روي تابلوي سر در ساختمان نوشته شده: فردوسيسراي ايران. بالاي اين تابلو هم يك تابلوي نقشبرجسته طلاييرنگ از شخصيتهاي شاهنامه هست. جايجاي در و ديوار ساختمان هم پر شده از ابياتي از شاهنامه و ابيات ديگري كه لابد از استاد امير صادقي، روايتگر برجسته شاهنامه و مؤسس و مدير فردوسيسراست. امير صادقي درست سر وقت ميرسد، با ريشي انبوه و چهرهاي خندان كه اين تيپ و تركيب ظاهري هم لابد حاصل سالها شاهنامهخواني است. محكم و مردانه دست ميدهد. با هم خوشوبشي ميكنيم و وارد فردوسيسرا ميشويم. استاد به احترام روزنامه همشهري زنگ زورخانهاي بالاي سرمان را به صدا درميآورد و من هم رخصت ميطلبم و پيش ميروم. فضاي داخل فردوسيسرا تركيبي از يك آمفيتئاتر پيشرفته و حال و هوايي زورخانهاي با در و ديوار و كف و سقفي پوشيده از تابلوهاي ساده و نقش برجسته، مجسمه، عكس، پوستر، لوحهاي تقدير و انواع لوازم ورزشي پهلواني با آرايش و چيدماني از روي نظم و سليقه است. امير صادقي سراپا شوق است. هر جايي را كه نشان ميدهد با چنان حرارتي حرف ميزند كه دوست نداري جملهاش را قطع كني. براي همين گفتوگويي كه قرار بود يك ساعته تمام شود خيلي بيشتر از اينها طول ميكشد.
- دغدغه شما براي پرداختن به موضوع فردوسي و شاهنامه چيست؟ اصلا چطور شد كه فكر كرديد بايد شاهنامهخوان و روايتگر آن باشيد؟
ببينيد! همه ما قبل از هر چيزي بايد بدانيم كه فردوسي ميراث بسيار باارزشي براي همه ما از خودش به يادگار گذاشته است. او شاهنامه را در قالب 65هزار بيت سروده و از زمان پنجمين فرزند حضرت آدم(ع) يعني كيومرث تا زمان يزدگرد سوم را بهصورت حلقههايي از تاريخ آميخته و به حكمت و اندرز به نظم درآورده است. فردوسي براي همه لحظهها و همه نسلها و آدمها حرف دارد و به رستگاري و نجات انسان فكر ميكند. او معلم تاريخ است و حكايتهاي شاهنامه هم دروغ نيست. بنابراين ما با اين گذشته افتخارآميزي كه داريم بايستي چشم بهآينده داشته باشيم. اين دغدغه من است. ببينيد ديگران براي گذشتهاي كه ندارند چطور افسانهپردازي و سعي ميكنند خودشان را تثبيت كنند؛ افسانه جومونگ از جمله آنهاست. الان كانتينر كانتينر محصولات فرهنگي وارد كشور ميشود تا بيگانگان افسانهپردازيهايشان را به خورد مردم ما بدهند اما شاهنامه كه سرمايه معنوي و تاريخي ماست مغفول مانده. بنابراين تكتك ما وظيفه داريم كه تاريخ ايراني- اسلاميمان فراموش نشود. بيش از هزار سال از زمان فردوسي و سرودن شاهنامه ميگذرد ولي ما همت لازم بهكار نبستهايم تا او را به جهانيان و حتي به هموطنان خودمان معرفي كنيم، درصورتي كه كشور همسايه ما، يعني تركيه در مورد مولوي كه حتي يك بيت شعر تركي هم ندارد همه كار كرده است. در فرودگاه قونيه هواپيماها پشت سر هم فرود ميآيند و توريست و جهانگرد پياده ميكنند. اصلا قونيه با نام مولانا گره خورده است. اما فردوسي بزرگ در ديار خودش هم غريب است. مسافت 7كيلومتري كه از جاده اصلي جدا ميشود و به آرامگاه فردوسي منتهي ميشود اشك مسافر را درميآورد. چه اشكالي داشت كه اين جاده ساماندهي ميشد و در هر كيلومتر يك ميدان ميساختند و به نام يكي از خانهاي شاهنامه نامگذاري ميكردند؟ آيا نميشد اين جاده را سنگفرش كرد و مسافرها را با كجاوه و ارابه و در داخل تونلي از تاريخ عبور داد تا فقط از راه جذب توريست داخلي به اندازه نيمي از درآمد نفت درآمدزايي كرد؟
- ايده ساخت فردوسيسرا چگونه شكل گرفت؟
فردوسيسرا را سال 70 راهاندازي كرديم. آن موقع براي احداث اين مكان از وزارت مسكن، ميراث فرهنگي و وزارت ارشاد بارها و بارها درخواست كرديم كه به ما يك قطعه زمين يا مكاني بدهند تا جايي را بسازيم و انديشه و اشعار فردوسي را تبليغ و ترويج كنيم اما هيچكس روي خوش به ما نشان نداد. من هم به ناچار زيرزمين خانهام را به اين كار اختصاص دادم و الان 22سال است كه اين مكان به فردوسيسرا تبديل شده و طبق برنامههايي كه داريم پر ميشود از دوستداران فردوسي و شاهنامه.
- معمولا چه كساني در كلاسهاي درس شما حاضر ميشوند؟
همه جور افراد؛ از بچه مدرسه ابتدايي تا افراد كهنسال و مسن اعم از زن و مرد حضور دارند، البته خانمها بيشتر ميآيند و اين شايد بهدليل اوقات فراغت بيشتري باشد كه دارند. نكته ديگر اينكه تنها درس خواندهها و آدمهاي تحصيلكرده به اينجا نميآيند بلكه از بچههاي خياباني و بچههاي كار هم دعوت ميكنيم كه بيايند و برايشان شاهنامهخواني كنيم. بعد هم با مقدار پولي كه هر ازگاهي جمع ميكنيم به آنها مدادرنگي و اسباب بازي ميدهيم و هرچند وقت يكبار هم آنها را به يك ناهار دعوت ميكنيم و به اين وسيله كمك ميكنيم تا اين بچهها بتوانند با ريشه و هويت اصلي خود آشنا شوند تا خداي ناكرده خلافكار نشوند.
- در اين جلساتي كه با جوانها داريد به آنها در مورد خودتان توضيح ميدهيد كه اساسا چطور شد كه با فردوسي و شاهنامه آشنا شديد؟
بله. حالا بد نيست خوانندگان شما هم بدانند كه مادر من بختياري بود. زماني كه كودك بودم ميشنيدم كه او به رسم بختياريها ابياتي از شاهنامه را زمزمه ميكند. همين زمزمهها و نجواها كار خودش را كرد و شور و انگيزه زيادي در وجود من به پا كرد و به اين راه كشانده شدم. از 36سال پيش هم كه مادرم به رحمت خدا رفت ديگر شاهنامه را زمين نگذاشتم و همه كار و بار من شده فردوسي و شاهنامه. فردوسي در خواب من، در نجواها و در اشكهايم حضور دارد. حسرت به دل ماندهام كه يكبار توي آينه صورت خودم را ببينم اما امكان اين كار را ندارم چون احساس ميكنم بايد قيافه و ظاهرم تداعي كننده فردوسي باشد.
- خانوادهتان چه نظري درباره كارهاي شما دارند؟
در همه اين سالها همسر من در تمام مراحل همراه و پشتيبانم بوده است. او هم مثل من از تفريح و خوشي چشمپوشي كرده و پابهپاي من در اداره فردوسيسرا و ساير برنامههايم مشاركت دارد. همان اوايل كه از هدف و نيت من درباره فردوسي و شاهنامه با خبر شد استقبال كرد و گفت كه اين كار باقيات صالحات است. دخترم هم در آمريكا استاد زبانهاي دري و ادبيات فارسي است و كلاسهايش هم معمولا با استقبال خوبي روبهرو ميشود. بنابراين او هم به نوعي به راه پدر و مادر خود رفته است. بقيه فرزندانمان هم كم و بيش در همين مسير قدم ميزنند و دوستدار فردوسي هستند.
- طبيعتا بعد از اين همه سال اقدام فرهنگي و كارهاي خاصي كه انجام دادهايد بايد خاطرههاي زيادي هم داشته باشيد.
طبيعتا همين گونه است. هر لحظه زيستن من با فردوسي خاطره است. اما بگذاريد يك خاطره زيبا از تأثير شاهنامه در كم كردن دردها و آلام زندگي مردم عشاير برايتان بگويم. يك بار، بزرگ يكي از طوايف بختياري كه در حال هدايت طايفه خود به گرمسير بوده ميبيند كه يك نفر از افرادش دارد با تفنگ به سمت يك پلنگ نشانه ميرود. به سمت او ميرود و تفنگ را از دستش ميگيرد. در اين كش و قوس يك گلوله در ميرود و به ران پاي خان اصابت ميكند. خان راضي نميشود در همان ساعت گلوله را از پاي او درآورند و ميگويد كه فعلا بايستي طايفه را به سلامت به مقصد برسانيم اما بالاخره به اين كار رضايت ميدهد. وقتي كه دارند ران پايش را ميشكافند شروع به خواندن شاهنامه ميكند. پس از پايان جراحي و عمل موفقيتآميز خارجكردن گلوله از پاي خان، از او ميپرسند هيچ احساس درد كردي؟ جواب ميدهد: آري، تا جايي كه نزديك بود بگويم آخ!
- تا امروز براي ساخت فيلم يا سريالي براساس شاهنامه به شما مراجعه كردهاند؟
مراجعه شده اما صحبتها جدي نبوده. آرزوي من اين است كه يك سريال عظيم دنبالهدار از كل شاهنامه با يك برنامهريزي و خروجي قوي ساخته شود تا اين سريال، سالهاي سال از شبكههاي مختلف داخلي و خارجي پخش شود و پيشينه باشكوه تاريخي سرزمين ايران را به نمايش بگذارد. بعضيها در سالهاي گذشته كارهايي كردند ولي بايستي كارها و آثار قويتري در اين زمينه توليد شود. ضمنا من خيلي دلم ميخواهد يك اتحاديه براي كساني كه كار شاهنامهپژوهي ميكنند داير شود تا اين فعاليتها كاناليزه شود و مجموعا به جايي برسند. ارشاد و ميراث فرهنگي هم به كساني كه تحت نظر پيشكسوتان و كارشناسان اين رشته، آموزش ميبينند مجوز و گواهينامه بدهد. الان متأسفانه فعاليتها پراكنده است و هركسي حرف خودش را ميزند. همه ما بايد مثل يك تيم عمل كنيم و به هم پاس بدهيم، براي يك منظور تلاش كنيم و به همديگر احترام بگذاريم.
- بازخوردي از واكنش افراد غيرايراني در همه اين سالها درباره فردوسي و شاهنامهاش داشتهايد؟
در سالهاي گذشته خيليها به بهانههاي مختلف به خارج از كشور رفتهاند. اين امكان براي من هم فراهم بود و من هم ميتوانستم اين هزينههايي كه در اينجا كردم صرف خريد ويلا و تفريح و گشت واگذار كنم اما ترجيح دادم در خدمت فرهنگ و تاريخ مملكت خودم باشم. من ملت و تاريخ سرزمينم را دوست دارم و الان بدون هيچ چشمداشت و مواجبي سفير فرهنگي كشورم هستم و تقديرنامههاي زيادي از دانشگاهها و مراكز فرهنگي كشورهاي اروپايي و عربي و ساير كشورها دارم. از كشور مالزي و همچنين از ميراث فرهنگي و ارشاد دكتراي افتخاري گرفتهام. خارجيها وقتي با فردوسي و شاهنامه آشنا ميشوند الفت عجيبي با آن پيدا ميكنند. اين براي من خيلي عجيب است كه چه چيزي باعث اين همه كشش بين آنها ميشود. حتي بعضيهايشان ماهها تلاش ميكنند تا برخي شعرهاي فردوسي را حفظ كنند. حالا فكر كنيد ما از اين منبع فرهنگي بزرگ چقدر ميتوانيم براي شناساندن ميراث ديني و مليمان استفاده كنيم و اميدوارم اين فضا بهگونهاي ايجاد شود كه ما هر چه بيشتر بتوانيم فردوسي را به جهانيان بشناسانيم تا اين بار يك كشور غريبه ديگر نيايد مدعي فردوسي شود.
- شايد اين سؤال شخصي باشد ولي دوست دارم بدانم چه آرزويي داريد؟
من پس از اين همه فعاليت، فقط يك آرزو يا بهتر بگويم يك وصيت دارم و آن هم اين است كه پس از مرگم اجازه بدهند جنازهام در جوار آرامگاه فردوسي بزرگ دفن شود.
به همشهري و شهر تهران درود
امير صادقي دست به شعر گفتنش هم خوب است. در مدتي كه پيش او بودم يك شعر فيالبداهه در وصف روزنامه همشهري و همشهري دو سرود كه حيفمان آمد منتشرش نكنيم.
به نام خداوند هر دو سراي
خداوند امروز و روز جزاي
دوم بر بزرگان گيتي درود
به هرجاي گيتي هر آن كس كه بود
سوم بر خداوند شهنامهساز
سراينده گفتههاي راز
چهارم به همشهري و شهر تهران درود
و ديگر به خوانندگان برفزود
ز كل جرايد به ايران سر است
به دانش بزرگ است و افزونتر است
به تيراژ بالا و هم خواندني
بماند كنون نام آن ماندني
به تهران و ايران بسي آبروي
بداده، شده در جهان نامجوي
ز اخبار دنيا و ايران زمين
نويسد به لفظ دري همچنين
به همشهري «دو» سپاس آوريد
ز نامش بگوييد و پاس آوريد
مدير و هر آنكس كه باشد به كار
بمانند شادان به صد روزگار
خود و همسر و بچهگانشان دراز
بمانند شادان دل و سرفراز
نظر شما