همشهری آنلاین_مژگان مهرابی: ایران شوق وصفناپذیر مردم برای استقبال از رهبرشان را هیچوقت از یاد نخواهد برد. جمعیت عظیمی از مرد و زن و پیر و جوان با مشتهایی گره کرده و فریادی که سالها پنهان در گلو داشتند، بیتوجه به تیر و تفنگ و بیآن که سلاحی در دست داشته باشند، شعار «خمینیای امام» سر میدادند.
در این میان گروهی هم بودند که برای ساماندهی راه پیمایی و فراهم کردن شرایط یک استقبال باشکوه همه توان خود را به کار گرفته بودند تا بتوانند لحظاتی فراموش نشدنی را در تاریخ کشور ثبت کنند، یکی از آنها «حسین شمسایی» است. کسی که روز ۱۲ بهمن بهعنوان مجری مراسم سخنرانی امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س) ایفای نقش کرد. او خاطرات انقلاب را به خوبی در گنجینه ذهنش به یادگار و با روایت آنها سعی در حفظ ارزشهای انقلابی دارد. این مبارز در دوران بعد از پیروزی انقلاب هم خدمات زیادی برای حفظ ارزشهای اسلامی داشته است و حالا در کنار همه فعالیتهایش، مسئولیت مسجد حضرت قاسمبنالحسن(ع) در بزرگراه شهید محلاتی را برعهده دارد. در آن مسجد مهمانش شده و با او درباره روزهای انقلاب اسلامی گفتوگو کردیم.
«حسین شمسایی» چهره ناآشنایی برای جماعت انقلابی نیست بهخصوص برای اهالی منطقه ۱۴ که سالهاست او را میشناسند. پاتوقش بیشتر در مسجد حضرت قاسمبنالحسن(ع) است. مسجدی که خودش بانی و با کمک دوستانش آن را بنا کرده است. او را در دفتر مسجد ملاقات میکنم.
در اینجا علاوه بر رتق و فتق امور خانه خدا، به امور اهالی هم رسیدگی میکند. بیحاشیه سرصحبت را باز میکند و از خودش میگوید که در یکی از روستاهای اردستان به دنیا و در همان دوران طفولیت همراه خانواده به تهران آمده است. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «وقتی به تهران آمدیم در کوچه نقاشها واقع در میدان شوش ساکن شدیم. تا ۸ سال آنجا بودم. بعد از دوران ابتدایی از کلاس هشتم، روزها کار میکردم و شبها درس میخواندم. به دبیرستان دارالفنون میرفتم. تا اینکه دیپلم گرفتم و در کنکور تربیت معلم در رشته جامعهشناسی قبول شدم.» او به دلیل پرورش در یک خانواده مذهبی از همان دوران کودکی در مسیر فعالیتهای دینی و اسلامی گام برداشت و پی مداحی رفت.
صدای خوبی دارد و همین انگیزهاش را برای خدمت به اهلبیت(ع) و حضور در هیأتهای مذهبی بیشتر میکرد. میگوید: «از ۱۵ـ ۱۶ سالگی مداحی را آغاز کردم. از همان دوران همراه با دوستانم هیأتی به نام حضرت قاسم بن الحسن(ع) راهاندازی کردیم. البته در این کار جمعی از بزرگان محله حمایتمان کردند. ماجرا به سال ۱۳۴۴ برمیگردد.»
- تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی(ره)
صحبت از بهمن ۵۷ به میان میآید. روزهای پر تنش پیش از پیروزی انقلاب اسلامی. اینکه تهران چه حال و هوایی را پشت سر گذاشته است. او ماجرای ورود حضرت امام خمینی(ره) را تعریف میکند: «با اوج گرفتن مبارزات و راهپیماییها، انگار جسارت مردم بیشتر شده بود. برای همه مسلم شده بود که امام بهزودی به ایران میآید. برای همین کمیتهای با عنوان کمیته استقبال از امام تشکیل شد. در این کمیته افراد برجستهای مثل مقام معظم رهبری، آیتالله بهشتی، آیتالله رفسنجانی، دکتر باهنر، دکتر مفتح، امامی کاشانی و مهدوی کنی حضور داشتند. در کنار آنها جمعی از بازاریها و افراد برجسته دانشگاهها هم بودند. من در بخش تبلیغات و ساخت سرودهای انقلابی فعالیت میکردم.»
ابتدای امر قرار بود امام خمینی(ره) روز پنجم بهمن ماه وارد ایران شود. مردم که از این موضوع باخبر شدند از شهرهای دور و نزدیک برای دیدار با امام به تهران آمدند. همه چیز مهیا بود اما در این حین بختیار دستور بسته شدن فرودگاه مهرآباد را صادر کرد و اجازه نداد هیچ هواپیمایی روی زمین بنشیند. باقی ماجرا را از زبان شمسایی میشنویم: «از آنجا که مردم همه آماده بودند. آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری تصمیم گرفتند این برنامه بهصورت نمادین در بهشت زهرا(س) انجام شود البته بدون حضور امام و در آنجا برای مردم توضیح دهند که چه اتفاقی افتاده است.»
- تحصن علما در مسجد دانشگاه تهران
عکسی از کشوی میزش بیرون میآورد. مربوط به روز پنجم بهمن ماه است. مردی که میکروفن به دست دارد و روی سن ایستاده خودش است. مقام معظم رهبری، آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی و مرحوم مرتضاییفر از جمله کسانی هستند که در عکس میشناسم. میگوید: «آن روز اجرای برنامه را من به عهده داشتم.
مقام معظم رهبری سخنرانی کردند و بعد از ایشان آیتالله بهشتی تأکید کرد به حکومت بختیار هشدار میدهم که اگر امام تا چند روز دیگر وارد ایران نشود ما دیگر نمیتوانیم مردم را کنترل کنیم. مسئولیت با خود حکومت است. بعد از پایان جلسه جمع زیادی از علما در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند تا به نوعی رژیم را تحت فشار بگذارند. روزهای عجیبی بود. از دانشگاههای مختلف برای پشتیبانی و حمایت به دانشگاه تهران میآمدند. جامعه فرهنگیان، مهندسان و... پلاکارد زده و اعلام همبستگی کرده بودند.»
- سرودی که جاودانه شد
روز ۱۲ بهمن بود. شور و شوقی وصفناپذیر در بین مردم، که تاریخ ایران دیگر به چشم نخواهد دید. شمسایی به گروه سرودی که برای استقبال از امام تشکیل شده بود اشاره میکند. میگوید: «گروه سرودی که ما تشکیل داده بودیم ۱۵۰ نفر بودند. سرپرست گروه هم آقای شاهنگیان بودند و مرحوم صبحدل و من هم همراه و همکار آقای شاهنگیان بودیم. از کسانی که در این گروه بودند مرحوم حمید سبزواری، صالحی، مرشدزاده و آقای شریفینیا بود که الان هنرپیشه است.
آنها را به دو گروه ۷۵ نفره تقسیم کردند. یک گروه در فرودگاه مهرآباد سرود «خمینیای امام» راخواندند. گروه سرود دیگر در بهشت زهرا(س) مستقر شدند تا سرود «برخیزیدای شهیدان راه خدا» را بخوانند. پیشبینی آن را کرده بودیم که با توجه جمعیت زیاد امکان اینکه گروه ۱۵۰ نفره بخواهد خود را به موقع از فرودگاه مهرآباد به بهشت زهرا(س) برساند وجود ندارد. بنابراین هماهنگیهای لازم از قبل صورت گرفته بود. در آن جمعیت امکان رفتوآمد خیلی سخت بود. قاری که در بهشت زهرا(س) قرآن را تلاوت کرد، محمد اصفهانی بود که الان هنرمند مشهوری است.»
- اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران
سخنرانی امام در بهشت زهرا(س) تمام شد و این مرجع عالیقدر در مدرسه علوی مستقر شد. اتاقی مشرف به حیاط انتخاب کرد تا بتواند راحت با مردم ارتباط برقرار کند. مردم از راههای دور و نزدیک برای دیدار با امام میآمدند. از علما و بازاریها تا پزشکان و فرهنگیان. میآمدند تا با رهبرشان بیعت کنند. تا اینکه روز ۱۹ بهمن فرا رسید. در اوج ناباوری رژیم پهلوی، عده کثیری از همافرها برای عرض ارادت و بیعت با امام به مدرسه رفاه آمدند.
شمسایی تعریف میکند: «روزی که همافرها در مدرسه رفاه جمع شدند را باید یکی از وقایع مهم تاریخ شمرد. روزنامه کیهان عکسش را چاپ کرد. درست آن زمان بود که پشت رژیم شکست و به این یقین رسید که کار حکومت تمام است.» بعد از این کار همافرها مردم جان دیگری گرفتند.
شمسایی از روز ۲۱ بهمن بهعنوان یک روز حماسهساز یاد میکند و ادامه میدهد: «روز ۲۱ بهمن رژیم حکومت نظامی برپا کرده بود. اما امام دستورداد که حکومت نظامی نداریم و مردم باید در عرصه باشند. این گفته امام انگار نوری در دل مبارزان انقلابی انداخته باشد همه را به تب و تاب انداخت تا آنها با حضور در خیابانها نفرت خود را علنی اعلام کنند.» بعد از آن کلانتریها و پادگانها یکی یکی تسخیر شد و رژیم رسماً سقوط کرد. در روز ۲۲ بهمن شهید محلاتی از رادیو اعلام کرد: «توجه بفرمایید! توجه بفرمایید! اینجا تهران است. صدای راستین ملت ایران. صدای انقلاب است.»
- روزی که پادگان دوشان تپه به دست مردم افتاد
پادگان دوشان تپه، در شرق تهران، یکی از مکانهایی بود که در روزهای انقلاب دستخوش حوادث مهمی شد. مهمترین رویداد در این مکان، روز ۲۰ بهمن ۱۳۵۷ اتفاق افتاد؛ درگیری مسلحانه بین بخشی از کارکنان نیروی هوایی و طرفداران امام با گارد شاهنشاهی در پادگان دوشان تپه اتفاق افتاد.
این اتفاق در ساعات پایانی روز ۲۰ بهمن رخ داد. در مرکز آموزشهای هوایی نیروی هوایی و ماجرا از این قرار بود که ساعت ۹ شب همافرها در استراحتگاه خود پای تلویزیون نشسته بودند و فیلم ورود امام را در استراحتگاه خود تماشا میکردند. آنها در این حال احساس خرسندی کرده و از شوق صلوات فرستادند. همین امر درگیری خونینی را بین گارد شاهنشاهی و همافرها ایجاد کرد.
خبر به گوش مردم رسید و آنها خود را به پادگان رساندند. درگیری در ساعت ۳ و نیم بامداد به اوج خود رسید و عدهای دستگیر و روانه کلانتری تهراننو شدند. بعد از آن مکان مسلسلسازی بود که توسط مردم تسخیر شد. عدهای با بیل و کلنگ دیوار پادگان را سوراخ کرده و توانستند به داخل آن راه پیدا کنند. پادگان به دست مردم افتاد و در روز ۲۲ بهمن ارتش بیطرفیاش را اعلام کرد و سقوط رژیم رسماً اعلام شد.
- فرهاد امینی، شهروند محله نارمک/در کوچه کنار پادگان سنگر گرفته بودم
«فرهاد امینی» از اهالی محله نارمک است و در روزهای پیش از انقلاب دانشآموز بوده اما به رغم سن کم فعالیتهای مبارزاتی زیادی را انجام داده است. او خاطرات زیادی از آن دوران به یاد دارد: «روزهای پایانی انقلاب حال و هوای مردم بهگونه دیگری بود. انگار جسارتشان بیشتر شده باشد، از حکومت نظامی هراسی نداشتند. این موضوع با ورود امام خمینی(ره) تشدید شد. همه جوانان محله بیرون از خانهها بهصورت گروهی در حال مبارزه بودند. روز ۲۱ بهمن را خوب به یاد دارم. گاردیها به پادگان دوشان تپه حمله کرده بودند. ساعت از ۳ بامداد گذشته بود که همراه با چند نفر از دوستانم به آنجا رفتیم.
هلیکوپتر از بالا مردم را به رگبار بسته بود. من در کوچه کنار پادگان سنگر گرفته بودم. ناگهان تیری به دیوار پشت سرم خورد و سنگ نمای خانه خرد شد. اما خوشبختانه اتفاقی برایم نیفتاد.» او ادامه میدهد: «در یکی از درگیریها که ساواک در پی من و چند نفر از دوستانم بود ناچار وارد ساختمانی شدیم و با آسانسور به طبقه هفتم رفتیم. خودمان را به مسئول دفتر آنجا معرفی کردیم و گفتیم که ساواک در پی ماست و خواستیم پناهمان دهد. غافل از اینکه وارد خود ساختمان ساواک شدهایم. با هیاهوی مرد فرار کردیم و از پلههای اضطراری خود را به خیابان رساندیم.» دیدار با یکی از انقلابیون فعال و درخواست نیتروگلسیرین برای ساخت بمبهای دستی از دیگر موضوعاتی است که امینی به آن اشاره میکند.
او ادامه میدهد: «من دانشآموز بودم و به جرم اختلال در مدرسه چندبار توسط کلانتری دستگیر شدم. یکبار هم ساواکیها من را بازداشت کردند و با سیلی کتکم زدند. بعد هم چند خیابان آن طرفتر کفشهایم را گرفتند و پای برهنه روانه خانهام کردند.»
- آیتالله جلالی خمینی، امام جماعت مسجد احمدیه /مردی که شرق تهران را به هم ریخت
آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی، یکی از افرادی است که در شکلگیری مبارزات انقلابی نقش بارزی داشت. او از ابتدای دهه ۴۰ که مسجد احمدیه نارمک ساخته شد تا الان امامت این مسجد را برعهده دارد و در کنار همه فعالیتهای مذهبیاش، کتاب هم مینویسد. مجموعه ۷ جلدی گنجینه اخلاق از آثار این روحانی است. جلالی خمینی میگوید: «زمانی که اهالی بنای مسجد احمدیه را گذاشتند برای دیدار با امام خمینی به قم آمدند. متذکر شدند که مسجد احمدیه میتواند پایگاه مناسبی برای فعالیتهای انقلابی باشد. آن زمان من نزد امام خمینی تلمذ میکردم.
ایشان من را بهعنوان امام جماعت مسجد احمدیه معرفی کردند.» بعد از تبعید امام، این روحانی تصمیم میگیرد برای ترغیب مردم به مبارزات انقلابی، پسوند خمینی را به فامیلی خود(جلالی) اضافه کند و میشود «جلالی خمینی». او ادامه میدهد: «البته ساواک به این اسم حساسیت زیادی داشت. برای همین هم مرتب مزاحم میشد. بارها توسط ساواک دستگیر شدم اما لحظهای دست از مبارزه برنداشتم.»
از اقدامات مهم جلالی خمینی، پایهگذاری تعدادی از مساجد شرق تهران است. مسجد الرسول(ص) در میدان رسالت، مسجد اباعبدالله(ع) در تهرانپارس و... و تبدیل سینمای مونت کارلو به مسجد النبی(ص) در میدان هفتحوض. او تعریف میکند: «وقتی مساجد شرق تهران ساخته میشد روحانیونی را که از شاگردان امام بودند دعوت میکردم امامت مسجد را برعهده بگیرند. اینگونه موجی از مبارزات انقلابی در شرق تهران شکل گرفت.
اما در مورد تبدیل سینما مونت کارلو به مسجد باید متذکر شوم، صاحب سینما قصد فروش آن را داشت با کمک چند خیر، سینما تبدیل به مسجد شد. علامه جعفری را برای امامت آن انتخاب کردم. مدتی ایشان امام جماعت بود و بعد آقای کاشانی این کار را برعهده گرفت.» او در پایان خاطره دیگری تعریف میکند: «یک سال ماه رمضان مشغول سخنرانی بودم که چند مأمور شهربانی من را دستگیر و به زندان کمیته مشترک ساواک منتقل کردند. گفتند این همان جلالی خمینی است که شرق تهران را به هم ریخته است.»
نظر شما