یکی از همین بهانههای ساده، لقب دادنهای بامزه و جالب به همدیگر بود. در روستای «باغ فیض» هم بیشتر ساکنانش لقب ویژهای داشتند که این لقب در نتیجه حساسیت فرد روی وسیله یا موضوع خاصی برایش گذاشته میشد. در باغ فیض، فردی به نام حاج «زمان» زندگی میکرد که با همه دارایی و ثروتش، همیشه فعال و قانع و با صفا بود و از راهحلال کسب درآمد میکرد و میگفت: «خودتان را آلوده حرام نکنید! »
حاج زمان هنگامیکه از کوچههای محله میگذشت، به اطراف خود و خودروهای رنگارنگ توجهی نمیکرد و مانند همیشه علفهای باغش را داخل فرغون برای گاوهایش میبرد. در یکی از روزها، فردی در جواب احوالپرسی با حاج زمان میگوید: «مرسی»، او هم در پاسخش میگوید: «نگو مرسی، بگو الحمدالله».
از آن به بعد، هر فردی به حاج زمان میرسید، میگفت حاجی مرسی؛ «سلیمان آقاجانی»، نوه حاج زمان میگوید: «پدربزرگ تا روزهای آخر عمر با همان جدیت که معلوم بود زیاد هم از خوشوبش اهالی و خوشحالی آنها از شوخی با او بدش نمیآید، میگفت: «ای بابا مگه نگفتم نگو مرسی، دوباره گفتی مرسی، بگو الحمدالله.»