همشهری آنلاین _ ابوذر چهل امیرانی: انتخاباتی همچون ریاست جمهوری هم از این مسجد بهصورت زنده پخش میشود و خیلی از شخصیتهای ملی و مذهبی در آن سخنرانی کردهاند. نام این مسجد از زمان ترور نافرجام مقام معظم رهبری بر زبانها افتاد، اما قبل از انقلاب هم هسته اصلی برای مبارزات مردم با رژیم شاهنشاهی بوده است. وقتی اسم این مسجد میآید، نام امام جماعتش نیز همراه آن ذکر میشود. حجتالاسلام «رضا مطلبی» نزدیک به نیم قرن است که امام جماعت مسجدجامع ابوذر است و به دلیل فعالیتهای انقلابی در همینجا بازداشت شد. سراغ او رفتیم تا درباره مبارزات ضد رژیم و حال و هوای منطقه ۱۷ در دهه ۵۰ برایمان صحبت کند.
شما پیش از انقلاب امام جماعت مسجدجامع ابوذر شدید. آن زمان اهالی در فعالیتهای انقلابی و ضد رژیم شاهنشاهی سهیم بودند؟
من سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ به مسجد ابوذر آمدم و منطقه ۱۷ و اهالی را هم به واسطه همین مسجد شناختم. در چند قدمی این مسجد (به سمت جاده ساوه) زمینهای کشاورزی بود و در ضلع جنوبی محله هم گاوداریهای زیادی وجود داشت که بیشترشان متعلق به اقوام شاهسون بود. زمینهای محله باغ خزانه هم زراعی بود و اهالی در آن میوه و سبزی میکاشتند. در حقیقت اینجا منطقه حاشیهای و دورافتادهای بود. در زمان انقلاب همین مردم که بهصورت پراکنده در منطقه زندگی میکردند علیه رژیم پهلوی قیام و بهصورت فردی و گروهی در تظاهرات شرکت کردند. این منطقه الان هم کوچکترین منطقه پایتخت است، ولی طبق آمار ۴ هزار شهید در دوران دفاعمقدس تقدیم کرده است. قبل از جنگ تحمیلی هم همین روحیه در بین اهالی وجود داشت و حالا هم با وجودیکه سالها از دوران دفاعمقدس گذشته، هر چند صباحی میبینیم و میشنویم که شهیدی به منطقه میآورند. به همین دلیل کمتر کوچهای در این منطقه پیدا میکنید که اسم شهیدی روی آن نباشد، حتی کوچهای در این منطقه داریم که بیش از ۱۰ شهید دارد. اینها نشان از روحیه انقلابی ساکنان این منطقه دارد.
نقش مسجدجامع ابوذر در گردهمایی انقلابیها چه بود؟
زمانی که به این مسجد آمدم در آن بسته بود و فقط یک چهاردیواری داشت. با این وجود مسجد ابوذر پایگاهی برای گردهمایی مردم در همه مناسبتها، بهخصوص گرامیداشت یاد و خاطره شهدا، بود. از قبل انقلاب تا الان هم این مسجد پایگاهی برای سخنرانی شخصیتهای انقلابی و تراز اول بوده و هست. آن زمان سن من زیاد نبود و توان جسمی بالایی داشتم. در تظاهرات شرکت میکردیم و برنامهریزی کارها در همین مسجد انجام میشد و به بقیه مساجد تسری پیدا میکرد.
لطفا بیشتر در اینباره صحبت کنید.
فعالیتهای ما اینطور بوده و هست که یکی دو هفته قبل از اجرای هر برنامهای مثل راهپیماییها، جلسات متعددی با ائمه جماعات مساجد مختلف منطقه برگزار و برنامهریزی میکنیم که مردم را در مساجد خودشان جمع کنند و سپس با پلاکاردی که روی آن اسم مسجد نوشته شده به سمت میدان ابوذر حرکت کنند. همه مساجد در میدان جمع میشوند و به مسیر ادامه میدهیم. زمان انقلاب نیز همینطور بود. همین عامل باعث شد که مسجد ابوذر از زمان انقلاب تاکنون، یکی از محورهای اصلی برای راهپیماییهایی مثل راهپیمایی ۲۲ بهمن تبدیل شود.
استقبال مردمی از این حرکتها چگونه بوده است؟
چه در زمان انقلاب و چه پس از انقلاب، همیشه با استقبال بینظیر مردم روبهرو بودهایم و در طول مسیر هم صدها نفر به جمعیت اضافه شدهاند، اما توقع بیشتر از اینهاست. به نظر من، همه مردم باید پای کار باشند و برای رسیدن به خواسته مشروعشان تلاش کنند.
آیا پیش از انقلاب درگیری نیروهای رژیم با مردم در منطقه ۱۷ اتفاق افتاد؟
خیر. خودم همراه با ائمه جماعات مساجد در صف اول به راه میافتادیم و به مرکز شهر و نقاطی که برای اعتراض یا راهپیمایی مشخص شده بود، میرفتیم.
آن زمان ساکنان منطقه چقدر با امام(ره) و فعالیتهای انقلابی آشنایی داشتند؟
همانطور که گفتم اینجا منطقه دورافتادهای بود و بیشتر اهالی سرگرم کشاورزی و امور زندگی خودشان بودند و از خیلی از اتفاقها خبر نداشتند. به همین دلیل اوایل سخت بود که درباره امام(ره) در مسجد حرف بزنم. با این وجود روزی فرهنگ اهالی منطقه به جایی رسید که بهعنوان مثال، مادر یک خانواده که خیابان قلعهمرغی (شهید برداران حسنی) زندگی میکردند به پسرانش سر سفره غذا گفت: «با دیدن مادر شهدا در کوچه و خیابان خجالت میکشم. چطور میشود که من ۵ پسر رشید در خانه داشته باشم؟» همین فرهنگ و شناخت باعث شد بچههایش به جنگ بروند و یکی از آنها جانباز شود. همین مردم در دوران انقلاب هم جانفشانی کردند و در این منطقه افتخار بزرگ و مهم خانوادهها این بود که فرزند شهید دارند. یک روز خاطرم هست که از سازمان تبلیغات به خانه رفتم. خانم همسایهای در خانه ما بود و گفت: «بچه من وصیت کرده که در شهادت من گریه نکنید، ولی وقتی خانه را جارو میکنم و چشمم به عکس او میافتد، به گریه میافتم. به نظر شما، من گناه کردهام؟» منظورم این است که ساکنان این منطقه به چنین فرهنگی رسیده بودند و اینگونه بود که منطقه ۱۷ در پایتخت به دارالشهدا معروف شد.
شما از طرف رژیم شاهنشاهی به دلیل برگزاری مراسم ختم در مسجد ابوذر برای شهید سید مصطفی خمینی بازداشت و زندانی شدید. آن زمان احترام روحانیون بازداشتی را نگه میداشتند؟
زندانهای سیاسی جای شکنجه بود و احترام در آن جایی نداشت. مرا بعد از بازداشت به کمیته مشترک بردند، بیش از ۴ ماه در سلولی نگه داشتند که شبیه قبر بود. روشنایی نداشت و هوا به سختی جریان داشت. سلول من کنار دستشویی بود و با زنجیر دست و پاهای ما را میبستند. فقط نمدی به اندازه یکمتر به ما داده بودند که روی آن مینشستیم یا استراحت میکردیم. در همین جا، شب تاسوعا یا عاشورا من را برای بازجویی پیش منوچهری، رئیس تیم بازجویی ساواک، بردند. از شکنجه هم بینصیب نماندم، ولی بقیه زندانیها شکنجه زیادی شدند. پای خیلی از زندانیها را میگرفتند و از پلهها پایین میکشیدند تا به سلول ببرند که بارها سرشان به پلههای سنگی میخورد. انواع شکنجهها را به زندانیان میدادند و در و دیوار پر از خون بود. در سرمای زمستان، ما را در هوای سرد بیرون میبردند و سرپا نگه میداشتند، ولی هیچ چیز را به گردن نمیگرفتیم. اگر اقرار میکردیم مرگ ما حتمی بود. حتی در خانهام کتابی پیدا کردند که در آن مطالبی علیه شاه نوشته بودم، ولی قبول نکردم که برای من است.
چه مدتی زندانی بودید و همسلولیهای شما چه کسانی بودند؟
بیش از ۴ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک حبس بودم و ۳ تا ۴ بار به دادگاه رفتم تا اینکه محکوم به ۳ سال زندان شدم. حدود ۱۸روز در سلول انفرادی بودم و همانجا نذر کردم که من را بهبند یک زندان سیاسی ببرند، چون بزرگانی مثل مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم هاشمی رفسنجانی و... در آنجا بودند. دعایم مستجاب شد و به سلولی رفتم که مرحوم طالقانی، منتظری و عزت شاهی در آن بودند. تنها اتاقی هم که فقط ۴ زندانی داشت همین بود و در بقیه سلولها بیش از ۱۵ نفر زندانی بودند، البته محکومیت من ۳ سال طول نکشید و یکسال و چند ماه بعد، حوالی پیروزی انقلاب آزاد شدم.
در این سلول بحثهای انقلابی هم میکردید؟
بله. مباحث مختلفی داشتیم و شبها مشاعره میکردیم. با یکی از دوستان به نام «دعاگو» هم فعالیتهای قرآنی انجام میدادم و گاهی اوقات هم سرودهای انقلابی میخواندیم.
بالاخره مراسم ختم حاج آقا مصطفی در مسجد ابوذر برگزار شد؟
بله. بعدها شنیدم که جمعیت زیادی در مراسم ختم شرکت کردند، بهطوری که خیابانهای اطراف مملو از جمعیت شده بود. در مراسم هم مرحوم فلسفی سخنرانی کرده بود.
در زمان حبس چند فرزند داشتید و آیا اعضای خانواده مخالفتی با فعالیتهای انقلابی شما نداشتند؟
دقیقاً خاطرم نیست که آن زمان ۲ یا ۳ فرزند داشتم. خوشبختانه اعضای خانوادهام برای فعالیتهای انقلابی ساخته شده بودند و حالا هم که ۹ فرزند دارم همگی مطیع قرآن، انقلاب و رهبر هستند.
- دستگیری در پی برگزاری مراسم ختم شهید مصطفی خمینی
زندانی شدن حجتالاسلام رضا مطلبی در دوران پهلوی، به دلیل تلاش او برای برگزاری مراسم ختم مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی بود. میگوید: «آن زمان فقط یک مراسم ختم برای حاج مصطفی در مسجد چهلستون برگزار شد. بنابراین اعلام ختم کردم و ۳۳ امضا از ائمه جماعات مساجد منطقه گرفتیم و اعلامیه نوشتیم. کار خطرناکی بود و به بچههایی که اعلامیهها را پخش میکردند، گفتم که اگر نیروهای رژیم شما را دستگیر کردند، بگویید که من از شما خواستهام. بالاخره چند نفر را نیروهای کلانتری ۱۱ در هفتچنار دستگیر کردند و ساعت ۲ صبح ۱۰ـ ۱۵ نفر با سلاح و لباس فرم به خانهام آمده و مرا دستگیر کردند. از آنجا هم به کمیته مشترک و زندان اوین منتقل شدم.»
- تعلق خاطر به منطقه ۱۷ و ساکنانش
حجتالاسلام مطلبی موقعیتهای زیادی برای فعالیت در مساجد و سکونت در مناطق شمالی شهر داشته، اما قبول نکرده است. وقتی از او میپرسیم که چرا در حالیکه میتواند به مناطق خوش آب و هوا کوچ کند این کار را نکرده، میگوید: «اول اینکه خودم خواسته بودم به این منطقه بیایم و اجباری در کار نبود. دوم اینکه به قول ما طلبهها بنده خدا نقشه میکشد، ولی زمام امور دست خداست. واقعیت این است که در زندان تصمیم گرفته بودم بعد از آزادی به منطقه دیگری بروم. علت هم ناراضی بودن از مردم یا منطقه نبود. علت اصلیاش این بود که نمیتوانستم آذری حرف بزنم. موقعی هم که در زندان بودم عدهای از اهالی، پیشنمازی برای مسجد آورده بودند و راه برای رفتن من از این منطقه هموار شد، ولی مردم دورم جمع و مانع شدند. به همین دلیل ماندم و حتی در وصیتنامهام نوشتهام که تا آخر عمر در این منطقه خواهم ماند.»