را به من نشان نداد
ماهها سپری شدند
بیآن که من
خبری بگیرم از قناری
یادی از آن درخت قدیمی بکنم
و به صدای آب سری بزنم
روزی خاطرهای ناگهان در ذهنم
مثل صاعقه درخشید
و من تکتک کوچهها را
یکنفس دویدم
کوچهباغ شعر
مثل نقاشی توی قاب
به دیوار خانهام آویزان بود
و چیزی بین من و او بود
مثل همان شیشه
اما اینبار
من شیشه را شکستم
و دست در گردن درخت گریستم
آنجا که قناری متاثر شد
درخت به حالم دلسوزاند
«دوستی» غمگین شد
و شعر هم شاید؛
و کوچه مرا بخشید!
راحیل ذبیحی، خبرنگار افتخاری از تهران
سلام
صبح برشته
مربای آفتاب و گیلاس
و یک لیوان لبخند داغ...
فصل تازه، سلام!
نگین گنجعلی، از تهران
تصویرگری ازلمیأ ربیعه ،اهواز
آرزوی کوچک
فقط یک نگاه، یک توجه
کافی بود
که به آرزویش برسد
قاب عکس روی دیوار!
حانیه جانباز، خبرنگار افتخاری از تهران
مغرور
در زیر نور آفتاب
ایستادهام
مغرور
بیچاره خورشید!
عاطفه گودرزی، خبرنگار افتخاری از تهران
شاعری
ذوقم گل میکند
شعر است، سپید
میخندی
شعر صورتی میشود
رنگ گلهای کاغذی
موژان نادریان، از اصفهان
عکس از محمد مهدی مومنی ، خبرنگار افتخاری ، تهران
رهایی
وجودش سراسر پرواز بود
شوق رهایی
در موسیقی باد
و آهنگ دلنشین دریا
دیگر نوبتش رسیده بود
پس بارید
و رها شد از اوج
از گوشه چشم ابر
چکیده و تمام شد
ولی لذت پرواز را
هیچگاه فراموش نکرد
سمانه آینهبند، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری از سحر عظیمی ، خبرنگار جوان، قرچک
ایستگاه
لبخند
تهنشین میشود روی لبهایت
قطار بلند میخواند:
«هوهو چیچی»
ایستگاه کمرنگ میشود
و درختان
که هر لحظه بدرقهام میکنند
فرسنگها دور شدهام
و من هنوز
پشت آخرین کوپه
برایت دست تکان میدهم...
فریبا دیندار، خبرنگار افتخاری از تهران
خدا
تو را قسم میدهم به تمام اطلسیها
دیگر نگو تنهایم
نگهبانها پشت دیوارند
شاید صدایت را بشنوند
دیگر نگو که تنهایم
چرا تنها باشی
وقتی خدا هست؟
خدایی که دوستت دارد
و تمام کوچه را برای آمدنت
آبپاشی کرده است...
راضیه یزدانیار ، خبرنگار افتخاری از ملایر