ی این تفریح در میان جوانان آنقدر جذاب و لذتبخش بود که اغلب برای خرسواری سر و دست میشکستند. البته این تفریح بیشتر مختص ثروتمندان بود و کسانی که به اصطلاح دستشان به دهانشان میرسید، چون مردم عادی به واسطه خر یا قاطری که داشتند کسب روزی و معاش میکردند و اگر اتفاقی در این میان برای حیوان زبانبسته پیش میآمد، باید از خرج زندگی میزدند و هزینه خر یا قاطرشان میکردند.
در هر صورت، خیابانهای علاالدوله یا همان فردوسی فعلی، دولاب که روستایی در شرق تهران بود، دوشانتپه یا همان میدان شهدای امروزی، مزرعه امینالملک در نزدیکی راهآهن و چند جای دیگر پاتوق خرسواری و یابوسواری بود.
خرسوارها موقع سواری شیکترین لباسهایشان را میپوشیدند. کپنکهای نمدی، لبادههای بلند مخملی و رداهای رالی، شالهای ابریشمی و گیوههای آجیره میپوشیدند و مردم هم برای تماشای آنها میآمدند.
در این تفریح، دست و پا و دم خرها و یابوهای مسابقه با حنا رنگ میشد و خلاصه هر بلایی دلشان میخواست سر این زبانبستهها میآوردند تا چشمگیر شوند. سمهایشان سیاه میشد و با چیزهایی مثل پیشانیبند و مگسپران تزیین میشدند. مگسپران رشتههایی چرمی بود که نمیگذاشت حشرات حیوان را اذیت کنند.