همشهری آنلاین _ رابعه تیموری: اگر میخواستند روی زمینهای حاصلخیز ری کار کنند باید بالاخره یک جا آرام میگرفتند. ارباب قلعه علیمون زمینهای پنبه پربرکتی داشت. در زمینهای اوقافی قلعه هم به کارگران پنبهچین جا میداد. کمکم قلعه علیمون پر شد از خانوارهای عشیره زحمتکش کلهکوه که حالا رعیت زمینهای ارباب قلعه بودند، ولی روزگار به همین قرار نماند. ارباب قلعه که سرش را زمین گذاشت، کسی از تازهواردان نمیپرسید از کجا آمدهاید و اینجا چه میخواهید؟ کمکم سر و کله همه جور آدمی توی قلعه پیدا شد. هرکدام هم با خودشان دردی آوردند، خلاصه کمکم علیمون همین شد که امروز هست؛ پر از دردهای کهنه و زخمهای سرباز کرده چرکین.
در انتهای جاده خاکی مزارع اطراف قلعه علیمون پیداست. دست راست جاده و بعد از یک زمین خاکی پر از زباله، قلعه علیمون شروع میشود. از تابلو نام و نشان قلعه خبری نیست و خانههای قدیمی که با سقفهای گنبدی کنار هم ردیف شدهاند، نشان میدهند به ابتدای قلعه رسیدهایم. درهای زنگ زده و قدیمی این خانههای بینورگیر و بیپنجره انگار از سالها پیش باز نشدهاند. در کوتاه و باریک یکی از خانهها باز است و آدمهایی که اعتیاد نای سرپا ماندن برایشان نگذاشته جلو آن صف کشیدهاند. روی دیوار سیمانی خانه با رنگ نوشته شده «جمعیت حمایت از بهبودیافتگان اعتیاد». مردان ژولیده که از نوجوان تا میانسال بینشان یافت میشود، ساک و کیسههایی کهزار و زندگیشان را توی آن گذاشتهاند به دنبال خود میکشند و انگار هیچکدام حاضر نیستند حتی وقتی که برای هواخوری از خانه قدیمی بیرون میآیند، وسایلشان را جا بگذارند. کیوسک جمعآوری ضایعات که روبهروی خانه علم شده، شلوغ است و مردان خمار و بیحوصلهای که شب تا صبح از داخل سطلهای زباله پلاستیک و قوطی و در نوشابه جمع کردهاند منتظرند که گونیهای سنگین را زودتر تحویل بدهند.
- خانههای اوقافی
«آریان» میداند که آنها به کیوسک، ضایعات تحویل میدهند و کراک و شیشه و هروئین تحویل میگیرند. آریان استخوان ترکانده و پشت لبش هم سبز شده، ولی هنوز در کلاس اول درس میخواند. پدر و مادر آریان اهل کراچی هستند و او در مدرسه اتباع غیرمجاز پاکستانی درس میخواند که فقط چندمتر با خانههای سقف گنبدی و مردهای خمار فاصله دارد. هر روز صبح که سرویس مدرسه آریان به قلعه علیمون میرسد، جلو کیوسک پر از مردان خمیده گونی به دوش است. علیمون خیابان ندارد و بسیاری از کوچههای باریک و پرپیچ و خمش با دالانهایی باریکتر به هم وصل میشوند. دیوار بعضی از خانههای خشتی و آجری قلعه فروریخته و با مشتی سیمان و چند ورقه حلبی دیوار را دوباره بالا آوردهاند. بازماندگان و قدیمیترین ساکنان علیمون در دالان وسط قلعه زندگی میکنند. خانههای آنها در یک یا دو اتاق کوچک که دور تا دور دالان قرار گرفتهاند، خلاصه میشود.
چند خانواده از یک سرویس بهداشتی مشترک استفاده میکنند و محوطه دالان حکم حیاط خانههایشان را دارد. جلو هر اتاق هم پرده باریکی از جنس چیت گلدار آویختهاند که اگر برف و باران نیاید، در را باز بگذارند تا هوای دم کرده اتاق کمی تازه شود. زینب از ساکنان قدیمی قلعه است. او میگوید: «خانههای ما اوقافی است و سند ندارد، ولی پدربزرگهای ما آن را ساختهاند و چند نسل ما در همین اتاقها به دنیا آمده و بزرگ شدهاند. ولی هرچند وقت یکبار از سازمان اوقاف سراغ ما میآیند و میگویند خانهها را تخلیه کنید.»
- یادگار دوره ساسانی
در روزگار حکومت ساسانیان که قبیله گبرها در این گوشه ری حضور داشتند، قلعه جزء اموال اربابی به نام «علیمون» زرتشتی بوده که وقتی او و برادرش «علایین» مسلمان میشوند، این قلعه و بسیاری از املاک دیگرشان را وقف آستان سیدالکریم(ع) میکنند. زینب میگوید: «وقتی مردم ما به اینجا آمدند همه جا خاکی بود و باران میآمد، تا زانو در گل فرو میرفتیم و با همان لباس خیس و گلی به زمین پنبه میرفتیم. اینجا آب و برق هم نداشت و از چاه آب میکشیدیم و روی اجاق و دیگدان هیزمی غذا میپختیم.»
زینب از گیسسفیدهای قلعه شنیده که عشیره آنها از شیراز به قم آمدهاند و وقتی مسیله قم خشک شده به دنبال کار و جا و مکان از ری سر درآوردهاند: «عشیره ما به زرنگی و چست و چالاکی میان ایلیاتیهای شیراز شهره بوده. برای همین به عشیره ما کلهکوه میگفتند.» قدیم که قلعه ارباب داشت زن و مرد و حتی بچههای کلهکوه هر روز سر زمین پنبه میرفتند و اگر کسی کار نمیکرد باید از قلعه بیرون میرفت، ولی حالا زنها و بچههای کوچکتر خانه میمانند و مردها و پسرهای بالغ عشیره، روی زمینهای مردم کار میکنند، ضایعات جمع میکنند و خانه زندگی را میچرخانند.
- از سر بیکاری و اعتیاد موادمخدر میفروشند
«هاشم» تنها مرد دالان است که بخشی از کارش را داخل قلعه انجام میدهد. لباس دست دوم میخرد و میفروشد. یک طرف دالان را هم با آجر تیغه کشیده و گونیهای لباس را پشت تیغه چیده است. هاشم لفظ قلم صحبت میکند و حرفهایش قلمبه سلمبه است. صورت مردانه آفتاب سوخته و شلوار پاتاوهای گشادش به رنگ و رو و رخت و لباس مردان کرد شباهت دارد، ولی زنش از ایل قشقایی شیراز است. هاشم تهران خانه اجاره کرده و قوم و خویش زنش نمیدانند او لباس دست دوم معامله میکند. درآمدش هم بد نیست و کسی پی نمیبرد که شغل اتوکشیده و باکلاس ندارد. میگوید: «از شغلم شرمنده نیستم، ولی دلم نمیخواهد همه از کارم سر درآورند. خیلی از مردهای قلعه از سر بیکاری و اعتیاد، موادمخدر دست جوانهای مردم میدهند، ولی من ایلیاتیم و غیرتم قبول نمیکند از این لقمههای حرام سر سفره زن و بچهام بگذارم.» خارج از دالان از کوچههای تنگ و ترش خبری نیست و خانههای این طرف قلعه، انگار وسط بیابان سبز شدهاند. اینجا حساب و کتابی ندارد که محل خانهها از کارگاههای صنعتی یا دامداریها و مزارع جدا باشند.
- اینجا مروت نمرده است
در میان ساکنان قلعه علیمون آدمهای زیادی هستند که نداری وگیر و گرفتاری زندگی پالانشان را کج نکرده و با دستمزد کارگری زندگی را به سختی میگذرانند. «داود نظامدوست» این خانوادهها را خوب میشناسد و با کمک تعدادی از آدمهای دست به خیر هوایشان را دارد. نظامدوست میگوید: «تعداد زیادی از خانوادههای قلعه علیمون به نان شبشان هم محتاجند، ولی کمتر پیش میآید خیّران و مراکز خیریه سراغشان را بگیرند.» او ۸ سال پیش که خانههای جهاد درسراهای محله فعالیت میکردند، در خانه جهاد سرای محله علایین برای نیازمندان قلعه علیمون پرونده تشکیل میداد و به این خانوادهها کمک میکرد. وقتی خانههای جهاد محلهها تعطیل شدند، نظامدوست میدانست این خانوادهها چشم به راهند که بسته آذوقه ماهانه و رخت و لباسشان برسد. او تصمیم گرفت خودش آستین بالا بزند و در همان سرای محله خیریه تشکیل بدهد تا چشم این خانوادهها به در نماند.
نام خیریه را هم تغییر نداد و همان نام «خانه جهاد» را روی آن گذاشت. کمکم تعدادی از آدمهایی که هنر و حرفهای داشتند به کمک او آمدند تا اگر این خانوادهها به خدمات فنی نیاز دارند رایگان کارشان را راه بیندازند: «من در خیریه را باز نگه داشتهام تا مردم اینجا که دستشان تنگ است بدانند هنوز رحم و مروت نمرده است.» خیریه خانه جهاد با سایر مراکز خیریه اطراف قلعه علیمون، از جمله مرکز نیکوکاری حضرت عبدالعظیم(ع) همکاری میکند.
- تونلهای مسکونی
تعدادی از تازهواردان قلعه علیمون که یا داخل قلعه، آلونکی گیرشان نیامده یا دیگر دل و دماغ سلام و علیکهای همسایگی را ندارند، جل و پلاسشان را جمع کرده و پشت قلعه زندگی میکنند. پشت قلعه کوچه و خانه ندارد و آنها در تونلهایی که در سینهکش تپهها و صخرههای سنگ خارا حفر کردهاند، عمرشان را سر میکنند. هوا که تاریک میشود سر و کله زنها و مردهای بریده از زمین و زمان پیدا میشود که نئشه یا خمار ساک و بقچهای روی کولشان انداختهاند و بیرمق و سلانهسلانه سینهکش تپههای قلعه علیمون را بالا میآیند.
- جنس ممنوعه سیری چند؟
یک گوشه زمینهای برهوت قلعه، خانههایی قرار گرفتهاند که لااقل ۵۰ـ ۶۰ سال عمر کردهاند و کنار آنها با تیر و تخته و ضایعات فلزی چهاردیواریهایی درست کردهاند که هم دامداری و هم سرپناه خانواده چوپان است. سگهای گله هم گوشه و کنار زمینهای خالی میچرخند و گاهی که با سگهای ولگرد تنومندی که در کوچهپسکوچههای قلعه رها هستند همراه میشوند، به غریبههای قلعه رحم نمیکنند. علوفه دامها هم در همین چهاردیواریهایی که سقف و در و دیوارشان آهن پاره و ضایعات است، نگهداری میشود. در گذشته چند قالیشویی و کارگاه صنعتی در قلعه علیمون فعالیت میکردند که یکی یکی به دلیل نداشتن مجوز تعطیل شدهاند. در بیابانهای قلعه و پشت دیوار بیغولههای آن اگر روز روشن هم سر کسی را ببرند، همسایه دیوار به دیوارش خبردار نمیشود، ولی آدمهای جورواجوری که در قلعه میپلکند، اهل کار پنهان و پوشیده نیستند و هر جنس ممنوعهای در بساطشان یافت میشود. «کریم» از اهالی قلعه علیمون است. او میگوید: «اینجا سوپرمارکت و مغازهای وجود ندارد که از آن یک سیر پنیر بخری، ولی سر هر کوچهاش ۴ تا موادفروش ایستاده است.»