همشهری آنلاین _ سحر جعفریان: فعال و مستعد بود. آنقدر که پس از مدتی کوتاه بهعنوان «مربی نظامی» برگزیده شد. گشادهروییاش، همگان را مجذوب میکرد. درس و ورزش را با هم ادامه داد. اغلب اوقات با هممحلهایهای خود در پایگاههای بسیج و مساجد، سرگرم امور خیر و آموزش نظامی بود. کم سخن میگفت و بیشتر مرد میدان بود. شهید «مدافع حرم»، «هادی زاهد»، ۳۷ ساله که آبانماه ۱۳۹۵ در «حلب سوریه» به شهادت رسید. همان مرد میدانی است که در این گزارش روایتهایی از زندگی او را در گفتوگو با مادر و برادرش میخوانیم.
چشمهای «وجیهه کاوسی»، مادر شهید زاهد، پس از گذشت ۵ سال از شهادت پسرش، همچنان اشکآلود است. لحظهای نیست که بییاد پسر مهربانش سپری شود و هفتهای نیست که بر مزارش ننشیند.
کاوسی میگوید: «آرامش و مهربانی هادی مثالزدنی بود. پیش از شهادتش، او را بسیار در خواب میدیدم که رو به سوی آسمان دارد. هم از خوابهایم میترسیدم و هم با توجه به فضا و معنای آن خوابها، از پاک بودن فرزندم لذت میبردم. این گمان که جای هادی در آسمان است، بسیار در سرم میچرخید. هر بار برای مأموریت میرفت، گویی قلب مرا هم با خود میبرد. سرگردان و بیتاب میماندم تا بازگردد.
بعضی وقتها مأموریتهایش چندین ماه طول میکشید و در این مدت تنها چند بار تماس تلفنی میگرفت. برای دفاع و البته آموزش به سایر نیروهای نظامی میرفت.
همسر و ۲ فرزندش را به خدا و به ما میسپرد و میرفت. میگفت: «چون شما هستید، خیالم از خانوادهام آسوده است، اما نگران کودکان «سوری» هستم.» پیش از شهادتش یکبار مجروح شد، اما پا پس نکشید و خیلی زود دوباره به سوریه رفت. این بار که رفت، دلشوره امانم نداد تا اینکه یک روز خبر شهادتش را آوردند. به معنای واقعی کمرم را شکست. اما خود را به خاطر فرزندان دیگرم سرپا نگه داشتهام.»
- پشتوانه زندگیم را از دست دادهام
صعود به قله را دوست داشت. آنقدر که از دوران جوانی، اغلب صبح روزهای پنجشنبه و جمعه، راهی کوهستانهای اطراف شهر میشد. گوشه و کنار اتاقش پُر از عکسهای سیاه و سفید شخصیتهای تأثیرگذار سیاسی و اجتماعی بود. «علیاکبر زاهد»، برادر کوچکتر شهید، از خاطرات به یادماندنیاش با او میگوید: «هادی به قدری به طبیعت، کوه و کشاورزی علاقه داشت که همه ما را نیز به نوعی درگیر این عادتهای پسندیده خود کرده بود. خودش بهصورت حرفهای به ورزش «جودو» میپرداخت و توصیه داشت که ورزش را از فعالیتهای روزانهمان حذف نکنیم. برای همین روحیه خوبش بود که اغلب لبخندی بر لب داشت و با دیگران به خوشی رفتار میکرد. در کنار ورزش، به مراقبت از نفس نیز توجه میکرد.
برای مثال، یک کاغذ رنگی کوچک، کنار پیچ رادیواش چسبانده بود که بر روی آن نوشته بود: «غیبت نکن» یا کاغذ رنگی دیگری کنار کتابهایش بود که عبارت «دروغ نگو» را نشان میداد. به تازگی دوره کارشناسی ارشد رشته «جامعه شناسی» را به پایان رسانده بود. قصد داشت ادامه تحصیل دهد، برای همین کتابهای مقطع دکترا را آماده کرده بود. روزی که به شهادت رسید، روز مرخصیاش بود که به خواست خود عملیات پاکسازی یکی از محورهای سوریه را برعهده گرفته بود. جلوتر از سربازانش حرکت میکرد تا جای «مین» ها را شناسایی کند. طولی نمیکشد که به یکباره یکی از مینها منفجر میشود و هادی به شهادت میرسد. از همان روز احساس میکنم یکی از مهمترین پشتوانههای زندگیم را از دست دادهام. خداوند ۲ برادر دیگرم را حفظ کند. آنها هم ایثارگر و جانباز دوران دفاعمقدس هستند. غم از دست دادن هادی، برای همگی ما، همواره داغ و تازه است.»
- نیکوکاری از صفاتش بود
شهید زاهد بین اهالی به انجام فعالیتهای خیرخواهانه و مهرورزی شهرت داشت. برادرش در اینباره توضیح میدهد: «سالها بود که بخشی از حقوق خود را به خیریهای که خواهرمان مسئولیتش را برعهده دارد، اهدا میکرد. خیریهای که کودکان بیسرپرست را تحت پوشش قرار میدهد. جملهای که برادرم همواره بر زبانش جاری بود.
او میگفت: «کودکان سوری هم مانند کودکان من حق زندگی باید داشته باشند.» با این تفکر تا جایی که برایش امکان داشت، در هر اعزامش به سوریه، خوراکی، کنسرو و یا شکلات برای کودکان سوری میبرد. از مهرورزی به کودکان بیسرپرست هموطنش نیز غافل نمیماند. تهیه بستههای ارزاق، فعالیتی بود که ماهانه انجام میداد. به حرفهایی هم که گاهی معدودی از افراد از سر ناآگاهی میزنند و به شهدای مدافع حرم نسبت میدهند، اهمیت نمیداد.
میگفت: «ما برای آرمانهایمان با خدا معامله میکنیم.» حتی آموزشهای تخصصی نظامی و دفاع شخصی را به نوجوانان و جوانان علاقهمندی که در پایگاه بسیج و مسجد محله «استادمعین» حضور داشتند، رایگان ارائه میداد. همه تلاش خود را میکرد تا جوانان جذب مسجد شوند. با اینکه کم حرف بود، اما دوستان زیادی در محله داشت که در مناسبتهای مختلف گرد هم جمع میشدند. بسیاری از دوستانش را ما پس از شهادت او شناختیم. دوستانی که یا خیر بودند یا نیازمندانی تحت پوشش دارند. فروتنی و تواضعاش هم که دیگر در کلمات نمیگنجد. پس از شهادتش، تعدادی از همان جوانها آمدند و مستندهایی از زندگی او ساختند. حتی کتابی نیز از زندگینامه او منتشر شده است.»