حتماً اگه شما هم اینجا بودین، همین شکلی میشدین. یعنی چشمهاتون از حدقه میزد بیرون، فک پایینتون یه بیست سانتیمتری از فک بالاییتون فاصله میگرفت،گردنتون با زاویه چهل درجه به جلو خم میشد و احساس درد شدیدی توی تخت پشتتون پیدا میشد! خب،آدم کامبیز رو بشناسه و یه همچین جملهای رو از دهنش بشنوه همین شکلی میشه! تازه شانس آوردین همین یه جمله رو شنیدین و نفهمیدین که در واقع منظور واقعی کامبیز این بود که برای اینکه یه کار گروهی کرده باشیم همه با هم برای روز جهانی کودک، که همین اول سال تحصیلیه، یه روزنامه دیواری درست کنیم!
عجیباً غریباً از این بشر دو پا! چه کارها که نمیکنه. خلاصه این شد که قرار شد من و اسی و کامبیز و ایلیا و نقی و تقی و قلی یه روزنامه دیواری بسازیم!
روز جهانی کودک-مدرسه ما
داشتیم به دستاورد هفت دلاور مدرسه، که خودمون باشیم، افتخار میکردیم که صدایی از پشت سر گفت: «جوجهها! شماها هنوز کودک موندین؟!»
صدای نخراشیدهای که این جمله رو به زبون آورد متعلق به ساسان سال سومی، معروف به ساسانهیکل بود! این حرف رو زد و با نوچههاش روزنامهدیواری رو از جاش کند و به بیست تکه تقریباً مساوی تقسیم کرد! حتماً حدس زدین که بعد این عمل چه درگیری شدیدی توی راهروی مدرسه ایجاد شد!
نیم ساعت بعد-دفتر آقای رفیعی
آقای رفیعی: «شما خیلی بیجا کردین زحمتهای این دانشآموزها رو خراب کردین. یعنی که چی. مگه فکر کردین اینجا کجاست؟ آخه (...)! تو هنوز نمیدونی که طبق قانون جهانی همه افراد زیر هجده سال کودک حساب میشن و این روز متعلق به اونهاست؟ فکر کردی هیکل گنده کردی بزرگ شدی؟ ....»
البته گفت و گوی یکطرفه آقای رفیعی یه ساعتی طول داشت که حتماً میدونین تو این فسقل ستون ما جا نمیشه! اما خب لپ مطلب دستتون اومد که روز جهانی کودک مال همه ماست! حتی شما دوست عزیز!
بیخود نیست که از قدیم ندیم میگن:
«چه باشی تو بزرگ یا که کوچک فرق نداره؛ روز جهانی کودک مبارک!»