همشهری محله_مژگان مهرابی: «محمدحسین رحیمی» به غیر از ۸۰ عنوان کتابی که تاکنون منتشر کرده، از مدیران عالیرتبه و برجسته اداره ثبت احوال کشور بوده و خدمات زیادی به هموطنانش ارائه کرده است. این نویسنده، ۸۲ سال دارد اما با نیروی جوانی و شادابی که در ضمیر او وجود دارد، اگر خودش درباره سن و سالش حرفی نزند کسی متوجه این موضوع نمیشود. رحیمی بعد از دوران بازنشستگی زیرزمین خانهاش را تبدیل به پاتوق فرهنگی کرده و در کنار نوشتن کتاب، گاهی با دوستان شب شعر یا دورهمی فرهنگی برگزار میکند. مهمانِ خانه باصفایش شده و درباره احوالات دیروز و امروزش با او گفتوگو کردیم.
دور میدان امام حسین(ع) درست دیوار به دیوار دبیرستان فیاضبخش، خانه «محمدحسین رحیمی» نویسنده گمنام محله صاحل الزمان(عج) است. خانه مردی که فکرهای فرهنگی زیادی در سر دارد و در خلوت خود مینویسد و در میان کتابهایش زندگی میکند.
یک ساختمان ۲ طبقه با نمایی عاری از تزیینات امروزی. طبقه زیرین خانه تبدیل به مرکز نشر کتابهای آقای نویسنده شده است. قبراق است و سرحال، نشاط خاصی در وجودش احساس میشود که آن را در کمتر کسی میتوان احساس کرد. بیشتر وقتش را در همین زیرزمین میگذارند.
یا مشغول مطالعه است یا نوشتن. به قول اهل خانه، لحظهای او را نمیتوان بیکار دید. رحیمی راز سرزنده بودنش را در تلاش و کوشش میداند. از اینکه زندگیاش را بدون هدف سپری نکرده حس خوبی دارد. از خودش تعریف میکند که اهل روستای رازان خمین است و بازی روزگار او را ساکن تهران کرده است. میگوید: «سال ۱۳۱۷ به دنیا آمدم. تا کلاس سوم راهنمایی در خمین درس خواندم. بعد برای ادامه تحصیل به دبیرستان هنرهای زیبا رفتم و در رشته تذهیب و مینیاتور دیپلم گرفتم. بعد از آن در رادیو مشغول به کار شدم. همکاریام با رادیو طولی نکشید و کارمند سازمان ثبت احوال کشور شدم و من را به شهر اصفهان منتقل کردند. در آن جا تحصیل را از سر گرفته و دیپلم ادبی گرفتم.»
- فعالیت طولانی در ثبت احوال
اما باقی داستان زندگی آقای نویسنده؛ رحیمی بعد از اخذ دیپلم، تصمیم گرفت شانس خود را در آزمون سراسری امتحان کند. او با تلاش زیاد وارد دانشگاه شد و تحصیلاتش را در رشته کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی ادامه داد.
از آن جا که عطش زیادی برای آموختن داشت به مقطع کارشناسی بسنده نکرد و بعد از مدتی برای کارشناسی ارشد اقدام کرد و در رشته تاریخ و تمدن ایران قبول شد. میگوید: «در کنار تحصیل شغلهای معاون ثبت احوال استان اصفهان، کارمند بخشداری، مدیرکل ثبت احوال استان فارس را هم تجربه کردم. شهر به شهر گشتم و خاطرات زیادی از آن زمان به یاد دارم. نمیگذاشتم کار مردم زمین بماند. خیلیها از روستاهای دور برای گرفتن شناسنامه میآمدند. سرانجام من را از شیراز بهعنوان رئیس اداره ثبت احوال منطقه ۱۴ به تهران فرستادند.»
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، محمدحسین رحیمی مدتی را به همکاری در وزارت کشور پرداخت اما طولی نکشید که خود را بازنشسته کرد و ترجیح داد تحصیلات دانشگاهیاش را در مقطع دکترا ادامه دهد.
- تألیف کتابهای مذهبی و فرهنگی
رحیمی مردی نبود که اجازه دهد وقتش به بطالت بگذرد. برای او اوقات فراغت معنا نداشت. در کنار تحصیل در رشته دکترا، انتشارات ساجدین را در زیرزمین خانهاش راهاندازی کرد. هم درس میخواند هم کتاب مینوشت. همزمان با رونق گرفتن انتشارات، خیریهای را با همراهی دوستان و خانواده ایجاد کرد تا بتواند با کمک افراد متمول نیاز فقرا را تأمین کند. در این راه هم موفق بود.
خودش تعریف میکند: «الان با همکاری برخی مراکز و نهادها علاوه بر خدمترسانی به نیازمندان، برای ضدعفونی معابر و محلهها اقدام میکنیم.» البته فعالیتهای این نویسنده فعال به اینجا ختم نمیشود او سالهاست فعالیت فرهنگی را شروع کرده و ۸۰ کتاب هم در زمینههای مذهبی و فرهنگی نوشته است.
میگوید: «در بین کتابهایی که نوشتم بیشتر از همه «نامهای به خدا» را دوست دارم. داستان مرد جوانی است که از شدت تنگدستی روزگار بدی را سپری میکند و نامهای به خدا مینویسد و خواستههایش راطلب میکند. از قضا نامه به دست یک صاحبمنصب میافتد و همه مشکلاتش حل میشود. این داستان اوج توکل به خداست.»
- فعالیت خانوادگی در حوزه فرهنگ
رحیمی عادت به تذکر دادن ندارد. حتی بچههایش را وادار به درس خواندن نکرده، اما نحوه رفتاری او و علاقهاش به مطالعه باعث شده همه اهل خانه به تحصیل و تحقیق علاقهمند شوند. «زهرا رحیمی» همسرش در ۵۲ سال زندگی مشترک همپای او بوده و خودش از نویسندگان و اهل قلم است.
او همسرش را مردی آرام و فکور معرفی میکند و اینکه پرتلاش بودنش همیشه زبانزد عام و خاص بوده است. همسر رحیمی اقداماتی درحیطه سوادآموزی انجام داده و چند جلد کتاب هم در همین زمینه نوشته است. این زوج نمونه ۴ فرزند دارند. هدی تنها دختر آنها داروساز است. علی و مهدی هم مسیر پدر را طی کرده و در عرصه فرهنگی فعالیت میکنند. رحیمی میگوید: «علی هم نویسنده است و ۲۵ جلد کتاب نوشته است.»
- شوخی با بزرگترها
رحیمی مرد خوش مشربی است. اگر تا صبح هم پای صحبتش بنشینی احساس خستگی نمیکنی. او زیاد میداند و این خصلت بارز اوست. درباره آخرین کتابی که نوشته حرف میزند. میگوید کتاب جدیدش؛ «شوخی با بزرگترها» نقد و طنز است و به زبان شوخی و مزاح درباره رفتار اشتباه افراد مطالبی دارد.
بعد از روی صندلی بلند شده و کتاب «شوخی با بزرگترها» را از کتابخانه میآورد و نشان میدهد. در این کتاب به نکات جالبی اشاره شده که مخاطب را سر شوق میآورد. میگوید: «الان کتاب «سیاوش چهره حماسه و ایمان» را مینویسم. برای اینکه علاقه زیادی به اشعار فردوسی دارم. در جای جای شاهنامه پند و اندرز نهفته است. البته خودم همگاه گاهی شعر میسرایم. آن هم شعرهای انتقادی.»
باقیات الصالحات پدر
هدی تنها دختر استاد رحیمی است و در رشته داروسازی فارغالتحصیل شده است. میگوید: «علاقه به آموختن را از پدر به ارث گرفتم. او هیچوقت ما را مجبور به درس خواندن نکرد اما نحوه رفتاریاش به یادگیری تشویقمان میکرد.»
او خاطرهای از پدر تعریف میکند: «سال 67 در محله صاحبالزمان(عج) ساکن شدیم. روبهروی خانهمان زمین بایری بود که اهالی در آن زباله میریختند. پدرم از این موضوع خیلی ناراحت میشد و گفت من اینجا را تبدیل به فضای سبز میکنم. فردای آن روز بیل و کلنگ برداشت و اوقات بیکاریاش را به پاکسازی زمین میپرداخت.
بعد شروع به کاشت گل و گیاه کرد. دورتادور زمین نهال کاشت. شهرداری با دیدن این ماجرا خودش به یاری پدر آمد و همکاری کرد. بعد اهالی دست به کار شدند. از آن زمان بیش از 30 سال میگذرد و حالا تبدیل به بوستان زیبایی شده که همه از آن استفاده میکنند. پدرم معتقد است انسان باید باقیات الصالحات برای خودش به جا بگذارد و خیرش به مردم برسد.»