همشهری آنلاین _ ابوذر چهل امیرانی: این قسمت از شهر، محل زندگی و کار افرادی بود که خیلیها آرزوی دیدنشان را داشتند؛ افراد مشهوری که نه تنها خودشان افتخار خانواده خود شدند، بلکه اسم محلهشان را نیز سر زبانها انداختند. در این گزارش با تعدادی از این افراد آشنا میشویم.
- شهید راه عدالت
نام شهید «رضا صفار هرندی» زینتبخش محله هرندی است. این محله روزگاری به دروازه غار معروف بود. این شهید بزرگوار، انسانی آزاده بود که برای مقابله با بیعدالتی، ریشهکنی فقر و از بین بردن استبداد ظالمانه جنگید و در نهایت به شهادت رسید. سال۱۳۲۵ در این محله به دنیا آمد و در خانوادهای اهل علم و مبلّغ دین تربیت پیدا کرد. برادرش حجتالاسلام حاج شیخ «علیاصغر هرندی» پیشنماز مسجد دروازه غار بود و علاوه بر اقامه نمازجماعت در مسجد و سخنرانی روی منبر، مغازه پارچهفروشی داشت و از این راه زندگی خود را اداره میکرد. شهید رضا صفار هرندی پس از پایان دوره ابتدایی، دروس دینی را نزد برادرش خواند و در مغازه او مشغول کار شد. در مسجد برادرش، در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان برای گرایش آنها به دین مبین اسلام فعال بود. همین زمان با حزب مؤتلفه اسلامی آشنا و در ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت نقشآفرینی کرد. به همین دلیل سحرگاه ۲۶خرداد سال۱۳۴۴ همراه همرزمانش «محمد بخارایی»، «مرتضی نیکنژاد» و «صادق امانی» تیرباران شد و شهد شهادت نوشید.
- مینازیم به همسایه جوانمردمان
«غلامرضا تختی» نماد ورزش کشورمان است که از نسل پهلوانان اساطیری و ماندگار تاریخ ایران به شمار میرود. زادگاهش محله خانیآباد بوده که چسبیده به محله هرندی است، اما پاتوق او همینجا بوده است؛ چراکه پدرش «رجب خان» سال ۱۲۷۵ در دروازه غار (هرندی) به دنیا آمده و بزرگ شده بود. جهانپهلوان تختی مثل بچهمحلهای دیروز و امروزش خاکی بود و جمعآوری کمک برای زلزلهزدگان بویین زهرا در سال ۱۳۴۱ هیچوقت از یادها نخواهد رفت. او ویژگیهای بارزی همچون بخشندگی، مهربانی، جوانمردی و توجه و دلجویی از فقرا داشت؛ مردی که معنای گذشت، مردانگی و فداکاری با نام او عجین شده است. نامش در تاریخ ایران به یادگار مانده و تا ابد ساکنان محلههای هرندی و خانیآباد به داشتن چنین بچهمحلی افتخار خواهند کرد.
- شیخ رجبعلی خیاط
۶۰ سال است شیخ رجبعلی چشمانش را از دنیا فروبسته و در خاک آرام گرفته است. با این حال هنوز یادی از او در ذهن و خاطره بسیاری از مردم شهر باقی مانده. چه آنها که تنها اسمی از او شنیدهاند و چه نزدیکترین دوستان و همسایههای شیخ رجبعلی خیاط یعنی اهالی محله دروازهغار و کوچه سیاهها؛ مردی که با عبا و کلاه عرقچینش پشت میز خیاطی مینشست و سوزن به قبای خلقالله میزد. سادگی و صداقتش زبانزد بود و روایتهای زیادی از کرامتهای شیخ از زمان حیاتش تا امروز گفته و نوشته شده است. «شیخ رجبعلی خیاط» عارف تهران بود و در سال ۱۲۶۲ به دنیا آمد. پدرش را در نوجوانی از دست داد و خیلی زود مسئولیت نگهداری از مادر و تأمین مخارج زندگی برعهدهاش افتاد. فرار از محضر گناه در جوانی بود که میگفتند این مرد گشاده دست و گشادهرو را صاحب کرامت کرد و به او چشم دل داد.
شیخ رجبعلی ۷۸ سالش بود که در اتاق خانه نقلیاش در محله مولوی تهران وضو گرفت و رو به قبله دراز کشید و تا قبل از اینکه پسرش محمود از قاب در چوبی رد شود و به بالینش برسد، چشم از جهان فرو بست. خانهاش در محله دروازهغار سالهاست به حسینیه تبدیل شده تا مثل همیشه درهایش به روی مردم باز باشد. گهگاه اجاق این خانه به همت فرزند ته تغاری شیخ رجبعلی روشن میشود و همسایهها به غذای گرمی مهمان میشوند. همسایهها روضهای در حیاط نقلی خانه که این روزها فضای اصلی حسینیه را میسازد، میخوانند و از احوال هم خبر میگیرند. ۶۰ سال از مرگ شیخ رجبعلی خیاط گذشته اما هنوز هم روزهای پنجشنبه در این خانه به صدا در میآید و زن و مرد سالخوردهای سراغ خانواده شیخ رجبعلی را میگیرند تا با آنها از روزگاری بگویند که در تنگدستی و نیازمندی، شیخ خیاط دستشان را گرفته و سایهای بالای سرشان ساخته است.
- آقا پرویز بچهمحل ماست!
خیلیها فکر میکنند «پرویز پرستویی» در محله خزانه به دنیا آمده و بزرگ شده است، اما این بازیگر و صداپیشه کشورمان در روستای «چالو» از توابع شهرستان کبودرآهنگ به دنیا آمده و از ۳ سالگی تا نوجوانی در یک خانه اجارهای کوچک در محله دروازه غار (هرندی) زندگی کرده است. خودش در اینباره میگوید: «خانه ما در محله «دروازه غار» بود؛ کوچه شکوهی، پلاک ۲۱. از نوع خانههای قمر خانمی بود که ۲۴ پله میخورد تا به حیاط میرسید. در خانهای که ما بودیم هر خانواده درون یک اتاق زندگی میکرد و همه وسایل زندگیشان هم در همان اتاق بود.»
پدرش که پیش از مهاجرت به تهران کشاورز بود، برای امرار معاش به ضلع جنوبی محله هرندی یعنی میدان شوش رفت و با دورهگردی به فروش ظروف بلوری پرداخت. خودش نیز به اقتضای فصل مشاغل مختلفی را تجربه کرد؛ از فروش آلبالو گرفته تا بلال و باقالی. او با یادآوری یکی از خاطراتش میگوید: «گاهی اوقات برای تماشای فیلم به لالهزار میرفتم. یکبار هم تنها به بازار صفویه رفتم. آن زمان مجموعه تئاترشهر تازه ساخته شده بود و بلیت آن خیلی گران بود. اگر بلیت میخریدم دیگر پولی برای برگشت به خانه نداشتم، ولی بلیت خریدم و تمام راه را از بازار صفویه تا دروازه غار پیاده برگشتم.» این بازیگر محبوب کشورمان میگوید: «بعد از چندسال زندگی در دروازه غار، به سمت ترمینال جنوب آمدیم. آن زمان ترمینال نبود و اسمش «گود علی گرده» بود. آنجا ضایعاتی مثل حلبیها را میریختند تا پر شود و ما هم با همانها شمشیر و سپر میساختیم.»
- طیب ما «طیب» از دنیا رفت
اسمش «طیب» بود که سال۱۲۸۰ متولد شد و در زادگاهش دروازه غار (هرندی امروزی) اسم و رسمی پیدا کرد. «طیب حاج رضایی» ابتدا از دوستداران شاه بود و حتی در زمان به دنیا آمدن فرزند شاه، خیابان مولوی را چراغانی کرد و طاق نصرت بست، اما در نهایت بر اثر شکنجههای ساواک به شهادت رسید. او به دلیل خوش خدمتی به حکومت پهلوی در ۲۸مرداد، انحصار واردات موز و توزیع آن را به دست آورد و پس از مدتی بهعنوان عضو هیأترئیسه این جمعیت منصوب شد. تغییر رویه این شهید انقلابی از محرم سال ۱۳۴۲ شروع شد؛ سالی که قرار بود به دستور شاه، دسته عزاداری هیأت مؤتلفه از سوی او و نوچههایش برهم بریزد، اما شهید «مهدی عراقی» از پایهگذاران حزب با او ملاقات کرد و واقعه عاشورا را برای طیب شرح داد. طیب هم اعلام کرد حسینی است و با امام حسین(ع) و آیتالله خمینی(ره) درنمیافتد.
حتی همان روز عکس امام(ره) را تهیه و به پرچمهای هیأت نصب کرد. ساواک هم طیب و حدود ۴۰۰نفر دیگر را به جرم برهم زدن نظم عمومی بازداشت کرد و از او خواست که در دادگاه علنی اعلام کند امام(ره) به او پول داده تا این کار را انجام دهد، اما او به قولش عمل نکرده و ضربه سختی به رژیم شاهنشاهی زد. با بالا زدن پیراهنش، آثار شکنجههای ساواک را به مردم و خبرنگاران نشان داد و ۵ماه در حبس، تحت فشار و شکنجه بود تا اینکه سحرگاه ۱۱آبان سال۱۳۴۲ تیرباران شد. پس از شهادت او، امام خمینی(ره) فرمودند: «طیب ما طیب از دنیا رفت.»