همشهری آنلاین _ مریم قاسمی: هشت سال دفاعمقدس یادآور ایثار، از خودگذشتگی، جانفشانی، شجاعت و اخلاص افرادی است که سالهاست نام و نشانشان را در کوچهها و خیابانهای محله میبینیم و با آنها خاطره داریم. جوانانی که اگر بخواهیم دربارهشان بنویسیم نمیتوانیم به درستی حق مطلب را ادا کنیم و قلم و کاغذ برای معرفی آنها کم میآورد. از دانشآموزان کمسن و سالی که به جای کیف و کتاب در دست گرفتن و رفتن به مدرسه نارنجک به خود بستند و زیر تانک رفتند تا جوانانی که به جبههها رفتند و با نثار خون پاک خود برای همیشه ماندگار شدند. پدران و مادران و پدربزرگها و مادربزرگها بهترین روایان خاطرات هشت سال دفاعمقدس هستند. ما نیز در فرصتی که فراهم شد به سراغ اهالی و بزرگترهای محله رفتیم تا از حال و هوای آن دوران برایمان بگویند.
بعد از گذشت ۴۰ سال از جنگ تحمیلی بعضی از آثار مرتبط با آن دوران هنوز به جا مانده است از جمله محل جمعآوری کمکهای مردمی دوران دفاعمقدس در محله یافتآباد و یا زمین بایری که در دهه ۶۰ به سکونتگاه مهاجران دوران جنگ تبدیل شده بود و حدود ۶۰ خانوار در این محل زندگی میکردند و سالها بعد با پیروزی رزمندگان اسلام به زادگاهشان بازگشتند.
- نامهنگاری و نامهخوانی صلواتی
نامه نوشتن یکی از شیوههای معمول برای کسب اطلاع از وضعیت رزمندهها و افرادی بود که درخط مقدم حضور داشتند.» «شعبان رفیعخواه» از شهروندان و نمازگزاران قدیمی مسجد صاحبالزمان(عج) که خودش نیز سابقه حضور در جبههها را دارد با بیان این مطلب میگوید: «آن زمان خانوادههایی بودند که از نعمت سواد محروم بودند به همین دلیل از افراد باسواد محلهشان میخواستند تا برای فرزند یا همسرشان که در جبهه حضور داشتند نامه بنویسند و هر وقت که نامهای از جبهه به این خانوادهها میرسید برایشان میخواندند.»
رفیعخواه تعریف میکند که آن وقتها هر محله برای خودش نامهنویس داشت. معمولاً این افراد باسواد از معتمدان کوچه و محله بودند و صلواتی و برای رضای خدا این وظیفه را برعهده میگرفتند. وقتی وصیتنامه و یا خبر شهادت رزمندهها میرسید خواندن آنکاری به مراتب سختتر بود و برای همین معمولاً چند همسایه و بزرگ محله در خانه شهید جمع میشدند تا هم خبر را بدهند و هم در آن وضع به خانواده دلداری دهند.» به عقیده رفیعخواه در دوران دفاعمقدس هر خانه به سنگر و هر محله به پادگان تبدیل شده بود و هرکسی تلاش میکرد تا سهمی در دفاع از میهن و دینش برعهده داشته باشد.
- رونق آشتیکنان در کاروان اعزام به جبهه
«در آن شرایط سخت که دشمن به مرزهای کشورمان حمله کرده بود همه با هم یکدل و همصدا شده بودند و در یک صف و با یک هدف مشترک برای حفظ نظام و کشور تلاش میکردند. در واقع اتحاد و همدلی رمز موفقیت مردم و رزمندگان اسلام در دوران دفاعمقدس بود.» «سیدحسین سجادی» از شهروندان نیکوکار منطقه ۱۸ که ساخت مسجد در محله شهید رجایی را در کارنامهاش دارد، با بیان این موضوع به دوستیهای زمان جنگ اشاره میکند و میگوید: «آن زمان داوطلبان و افرادی که میخواستند به جبهه بروند در پایگاههای بسیج محله نامنویسی میکردند و در موعد مقرر به جبهه اعزام میشدند.
زمان اعزام رزمندهها همه اهل محل برای بدرقه میآمدند و با اسپند دود کردن و پخش شربت و شیرینی برایشان آرزوی عاقبت به خیری و سلامتی میکردند. کاروانهای اعزام به جبهه اردوهای آشتیکنان بودند و شهروندانی که به دلایل مختلف از یکدیگر کدورت و ناراحتی داشتند، در زمان اعزام همه این مسائل را دور میریختند و یکدیگر را در آغوش میگرفتند و از یکدیگر حلالیت میطلبیدند چون اعتقاد داشتند وارد شدن به این راه دل پاک و زلال میخواهد.»
- تربیت عاشقان شهادت در مساجد
«یداله ملکی» از کاسبان قدیمی خیابان شهید ولی محمدی با یادی از برخی شهدای محله میگوید: «اسماعیل رضوانی، ابوالفضل کوهزارع، کریم آتشبار، محمدعلی رضایی و حسین نیکملکی از شهدای دوران دفاعمقدس هستند. بیشتر این شهدا از جوانان هممحلهای بودند که با شروع جنگ و با صدور فرمان امام(ره) بهصورت داوطلبانه لباس رزم پوشیدند و عازم جبهه شدند. آنها بزرگ شده مسجد بودند و در این مکان مقدس درس شهادت را یاد گرفتند و با بالاترین نمره از این مکتبخانه فارغالتحصیل شدند. اکنون نیز نام این شهدای گرانقدر در سر در هرکوچه و خیابان دیده میشود تا شهروندان و حتی نسلهای بعدی آنها را بشناسند و برای حفظ آرمانهای مقدس شهدا تلاش کنند.»
ملکی که به خواندن کتابهای دوران دفاعمقدس علاقه فراوانی دارد درباره حال و هوای دوران جنگ و نقش مسجد و تربیت جوانان مسجدی در پیروزی رزمندهها میگوید: «آن زمان فعالیت خودجوش اهالی برای اعزام به جبهه و یا تدارکات پشت جبهه در مسجد محله رونق زیادی داشت. در واقع مساجد محل تولد شهدا بودند و آنان به مدد فرهنگ مسجدی توانستند شجاعت و مردانگی ایرانیان را به جهانیان نشان دهند.»
- داستان انگشتر فیروزه عمو قدرت
«با شروع جنگ تحمیلی فضا و چهره شهر تغییر پیدا کرده بود. دیوارنویسی با مضامین انقلابی رواج داشت و تبلیغات شهری با فضای جبهه و دفاعمقدس عجین شده بود.» «علی نوری» از چهرههای شناخته شده در حوزه ورزش منطقه ۱۸ که سابقه حضور در جبهه نیز دارد با بیان این مطلب خاطرهای نقل میکند و میگوید: «در زمان جنگ اتفاقهای خوبی در پشت جبهه میافتاد. مردم میدان را خالی نگذاشته بودند.
هرکسی در حد توان و بضاعت خود برای دلگرمی رزمندهها مواد غذایی و پوشاک و... تهیه میکرد و به جبهه میفرستاد. یکی از کاسبان قدیمی محلهمان فرد سالخوردهای به نام عمو قدرت بود که یک پسر داشت و او را راهی جبهه کرده بود و خیلی ناراحت بود که نمیتواند همراه رزمندهها به جبهه برود. روزی عمو قدرت عصازنان به پایگاه بسیج محله آمد و انگشتر فیروزهای را که سالها نگه داشته بود به نیت کمک به جبهه هدیه داد و رفت. او از این کار خیلی خوشحال شده بود. چند ماه بعد که پسرش برای مرخصی به خانه آمد اتفاق عجیبی افتاده بود چون انگشتر فیروزه پدرش که هدیه شده بود در جبهه بهطور اتفاقی به دستش رسیده بود و تا آن موقع نمیدانست که حکایت آن انگشتر فیروزه چه بوده و چگونه این اتفاق افتاده است.»
- تهیه و چاپ زندگینامه شهدای ۱۸ محله افتخار باارزشی است
«یوسف عباسی» رئیس امور ایثارگران شهرداری منطقه ۱۸ از فعالیتهای فرهنگی و انقلابی پایگاههای بسیج خاطرات بسیاری در ذهن دارد. وی از فلسفه حضور نوجوانان کمسن و سال در جبهههای حق علیه باطل صحبت میکند و میگوید: «آنچه آن موقع اهمیت فراوانی داشت، لبیک گفتن به فرمان حضرت امام خمینی(ره) بود و این موضوع سن و سال نمیشناخت و هرکسی میخواست به وظیفهاش عمل کند. آن وقتها اجباری برای رفتن به جبهه نبود. نوجوانان با میل و اشتیاق لباس رزم میپوشیدند و شجاعانه به استقبال شهادت میرفتند.»
رئیس امور ایثارگران شهرداری منطقه ۱۸ از فرماندهان شجاع دوران دفاعمقدس بهعنوان خالقان ایثار و شجاعت یاد میمی کند و میگوید: «شهدایی چون همت، باکری، خرازی، صیاد شیرازی، داود حیدری، ابراهیم اصفهانی که به دیار معبود شتافتند جزو فرماندهان سپاه اسلام و خالقان فرهنگ ایثار و شهادت بودند.»
وی با بیان اینکه اکنون برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه باید طبق فرمایشات مقام معظم رهبری قدمهای جدی برداشته شود، اضافه میکند: «در چند سال اخیرشاهد اوجگیری فعالیت شهرداری در زمینه فرهنگسازی و ترویج معارف دفاعمقدس بودیم. برگزاری یادوارههای شهدا، دیدار با خانواده معظم شهدا و ایثارگران، برگزاری ایستگاهها و نمایشگاههای دفاعمقدس و... هریک به نوبه خود گام اساسی برای گسترش فرهنگ ایثار و شهادت و آشنایی نسل جدید با فرهنگ شهداست.» عباسی از جمعآوری و چاپ خاطرات و زندگینامه شهدای گرانقدر در ۱۸ محله منطقه صحبت میکند که با حمایت مدیریت شهری اجرا شده و این امکان وجود دارد که با تیراژ زیاد چاپ و بین شهروندان توزیع شود.»
- از قافله شهدا جا ماندم باید میرفتیم...
آنجا به همه ماسک ضد گاز شیمیایی و وسایل لازم دیگر را برای مقابله با بمباران شیمیایی دادند. از کم و کیف کار باخبر شدم که باید برای شروع عملیات یکی دو ساعت معطل بمانیم. بچهها از فرصت استفاده کردند و زود مراسم خواندن دعا را به راه انداختند. بعد از دعا با علی خیبری و چند تا دیگر از بچهها رفتیم داخل سنگر. علی نگاهی به من کرد و گفت: «انگار خستهای میخوای یه کمی استراحت کنی؟ ” ظاهراً شب سختی در پیش داشتیم. او گوشهای نشست و من با پوتین، در حالی کهبند حمایل و فانوسقهام را محکم بسته بودم، دراز کشیدم و سرم را گذاشتم روی پاهاش. آن شب حال خاصی داشتم. آرامش عمیقی تمام وجودم را گرفته بود. همینطور که سرم را گذاشته بودم روی پای علی، خوابم برد.
بچهها از این صحنه عکس یادگاری گرفته بودند. یک ساعت بعد بیدار شدم. چند لحظه طول کشید تا به خودم آمدم. دیدم نگاه رفقا به من با نگاه یک ساعت پیش فرق کرده است. به علی نگاه کردم. لبخندی زد. یکی از بچهها گفت: «حسین، هر وصیتی کهداری بکن.» گذاشتم پای شوخی و فقط لبخندی زدم. یکی دیگر گفت: «شوخی نکردیم حسین، موضوع کاملاً جدیه.» پرسیدم: چطور؟ گفت: «علی خیبری باز پیشبینی کرده؛ تو هم تا یکی دو ساعت دیگه میروی پیش شهدا.» پیشبینیهایی که علی برای شهادت میکرد، ردخور نداشت. بچهها میگفتند: «علی برای تو دعا هم کرد که با شهدا محشور شوی، حتی فاتحه هم خوند برای تو!» روی همین حساب، من تقریباً به مرز یقین رسیدم که توی این عملیات شهید میشوم.
گردان را بردیم در منطقه هورالعظیم، لب یک اسکله. آنجا تعدادی قایق منتظرمان بودند. سوار شدیم، اما اجازه حرکت نداشتیم. اینجا هم باید منتظر میماندیم تا از ردههای بالاتر دستور برسد. نمیدانم چقدر طول کشید، اما بالاخره دستور رسید، اما نه برای حرکت، برای توقف عملیات! میگفتند در محوری که بناست شما عمل کنید، کار گره خورده. در آن لحظه بهخصوص حال بچهها وصفنشدنی بود؛ گویی عزیزترین آدمهایشان را از دست داده بودند و دیگر هرگز نمیتوانستند آنها را ببینند. شاید اگر دستور بعدی نمیرسید، این ضربه روحی را هیچ چیز نمیتوانست جبران کند، باید میرفتیم پدافند در جاده خندق.
بخشی از خاطرات محمدحسین سلطانیـ جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس.
- تولید فیلمهای دفاعمقدس از رونق افتاده است
«جعفردهقان» از جمله بازیگران باسابقه صدا و سیما در منطقه ما و در محله تختی و محدوده مهرآبادجنوبی بزرگ شده است. وی بهعنوان یکی از بازیگران پرکار دفاعمقدس در فیلمهای بسیاری از جمله «پلی به سوی ساحل» تولید سال ۶۲، «پرواز در شب» محصول سال ۶۵، «تعقیب سایهها» تولید سال ۶۹، «عملیات کرکوک» محصول سال ۷۰، «جزیره مجنون»، «حمله به اچ ۳»، «صلیب طلایی» تولید سال ۷۱، «گذرگاه»، «عبور از خط سرخ»، «جهنم سبز» و «بوی پیراهن یوسف» محصول سال ۷۴ به ایفای نقش پرداخته است. وی دیدگاهش را درباره فیلمهای جنگی دوران دفاعمقدس اینگونه بیان میکند: «سابقه ساخت فیلمهای جنگی به دوران جنگ و اوایل دهه ۷۰ بر میگردد و اکنون سینمای دفاعمقدس کم و بیش تعطیل شده و سالهاست که تولید چنین فیلمهایی از رونق افتاده و باید زودتر به دادش رسید.»
- واقعیتهای دفاعمقدس را به زبان ساده به نسل جدید انتقال دهیم
«داود امیریان» از چهرههای مشهور منطقه ۱۶ است که خودش را بچه جوادیه میداند. او تاکنون آثار و تألیفات فراوانی در حوزه دفاعمقدس به رشته تحریر درآورده است. وی نویسندگی را ازسال ۶۹ با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرده و اکنون درچند حوزه فعالیت میکند. «خداحافظ کرخه» در سال (۶۹)، «بهشت برای تو» در سال (۷۰) «ایرج خسته است» در سال (۷۳)، «مین نخودی» در سال (۷۵)، «آخرین سوار سرنوشت» در سال (۷۶) و «داستان بهنام» (زندگینامه شهید) جزء آثار نویسنده محله جوادیه است. به عقیده امیریان پس از گذشت سالها از جنگ تحمیلی، امروز نیازمند بیان اتفاقات و وقایع آن دوران به شکل عریانتر هستیم. یعنی در کنار نگاه حماسی به دفاعمقدس باید آن را طوری مطرح کرد که برای نسل امروز قابل فهمتر باشد. استفاده از ابزار طنز در نگارش آثار دفاعمقدس میتواند واقعیتهای دفاعمقدس را به زبانی ساده به نسل جدید انتقال دهد. گفتنی است که «ترکشهای ولگرد» از جمله آثار نویسنده هممحلهای است که با قلمی متفاوت و جذاب نوشته شده است.