و به نظرم یکی از زیباترین حرفهایی است که میتوان در سوگ صلاحی گفت.
عمران صلاحی را همه میشناسیم. نویسنده و شاعری که سالها با قلم توانای خود تبسم و تفکر را به مردم ایران هدیه داد. صلاحی در خرداد ماه سال 1384 ستونی را با نام «خاطرات کمال تعجّب» در روزنامه« آسیا» پایهریزی کرد و تا آخر دی ماه همان سال که آخرین شماره این روزنامه منتشر شد، این خاطرات طنز آمیز را به چاپ رساند. سال پیش، این خاطرات به دست فرزند عمران، یاشار صلاحی جمع آوری شد و با همان نام، یعنی «کمال تعجب» در قطع جیبی به چاپ رسید.
اردشیر رستمی در مقدمه این کتاب نوشته است: «کتاب" کمال تعجب" به چند دلیل در نوع خود منحصر به فرد است: اول، شخصیت راوی کتاب است که فردی شناختهشده، حرفهای و بی غرض است؛ دوم، مقطع زمانی روایتهاست که در دوره گذر جامعه ایرانی از سنت به مدرنیته میباشد؛ و سوم ذکر خاطراتی از طیف وسیع روشنفکران است که عمران با آنها در طول نزدیک به پنجاه سال مراوده نزدیک داشت.»
حالا با اجازه بزرگترها(!) من هم چند نکته دیگر را به خوبیهای این کتاب اضافه میکنم: نخست، انتشار گاه شمار زندگی و آثار عمران صلاحی در این کتاب است، به خصوص آن که این گاه شمار توسط یاشار طبقه بندی شده و به همین خاطر کاملاً قابل اطمینان است؛دوم، نثر شیرین عمران صلاحی است که سبک جدیدی از خاطرهنویسی را به ما آموزش میدهد؛ و سوم اینکه صلاحی با دوری از زیادهگویی در نگارش این خاطرات، هم به نویسندگان و خاطرهنویسان و طنزپردازان هشدار کوتاه نویسی میدهد و هم باعث جذب خوانندة کم حوصله امروز برای خواندن این خاطرات میشود.
یاشار صلاحی هم در یادداشتی که بر این کتاب نوشته، آورده که: «عمران صلاحی به پشتوانه چهل - پنجاه سال فعالیت مطبوعاتی، در هر شماره از روزنامه چهار- پنج خط از خاطرات خودرا با هنرمندان و دوستان اهل قلم نقل کرد تا این قطعات کوتاه طنزآمیز نشان دهندة تکههایی از تاریخ ادبیات معاصر ایران باشد. این قطعات که اغلب در قالب خاطره نوشتهشدهاند، با نثر خاص او از یک خاطره نویسی معمول خارج شده و به لطیفههایی نزدیک میشوند که تاریخ مصرف ندارند و میتوان همیشه از خواندن آنها لذت برد.»
او همچنین میگوید: «وقتی از پدرم پرسیدند که چرا اینقدر مطالبت تکه تکه است؟ گفت: برای این که زندگی خودم هم تکه تکه است. همه جا پخش و پلا شدهام و باید یکی بیاید، با خاکانداز مرا جمع کند!»
خاطرات عمران صلاحی در کتاب «کمال تعجب» را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: دیدهها، خواندهها و شنیدهها که در هر صورت به راحتی میتوان به همة آنها اعتماد کرد. در ادامه چند نمونه از این خاطرات طنز آمیز را میخوانید:
در
شاعری در انجمنی شعری خواند. استاد فرات گفت: «در انجمن را محکم ببندید.»
آن شاعر گفت: «خیر، در باز باشد که باز هم مردم بیایند.»
فرات گفت: «نخیر آقا، باید در را محکم بست، تا این ها هم که هستند، فرار نکنند.»
حالگیری
لطیف پدرام شاعر نوپرداز افغانی که کاندیدای ریاست جمهوری افغانستان هم شده بود، زمانی که در ایران بود، یک شب به خانه ما تلفن زد و گفت: «زنگزدم حالتان را بگیرم!» (حال گرفتن در زبان افغانیها یعنی احوال پرسی.)
حیف
خسرو شاهانی به یکی میگفت: «این صلاحی خیلی آدم خوبی است، ولی حیف که شعر نو میگوید!»
ویرایش
یکی از همکاران ما خانمی است که ویراستاری میکند. اخیراً این خانم دماغش را عمل کرده است. همکاران به شوخی میگویند: «این دفعه دماغ خودش را ویراستاری کرده!»
شمس و مولوی و حافظ
«شمس لنگرودی» و «حافظ موسوی» و «شهاب مقربین» نشر «آهنگ دیگر» را میچرخاندند. روزی شخصی به دفتر انتشارات تلفن میزند و این مکالمه صورت میگیرد:
- آقای حافظ ؟!
- بفرمایید، من شمس هستم.
- من با آقای حافظ کار داشتم.
- حافظ رفته پیش مولوی!
شخص تلفنکننده که فکر میکند، او را سرکار گذاشتهاند، تلفن را قطع میکند. در حالی که شمس لنگرودی درست گفته بود: حافظ موسوی رفته بود پیش دوستش علیشاه مولوی!
کمال تعجب!!! (خاطرات طنز آمیز عمران صلاحی) به انتخاب یاشار صلاحی
طرح روی جلد: اردشیر رستمی/ اجرا: غلامرضا هدایت نیا
قیمت: 2900 تومان
ناشر: پوینده