تاریخ انتشار: ۱۷ شهریور ۱۳۸۷ - ۰۶:۲۳

علی مولوی: نمی‌دونم تا حالا پیش اومده برین خرید برای سال جدید تحصیلی یا نه. (البته اگه می‌تونین این ستون رو بخونین، حتماً سواد هم دارین و یحتمل هم یه‌بار رفتین خرید برای مدرسه!)

   جونم براتون بگه که بنده به همراه خانواده به سفر اکتشافی خرید مدرسه رفتم. از قضا هم به یکی از این فروشگاه‌های زنجیره‌ای رفتیم و ساعت‌هامون رو یکی کردیم و قرار گذاشتیم ساعت دو بعد از ظهر سر صندوق شماره هشت وایسیم.

پس نفری یه سبد خرید (البته به‌جز نرگس باجی که قدش به سبدها نمی‌رسید) برداشتیم و رفتیم دنبال خریدهامون. مامان رفت دنبال خرید خوراکی و لوازم آشپزی و بابا هم رفت دنبال خرید لامپ کم مصرف و ابزار و آچار فرانسه و من و نرگس باجی هم رفتیم دنبال کیف و دفتر و این‌جور چیزها. البته فکر نکنین ما ثروتمندیم که می‌خواستیم این همه خرید  بکنیم! نه! بابام از اداره‌شون بن خرید گرفته‌ بود و برای همین داشتیم می‌رفتیم خرید عمده محصولات مورد نیاز خانواده.

   من و نرگس باجی به کلی حیرون شده بودیم. اون‌قدر همه چی خوشگل و با حال بود که نمی‌دونستیم کدومش رو برداریم. مثلاً دفتر با طرح (...) یا دفتر با طرح (...)!

   این‌جوری شد که یادم اومد بزرگی گفته‌بود: «اگه نمی‌تونی بین این و اون یکی رو انتخاب کنی، هر دوش رو بردار!»

   من هم این توصیه رو به خواهرم کردم و زدیم به سیم آخر و سبد خریدمون رو به ارتفاع 150 سانتی‌متر از سطح کف سبد پر کردیم و راس ساعت دو رفتیم جلوی صندوق شماره هشت و خریدهامون رو ریختیم روی ریل صندوق.

   ***

   قبل از نعره بلند بابام که تا هفت تا خیابون اون‌ورتر هم رفت، یه چیز یادم مونده.

   صندوق‌دار عزیز با صدایی رسا گفت: «شد 745/490 تومان!»ما هم که فقط 000/100 تومان بن خرید داشتیم. تازه فهمیدیم که چرا بابام نعره زد دیگه؟!

   بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

   «همیشه قانع و دانا باش!
   رفیق جیب بابا باش!»