همشهری آنلاین_شقایق عرفینژاد: آنها تمام شب را به کار و جمع کردن زبالهها مشغولند و خیابانها را تمیز میکنند و روز در این ۲ اتاق میخوابند و استراحت میکنند. حالا که هوا خوب است، بیشتر روز را در پارکی که استراحتگاه، اقامتگاه یا محل اسکانشان در آن است، میگذرانند، اما زمستان حتماً ماجرای دیگری است. همه خیلی جوانند و سن و سالشان کمتر از آن است که افغانستان قدیم را دیده باشند.
حالا که دور هم در پارک نشستهاند، میخندند، ولی کیست که نداند پشت این خنده چه غمی است. از دور میتوان حصار موقت کهنه و شکسته را دور ساختمان کوچک یک طبقه دید و از همینجا هم معلوم است که آن داخل، اوضاع از چه قرار است.
کنارگذر بزرگراه صیاد، در خیابان گوهری، پارکی است با نام کودک که زمانی برای بازی بچهها ساخته شده بوده، اما نزدیک ۲ سال است کودکی در آن بازی نکرده است. برای اینکه دیگر وسیله بازی در آن نیست و برای اینکه خانه کودکی که در آن بود، حالا تبدیل به محل اسکان رفتگران شده است.
خیلی از اهالی محله از اینکه این پارک دیگر برای کودکانشان مکان مناسبی نیست، گله دارند و میگویند این پارک و محدوده به دلیل این ساختمان و اینکه همیشه لباس پاکبانان از حصار دور اقامتگاهشان آویزان است، چهره بدی پیدا کرده است و حق هم دارند، ولی شاید اگر میدانستند محل اسکان چه شرایطی دارد، برای زشت شدن منظره پارک اعتراض نمیکردند و اعتراضشان به شرایط زندگی کسانی بود که در این محل اسکان به سر میبرند. وارد پارک که میشوید لباسهای این رفتگران را آویخته روی حصار دور اقامتگاه میبینید. جلوتر که بروید خودشان را هم میبینید که گوشه پارک، کنار اقامتگاه، روی زمین نشستهاند و سر در گوشیهای تلفن همراهشان دارند که احتمالاً تنها وسیله گذران اوقات فراغتشان است.
تعدادشان این موقع عصر زیاد نیست. ساعت کمی از ۷ گذشته و تعداد زیادی از آنها سر کارشان هستند. اما عدهای هم هستند که هنوز سر کار نرفتهاند یا شیفت کارشان نیست. رحیم یکی از آنهاست. افغانستانی است و وقتی صحبت میکند بهراحتی متوجه حرفهایش میشوید. میگوید ۹ ماه است در اینجا زندگی میکند و از ۹ شب تا ۶ صبح کار میکند. از وضعیت زندگی در این محل اسکان که میپرسم، میگوید شرایط خوب نیست. میگوید تعدادشان زیاد است و مجبورند در ۲ اتاق کوچک سر کنند. با اوست که داخل محل زندگی که نه، محل گذران عمرشان میشوم.
از در که وارد میشویم راهرویی است با سقفی از ایرانیت که تا چشم کار میکند پر از وسایل است. چند کمد فلزی قدیمی و یک کمد چوبی کهنه جایی است که این کارگران وسایلشان را در آنها میگذارند. روی کمدها هم پر از وسایل است. گوشه همین راهروست که دستشویی و حمام وجود دارد که البته قابل استفاده نیستند. ۲ اتاق کوچک، چسبیده به هم، جایی است که این کارگران در آن زندگی میکنند. اتاقها فقط فرش دارند و چند پتو که گوشهای انداخته شدهاند و این کارگران خودشان همراه آوردهاند.
به جز اینها چیز دیگری نیست. مطلقا هیچ چیز. همینطور که جلو در اتاق ایستادهایم از جلو ما چند سوسک رد میشوند. از جمعه میپرسم اوضاع بهداشت اینجا چطور است؟ میگوید: «خوب نیست. هیچی نداریم. حتی در برابر کرونا هم چیزی نداریم. دستشویی و حمام هم خراب است.» بعد با چشمان شرقی غمگینش نگاهم میکند و میگوید: «میگذره دیگه، اشکال نداره! » وقتی میپرسم شهرداری نظارتی روی این محل دارد یا نه میگوید: «۲ بار بازدید کردهاند و قول دادهاند رسیدگی میکنند، ولی خبری نیست.»
- ۴۰ نفر در ۲ اتاق
موسی را همینجا در این راهرو میبینم. او هم افغانستانی است و یک سال است برای شهرداری منطقه ۷ کار میکند. او هم از کوچک بودن اتاق و غیربهداشتی بودن محیط گلایه دارد: «۴۰ نفر تو این ۲ اتاق زندگی میکنیم که هیچ امکاناتی نداره.»
چند نفر از آنها کنار ما میایستند و به حرفهای موسی گوش میدهند. اسحاق یکی دیگر از آنهاست. نباید بیشتر از بیست و دو ـ سه سال داشته باشد. لهجه فارسی او را نمیفهمم و او هم از فارسی من چیز زیادی دستگیرش نمیشود. رحیم است که چند کلمهای را که بینمان رد و بدل میشود، ترجمه میکند.
اسحاق میگوید ۸ ماه است در این محل اسکان کارگری زندگی میکند. میگوید اتاقها برای ۳۵ نفر ساخته نشدهاند و زمانی که همه میخواهند استراحت کنند، مشکل پیش میآید، بهخصوص حالا و زمانی که کرونا بیداد میکند و تنها راه نجات فاصله است، ولی وقتی نزدیک ۳۰ نفر در یک اتاق هستید، فاصله معنایی ندارد. هیچکدام از آنها حتی ماسک هم ندارند. در حالی که تمام شب با سطلهای زباله سر وکار دارند و کنار هم کار و استراحت میکنند. میرعلی هم یکی دیگر از آنهاست که میگوید نزدیک یک سال است در اینجا زندگی میکند. شروع به حرف زدن که میکند، میگوید وضعیت آنقدرها هم بد نیست.
اما بعد فهرستی از مشکلات را ردیف میکند: «وضعیت بهداشتی خوب نیست. اداره بهداشت نظارت نداره. . تختخواب نداریم، سوسک داریم، اتاقها باید سمپاشی شه...»
- امیدی به حل مشکلات نداریم
«عبدالمطلب محمدی» سرپرست این کارگران است. او هم از افغانستان به اینجا آمده است. مجرد است و پدرش هنوز در افغانستان زندگی میکند. او دانشجوی مدیریت دولتی است و در همین محل اسکان با بقیه کارگران زندگی میکند. او کارگران را هماهنگ میکند و اگر جایی نیرو کم باشد، نیرو میفرستد و حقوق بچهها را هماهنگ میکند.
هرچند حقوق با ۲ شیفت کار در روز و شب زیر یک میلیون تومان است. میگوید نزدیک ۲ سال است در اینجا زندگی میکند: «جمعیت ما زیاد است، از نظر بهداشت هم هیچ امکاناتی نیست. اتاقها پر از سوسک است، اما کسی توجه نمیکند. ماسک و الکل هم نداریم. بعد از ۲ سال که بارها و بارها درخواست کردهایم، تازه چند وقت است که برایمان آشپزخانه درست کردهاند. قبل از این آشپزخانه هم نداشتیم.»
عبدالمطلب از نداشتنها شاکی است و بیشتر از آن ناامید. آنقدر که وقتی میگویم بزرگترین مشکلی که دارید و توقع دارید حل شود چیست، آه میکشد و میگوید امیدی به حل شدنش ندارد: «پتو نداریم، فرش نداریم، ۲ سال است که به ما قول دادهاند، اینجا را سامان میدهند، ولی خبری نیست.» و این سهم کارگرانی است که شهر را برایمان تمیز میکنند و اگر نباشند زباله و بوی تعفن نفسمان را میگیرد.