«قهوه‌خانه گرم و روشن بود همچون شرم گرم از نفس‌ها، دودها، دم‌ها از سماور، از چراغ، از کپه آتش  و فزون‌تر زان دگرها، مثل نقطه مرکز جنجال از دم نقال قهوه‌خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام راستی کانون گرمی بود»

همشهری آنلاین_شقایق عرفی‌نژاد: این تصویری است از شاهنامه‌خوانی در یک قهوه‌خانه در شعر «مهدی اخوان ثالث». حالا دیگر این تصویر تنها تخیلی است در ذهن یک شاعر. اما سال‌های گذشته، حدود ۷۰ سال پیش، همچنان می‌شد این شاهنامه‌خوانی را برای مردان جمع‌شده در قهوه‌خانه دید. حالا نقالان و شاهنامه‌خوان‌ها در خانه‌هایشان نشسته‌اند. اما کسانی هستند که هنوز با شاهنامه زندگی می‌کنند و تمام زندگی‌شان را با آن سپری کرده‌اند.

دکتر «امیر صادقی» یکی از آنهاست. او آنقدر شیفته شاهنامه و شاهنامه‌خوانی است که طبقه پایین خانه‌اش را در نظام‌آباد به «فردوسی‌سرای» تبدیل کرده و آنجا به آنان که به کتاب این حماسه‌سرای یکتا علاقه دارند درس می‌دهد و برایشان شاهنامه می‌خواند. وقتی از فردوسی حرف می‌زند کلامش سرشار از احترام است و آنجا که از حمایت از او صحبت می‌شود، لحنش شاکی است و ناامید. او شاهنامه‌خوانی را از دهه ۵۰ شروع کرده و در این گفت‌وگو از از شاهنامه و ساخت محلی برای پژوهش درباره این اثر عظیم و خوانشش می‌گوید.  

  •   از آشناییتان با شاهنامه بگویید.  

مادر من لر بختیاری بود و قالی می‌بافت. او با شاگردانش پای‌دار قالی می‌نشست و شاهنامه می‌خواند. بنابراین، من هم به این کتاب علاقه پیدا کردم. من از ۷ سالگی کار کرده‌ام و زمانی که شب‌ها از محل کار در میدان خراسان به خانه‌مان در شوش می‌رفتم، از جلو قهوه‌خانه‌ها رد می‌شدم و می‌دیدم مرشدها و نقال‌ها شاهنامه می‌خوانند. شعرها را گوش می‌کردم و آن را کنار آنچه از مادرم شنیده بودم، می‌گذاشتم. این علاقه روزبه‌روز در من بیشتر می‌شد و وقتی مادرم در سال ۵۳ از دنیا رفت، به احترام او شاهنامه‌خوانی را ادامه دادم و امروز با آن عجین شده‌ام.  
 

کجا شروع به شاهنامه‌خوانی کردید؟  
در انجمن‌های ادبی شروع کردم و بعد در دانشگاه‌ها و مدارس ادامه دادم. زمانی هم که دکترایم را گرفتم، شاهنامه را به آمریکا، اروپا، هند، تاجیکستان و گرجستان بردم و در دانشگاه‌های مطرح دنیا با شمایل حکیم فردوسی درباره آن صحبت کرده‌ام و از فرهنگ و آداب ایران گفته‌ام.  
 

 واکنش مخاطبان در این کشورها چطور است؟ وقتی با شاهنامه مواجه می‌شوند، چه برخوردی دارند؟  
بسیار خوب. مردم کشورهایی که به آنها سفر کرده‌ام به فرهنگ و هنر احترام می‌گذارند. تا به حال در هر دانشگاهی صحبت کرده‌ام، حرف اول و آخر را فردوسی زده است.  
 

 شاهنامه برای شما چه دستاوردی به همراه آورده است؟  


زندگی، هستی و باورهای قوی. این کتاب دایره لغات شما را تا کره ماه بالا می‌برد. آنقدر شما را بزرگ می‌کند که دیگر حتی مرگ هم برایتان مهم نیست و با آن به شیرینی کنار می‌آیید. کسی که شاهنامه می‌خواند، تکلیفش با طبیعت و تمام کائنات روشن می‌شود. با ۶۵ هزار بیت شاهنامه بدون بال پرواز می‌کنید و در آسمان‌ها سیر می‌کنید.  
 

 با از دست رفتن قهوه‌خانه‌ها، به‌عنوان محلی برای نقالی و شاهنامه‌خوانی، چطور مخاطب را پیدا و با او ارتباط برقرار می‌کنید؟  
زمانی که شروع به شاهنامه‌خوانی کردم، همچنان در قهوه‌خانه‌ها نقالی می‌شد و بزرگ‌ترین اثر ادبی، فرهنگی و سیاسی این کشور در قهوه‌خانه‌ها خوانده می‌شد. بنابراین، باید از قهوه‌خانه‌داران، نقالان و نقاشان قهوه‌خانه‌ای قدردانی کرد که این اثر را تا زمان ما زنده نگه داشته‌اند. بعد از انقلاب دیگر این کار منسوخ شد تا اینکه کم‌کم شاهنامه‌خوان‌ها کارشان را شروع کردند. به نظر من، دیگر زمان اینکه در قهوه‌خانه شاهنامه خوانده شود، گذشته است.

الان باید بچه‌ها را از پیش‌دبستانی با شاهنامه آشنا کرد و آن را تا بالاترین سطوح دانشگاهی ادامه داد. باید با شاهنامه زندگی کنیم. شاهنامه شعر نیست. از اول که می‌گوید به نام خداوند جان و خرد تا آخر قانون زندگی بشر است. بعضی اشتباه می‌گویند شاهنامه فقط قصه است. در صورتی که خود فرودسی در اول شاهنامه می‌گوید تو این را دروغ و فسانه مدان. با این حال، حتی اگر هم قصه است، من دست این پیرمرد را می‌بوسم که ۳۵ سال از عمرش را برای ما قصه گفته است. با شاهنامه می‌توانیم چراغ خرد و دانش را در دست بگیریم و به دوردست مه‌آلود تاریخ ایران سفر کنیم. من تعجب می‌کنم که قهرمان‌هایی مثل سوپرمن و جومونگ برایمان باورپذیرند، اما وقتی صحبت از شاهنامه می‌شود، آن را داستان و دروغ می‌دانیم.  
 

 از تأسیس فردوسی‌سرا بگویید. چه زمانی و چطور این کار را کردید؟  
سال ۷۰ فردوسی‌سرا را تأسیس کردم. چندین بار به ارگان‌های مختلف از جمله شهرداری درخواست نوشتم که زمینی در اختیار من بگذارند تا بتوانم این مرکز را پایه‌ریزی کنم و به وسیله آن مردم را با شاهنامه آشنا کنم. ولی این اتفاق نیفتاد. هر بار یا مسئولان عوض می‌شدند یا اصلاً به حرفم توجه نمی‌کردند.

به همین دلیل، طبق گفته فردوسی که دوصد گفته چون نیم کردار نیست، تصمیم گرفتم خودم‌کاری انجام دهم. به این‌ترتیب، زیرزمین خانه خودم را در نظام‌آباد آماده کردم تا بتوانم این مرکز را راه بیندازم. در این راه، به نهادهای مختلف از جمله شهرداری جریمه هم دادم. با این حال کار را ادامه دادم و به علاقه‌مندان به رایگان درس دادم. تا قبل از کرونا هم هر روز ۲ یا ۳ جلسه کلاس داشتیم. صد نفر آدم در این کلاس‌ها می‌نشستند و درس می‌خواندند. حتی بچه‌های کار را هم جمع می‌کردم و با هم شاهنامه می‌خواندیم وساز می‌زدیم و غذا می‌خوردیم. یادگاری‌هایشان هم هنوز روی دیوارهای مؤسسه هست.  
 

 الان با وجود کرونا کلاس‌ها و جلسه‌ها چطور برگزار می‌شود؟  
این روزها از طریق فضای مجازی کلاس‌هایمان را هر روز برگزار می‌کنیم و از تمام دنیا هم شرکت‌کننده داریم.  
 

 مخاطبانتان در فضای مجازی چه گروه‌هایی هستند؟  
از تمام سنین و در تمام سطح‌ها شرکت‌کننده داریم. هم استاد دانشگاه داریم و هم کسانی که شاید دیپلم هم ندارند. استقبال آنقدر زیاد است که به خودم می‌بالم. من تمام جوانی و هستی‌ام را برای این کار گذاشته‌ام و فقط به ایران و فرهنگ و ادب آن فکر کرده‌ام.  
 

 از ارتباطتان با اهالی محل بگویید. بین آنها شناخته‌شده هستید؟  


بیشتر اهالی محل فردوسی‌سرا را می‌شناسند و با من آشنا هستند. امیدوارم شهرداری هم کمک بیشتری به ما بکند. من فردوسی‌سرا را در محله خودم ساخته‌ام و فکر می‌کنم مرکز خوبی است که باید مورد توجه قرار گیرد. فکر نمی‌کنم در تهران کسی با بودجه شخصی چنین مرکزی درست کرده باشد. وقتی کسی از جوانی و مال و سرمایه‌اش می‌گذارد تا فرهنگ کشورش را ارتقا دهد، به نظرم ارزش توجه و حمایت را دارد.  
 

 از محله بگویید. نظام‌آباد به نظرتان چطور محله‌ای است؟  
فکر می‌کنم این خیابان و محله در نقشه تهران فراموش شده است. در طول سال‌ها بسیاری از خیابان‌های تهران‌نوسازی شده‌اند، اما نظام‌آباد هنوز بن‌بست است و اهالی و کاسبان در آن به سختی سر می‌کنند. نه تعریض شده و نه به آن رسیدگی شده است. از چهارراه نظام‌آباد تا خیابان انقلاب مغازه‌ها و خانه‌های کلنگی باید خریداری و تخریب شوند و خیابان تعریض شود تا مردم با آسودگی در آن رفت‌وآمد کنند.

همیشه در این خیابان و به‌خصوص مقابل بیمارستان امام حسین(ع) راهبندان است و مردم باید در این ترافیک‌گیر بیفتند. تمام ساختمان‌ها، مثل لانه زنبور، فشرده در کنار هم قرار گرفته‌اند و تراکم جمعیت زیاد است. من به سهم خودم یکی از اتاق‌های خانه‌ام را خراب کرده‌ام و به خیابان اضافه کرده‌ام و یک مجسمه ۴ تنی فردوسی در آن گذاشته‌ام تا خیابان شکل بهتری پیدا کند. هر روز هم عده زیادی مقابل آن می‌ایستند و نگاه می‌کنند و با آن عکس می‌گیرند. امیدوارم شهرداری همفکری به حال این خیابان بکند.  
 

 حرف آخر؟  
 هر آن‌کس که شهنامه‌خوانی کند/ چو رستم شود، پهلوانی کند
جوان ار بخواند وگر کودکان/ شود نامشان در جهان جاودان