محله چيذر، بيش از يكهفته ميشود كه سياهپوش است. اينجا محله چيذر است؛ محلهاي قديمي و مذهبي كه چه قبل انقلاب، چه بعد از انقلاب و چه دردوران دفاعمقدس هميشه جزو سردمداران بوده و انگار هنوز هم خودش را از تك و تا نينداخته است. اين روزها محله چيذر تهران ميزبان پيكر شهيد امير سياوشي است كه29آذر ماه بهدست نيروهاي تكفيري وهابي در حلب سوريه به شهادت رسيد؛جوان 28سالهاي كه به عشق دفاع از اسلام به سوريه رفت و جانش را در اين راه هديه كرد. قبل از آنكه پيكر شهيد سياوشي به تهران برسد خبر شهادتش دست بهدست در شبكههاي اجتماعي چرخيد و بسياري را متاثر كرد. يكي از دلخراشترين تصاويري كه درباره اين شهيد منتشر شد تصوير ماشين گلكاري شده با متن «عروسي بدون داماد...» بود؛ تصويري كه نشان ميداد شهيد امير سياوشي؛ تازه عروسي را در خانه چشم انتظار گذاشته است. مثل اينكه قرار بود امير بعد از اين سفرش مراسم عروسي بگيرد و به سرخانه و زندگياش برود اما انگار سرنوشت براي او جور ديگري رقم خورده بود.... به خانه پدري ريحانه قرقاني رفتيم؛ دختر 27سالهاي كه قرار بود بعد از گذشت 2سال دوران نامزدي در اين روزها به خانه بخت برود اما الان لقب همسر شهيد را با خود يدك ميكشد. با او، مادر و برادرش براي دقايقي هم صحبت شديم تا از دوران آشنايي، قبل از شهادت و بعد از شهادت شهيد بگويند.
- اصلا خبر نداشتيم به سوريه براي جنگ رفته است
مادر ريحانه ميگويد از وقتي كه امير شهيد شده يك لحظه آرام و قرار ندارد و تنها دنبال فرصتي ميگردد تا چادر به سر كند و سرمزار برود. با وجود آنكه بيش از يك هفته از شهادت امير ميگذرد اما هنوز در شوك هستند چون اصلا خبر نداشتند كه او به سوريه براي جنگ رفته است. مادر ريحانه ميگويد: «نه دخترم خبر داشت كه امير به سوريه رفته است و نه پدر و مادر خودش از اين سفر اطلاع داشتند تا اينكه همگي با خبر شهادتش متوجه شديم كه براي جنگ در مقابل داعشيها رفته است». با بغضش حرفش را ادامه ميدهد و ميگويد: «قرار بود از اين سفر كه برميگردد كارهاي عروسي را انجام بدهيم و بعد از 2 سال دست زنش را بگيرد و برود سر خانه و زندگياش كه ديگر برنگشت...». امير جزو نيروهاي يگان ويژه سپاهپاسداران بوده و به همين دليل سفرهاي خارج از كشور زياد ميرفت اما هيچ وقت پيش نيامده بود كه گذرش به سوريه بيفتد؛ «دامادم در نيروي دريايي سپاه كار ميكرد و به همين دليل معمولا 25-20روز از يك ماه را ماموريت ميرفت و 25-20روز را در تهران بود؛ يا در جزيرهاي در بندرعباس بودند يا به كشورهايي مانند آفريقا، هند، پاكستان و افغانستان ميرفتند. اصلا ما خبر نداريم در ميان ماموريتهاي خارج از كشوري كه داشته چندبارش را به سوريه رفته بود».
- به عشق امام حسين ع با تمام سرمايهاش علم خريد
صحبتهايمان كه به اينجا رسيد ريحانه به همراه برادرش به خانه ميرسند. او هم شوكه است و هنوز اتفاق پيش آمده را نتوانسته هضم كند. از او درباره نحوه آشنايياش با امير ميپرسيم كه ميگويد: «ما با خانواده امير هم محلي هستيم. آنها چند كوچه بالاتر از ما مينشينند. تا قبل از آنكه به خواستگاري من بيايند امير را نديده بودم؛ اما متوجه شدم او خودش من را انتخاب كرده است. ايشان من را در مسير امامزاده ديده و به خانوادهاش من را براي ازدواج معرفي كرده بود كه براي همين پا پيش گذاشت و وصلت انجام شد».
سال گذشته قرار بود ازدواج كنيم؛ اما از آنجا كه همسرم امام حسين(ع) را خيلي دوست داشت تمام سرمايهاش را جمع كرد و براي مراسم امامحسين(ع) يك علم خريد و علمدار شد. بعد از آن بود كه همين چند وقت پيش بالاخره توانست يك خانه بخرد كه به من ميگفت اين خانه را از امامحسين(ع) داريم. امسال هم محرم بار ديگر علمدار بود اما خوب ديگر خبر شهادتش رسيد.
- انگار شهادت را خيلي بيشتر از من دوست داشت
از ريحانه ميپرسيم كه تا به حال همسرش درباره سوريه، داعش و علاقهاش به دفاع از حرم صحبتي كرده بود يا خير؟ ميگويد: «هميشه پيگير اخبار جنگ در سوريه بود و غبطه دوستانش را ميخورد كه آنها براي جنگ ميروند. به من هم ميگفت كه خيلي دوست دارد برود؛ اما من مخالفت ميكردم. ميگفتم بگذار حداقل يك مقدار طعم زندگي را بچشيم، يك مقدار با همديگر باشـيم آن وقت از اين حـرفها بزن... اما يكدفعه رفت... انگار شهادت را خيلي بيشتر از من دوست داشت». همسر شهيد سياوشي بغضش را ميبلعد و از آخرين وداعشان ميگويد كه حسي به او گفت شايد ديگر نبيندش؛ «قبل از آنكه برود از طرز خداحافظياش احساس كردم كه شايد خداحافظي آخرش باشد. اصلا ميتوانستم همين حسم را به او ثابت كنم. زنگ هم ميزد نميدانم چطور ميشد كه شماره تهران ميافتاد. در سفرهاي قبل هيچوقت فرصت نميكرد يك روز درميان هم به من زنگ بزند؛ اما در اين سفر سعي ميكرد هر روز با من در تماس باشد. در اين سفر هم به من گفت «حلالم كن» درصورتي كه هيچ وقت اين حرف را نزده بود. هر چه قسمش دادم، گفتم امير تورو خدا بگو كجا هستي؛ قسم نميخورد.»
قرارمان اين بود كه مراسم عروسي نگيريم و به مشهد برويم بعد از 2سال قرار بود همين روزها به خانهشان بروند و زندگي زناشوييشان را آغاز كنند، براي همين هم دوستانش به نشانه همين موضوع ماشين عروسي را گلكاري ميكنند و دست بهدست تصوير آن در شبكههاي اجتماعي منتشر ميشود كه «اين ماشين داماد ندارد». ريحانه ميگويد كه اصلا قرار بر اين بود مراسم عروسي گرفته نشود و آغاز زندگيشان را با سفر به مشهد آغاز كنند؛ «بعد از اين سفر ميخواستيم جهيزيه را در خانه بچينيم و خريد عروسي را انجام بدهيم.قرار بر اين بود كه مراسمي هم نداشته باشيم. ميخواستيم تنها يك سفر به مشهد برويم و زندگيمان را شروع كنيم. چون قصدمان اين بود كه شروع زندگيمان ساده باشد و ترجيح ميداديم چون خانه خريده بود اول زندگي فشار مالي بيشتري به او وارد نشود».
- 5روز پيكر امير روي زمين مانده بود
ريحانه زمان شهادت همسرش را با توجه به شنيدههايش اينطور تعريف ميكند: «امير به همراه همرزمانش در حلب، يكي از شهرهاي سوريه بودند. اصلا او جزو تيمي كه قرار بود جلو بروند نبود؛ اما نميدانم چه شد، قسمت بود كه او جلو رفت... زمان عمليات 17نفر بودند كه ميگويند عمليات آنها و شهادتشان موجب شده شهر سقوط نكند. 5نفر شهيد شدند. پيكر امير تا 5روز در آن محدوده بود و نميتوانستند او را به عقب برگردانند. آنطور كه من شنيدهام 3 نفر هم اسير شدند. حتي زماني كه ميخواستند پيكر امير را به عقب برگردانند يك نفر ديگر شهيد و يك نفر هم مجروح ميشود». خوشحال است از روايتهايي كه درباره پيكر امير شنيده است؛ اينكه پيكر او با وجود آنكه 5روز زير آفتاب مانده اما بو نگرفته است؛ «دوستانش ميگفتند ما توقع داشتيم در آن گرماي سوريه پيكرش بو بگيرد؛ اما نهتنها بوي بد نميداد بلكه بوي گل از او منتشر ميشد و بوي خوبي ميداد. يك هفته بعد از شهادتش بود كه به ايران آمد. قبل از آنكه پيكرش را بياورند خبر شهادتش در تلگرام و شبكههاي اجتماعي پيچيده بود و ما هم از همين طريق مطلع شديم.»
- خواهرم وقتي پيكر همسرش را نوازش ميكرد از چشم چپ امير اشك آمد
سعيد قرقاني، برادر ريحانه درباره دامادشان و همينطور بچههاي محله چيذر اينطور توضيح ميدهد: «محله چيذر يك محله مذهبي است. از قبل انقلاب هم همينطور بود. زمان انقلاب، انقلابي بودند، زمان جنگ هم بچههاي جنگ. به همين دليل شهيدهاي زيادي را در سالهاي دفاعمقدس تقديم كشور كرده است. به واسطه آنكه اين منطقه، 2 امامزاده علي اكبر و اسماعيل دارد شهداي زيادي را در آنجا دفن كردهاند. امامزاده اسماعيل كمتر از 10شهيد دارد اما امامزاده علي اكبر بالغ بر 500شهيد دارد كه 3- 4شهيد آن شهداي حرم هستند. هماكنون هم دوستاني داريم كه در سوريه و عراق ميجنگند. امير به واسطه آشنايي با كساني كه به اين مناطق براي جنگ ميرفتند چندين بار بهخود من گفته بود كه دوست دارد او هم برود؛ اما من به او ميگفتم چون تو قرار است ازدواج كني نرو و اگر هم خواستي بروي به ريحانه چيزي نگو. يكبار هم ظاهرا رفته بود كه بين راه نميدانم چه مسئلهاي پيش آمد كه برگشته بود. او جزو يگان ويژه نيروي دريايي سپاه پاسداران بود و مقر اصليشان يكي از جزاير بندرعباس بود اما تهران ساكن بود. ماموريتهاي برونمرزي هم ميرفت. عملياتهايي در مقابل دزدان دريايي هم انجام ميدادند اما قرار نبود سوريه برود. روزهايي كه در سوريه بود ما فكر ميكرديم هند رفته است كه ناگهان خبر شهادتش را آوردند. زماني كه اطلاع دادند پيكر شهيد به تهران و گلزار شهدا آمده است به همراه همسر شهيد و اقوامش به آنجا رفتيم. وقتي خواهرم شروع به نوازش صورت و محاسن امير كرد از چشم چپش چند قطره اشك جاري شد. بار ديگر كه بعد از ظهرش رفتيم باز هم از چشم چپش اشك آمد. اين برايمان خيلي عجيب بود...».
- همه امير را دوست داشتند
برادر ريحانه درباره خصوصيات اخلاقي دامادشان ميگويد: «پسر دوست داشتنياي بود و در اين مدتي كه در خانه ما رفتوآمد داشت هيچ وقت بدياي از او نديديم. حجب و حياي خيلي زيادي داشت. هميشه هم خنده بر لب داشت و فوقالعاده بچههاي محل دوستش داشتند. بهدليل همين ويژگيهايش تشييع جنازه عظيم و باشكوهي هم داشت. با وجود آنكه 28سال بيشتر نداشت اما جزو فعالان و خادمان هيئت بقيهالعباس و رزمندگان شميرانات بود. در وصيتش نوشته بود كه در امامزاده علياكبر دفن شود و حاجمحمود كريمي هم در مراسمش باشد كه حاج محمود هم سنگ تمام گذاشت و روز تشييع جنازه خود حاجمحمود سر امير را زمين گذاشت و داخل قبر شروع به خواندن كرد. عاشق امام حسين(ع) بود و 2 سالي ميشد كه علمدار شده بود. به همين واسطه تقريبا همه علمدارهاي شهر آمده بودند و حدود 30-20علامت در ميدان علي اكبر گذاشته بودند. هر سال در محرم هم چايخانه موقتي با دوستانش راه ميانداخت كه در اين چند روز بعد از شهادتش باز هم آن چايخانه را بنا كردهاند و هنوز هم هست».
نظر شما