در رؤیای پدر و مادرش مثل خیلی‌ از بچه‌ها باید دکتر یا مهندس می‌شد.

همشهری آنلاین_ پریسا نوری: اما رؤیای کودکی و عشق به آواز، راه این جوان پرشور شیرازی را از پزشکان و مهندسان جدا کرد و او را به یکی از ستارگان بی‌چون و چرای موسیقی پاپ کشورمان مبدل ساخت. به بهانه رونمایی از آلبوم جدید «حامد همایون»، با این خواننده خوش‌صدای آهنگ‌های ریتمیک که در دوره نوجوانی و مسیر ستاره شدن، هر هفته برای ساعتی حضور در کلاس‌های آواز استاد «محمد نوری» سختی مسیر ۱۲ ساعته شیراز به تهران را به جان می‌خرید، گفت‌وگو کرده‌ایم.

 خبرها حاکی است که بعد از ۲ سال وقفه، آلبوم جدید حامد همایون به‌زودی به بازار می‌آید. در این آلبوم سورپرایزی برای مخاطبانتان دارید؟  
بله. این آلبوم که بهمن‌ماه قرار است به بازار بیاید، یک فضای کاملاً متفاوت دارد و از نظر ملودی‌ها و مدل خوانش با آلبوم‌های قبلی فرق دارد. در این آلبوم که حاصل تلاش ۲ ساله ماست، اثر انگشت خوانندگان جوان و خوش‌آتیه و پرانرژی دیده می‌شود.  


 جزو خوانندگانی هستید که تجربه بازیگری هم دارید. چه شد که وارد بازیگری شدید و آیا مثل برخی خوانندگان، سودای بازیگری در سر دارید؟  
از آنجا که تهیه‌کننده برنامه خندوانه با آقای رجب‌پور (تهیه‌کننده کارهایم) دوست هستند، پیشنهاد حضور در خندوانه را برای حدود ۳ ماه پذیرفتم و بعد هم در سریال «حالا برعکس» بازی کردم. اما واقعیت این است که بازیگر نیستم و اگر بخواهم به‌صورت حرفه‌ای وارد بازیگری شوم، باید دوره‌های آموزشی لازم را بگذرانم تا دانش و تجربه‌ام زیاد شود و با این حجم کار و مشغله‌ای که دارم، بعید است چنین فرصتی پیش بیاید.  


 در دوره‌ای به‌عنوان پرکارترین خواننده، قصد داشتید رکوردتان را در گینس ثبت کنید. موفق شدید؟  
بله. سال ۱۳۹۶ در طول ۶ ماه بیش از ۲۸۰ کنسرت برگزار کردیم و قصد داشتیم این رکورد را در گینس ثبت کنیم. مدارک را برای ثبت در گینس ارائه کرده و منتظر نتیجه‌ایم.  


 موضوع جایگزینی نام «حامد همایون» با «سیدحامد محمودزاده» چیست؟  
اغلب هنرمندان و آرتیست‌ها برای خودشان یک نام هنری انتخاب می‌کنند. انتخاب نام «همایون» هم فکر و ایده آقای رجب‌پور بود. آقای رجب‌پور آدم بسیار باهوشی است و تشخیص داد اسم «سید حامد محمودزاده» برند نمی‌شود؛ به همین دلیل این نام هنری را پیشنهاد داد.

 
 نخستین حضور حرفه‌ای شما ۵ سال پیش در جشنواره موسیقی فجر بود. از حال و هوای آن اجرا بگویید.  
آن اجرا نقطه عطف زندگی هنری من بود. وقتی روی استیج رفتم با شنیدن شور و هیجان مردم و همخوانی مخاطبان انگار رؤیاهای کودکی‌ام واقعی شده بودند. احساس خاص و غیرقابل وصفی داشتم. اصلاً روی زمین‌بند نبودم. انگار روی ابرها بودم. باور کنید از شوق گریه‌ام گرفته بود. به قدری حال خوشی بود که امیدوارم این حس و حال برای همه علاقه‌مندان به خوانندگی پیش بیاید.  


 خوانندگی رؤیای کودکی‌تان بود؟  
بله. وقتی خیلی کوچک بودم، همیشه در مهدکودک با ژست خوانندگی شعر و آواز می‌خواندم. در دوره نوجوانی هم آهنگ‌های «شادمهر عقیلی» و «فریدون آسرایی» را می‌خواندم و پسرخاله‌ام هم پیانو می‌زد. از آن زمان همیشه خودم را روی استیج می‌دیدم و همصدایی و همخوانی مردم را تصور می‌کردم.  


 در نوجوانی وقتی تصمیم گرفتید موسیقی را به‌عنوان حرفه آینده دنبال کنید با استقبال و حمایت خانواده مواجه شدید؟  
خیر. پدر و مادرم، به‌خصوص مادرم، مخالف خوانندگی بودند. موسیقی را شغل نمی‌دانستند و اصرار داشتند دکتر یا مهندس شوم. اما فقط وقتی علاقه‌ام را به موسیقی دیدند با این شرط که به درسم لطمه نخورد، موافقت کردند در کلاس‌های آواز و موسیقی ثبت‌نام کنم. وقتی وارد دانشگاه شدم با بچه‌ها یک گروه موسیقی به اسم «رادیکال» تشکیل دادیم. در برنامه‌های مختلف دانشگاه روی استیج می‌رفتیم و کنسرت برگزار می‌کردیم. البته خودم هم تا مدتی خوانندگی را شغل نمی‌دانستم و فقط عشق و علاقه می‌دانستم. اما وقتی وارد فضای حرفه‌ای خوانندگی شدم، فهمیدم اگر می‌خواهی موفق شوی، باید شغلت خوانندگی باشد.  


 در نوجوانی برای شرکت در کلاس‌های استاد نوری از شیراز به تهران می‌آمدید؟  
بله. هر هفته ۱۲ ساعت در اتوبوس می‌نشستم تا به کلاس‌های آواز استاد نوری برسم. بعد از کلاس هم سری به خیابان جمهوری می‌زدم تا جدیدترین نت‌ها و اتودهای آواز را بخرم. چون آن موقع مثل الان نبود که با جست‌وجو در اینترنت اینها را پیدا کنی. از آنجا که پول بلیت هواپیما هم نداشتم، دوباره با اتوبوس به شیراز برمی‌گشتم. گاهی کلاس برگزار نمی‌شد. چون آن زمان موبایل نبود و خبردار نمی‌شدم که کلاسمان تعطیل شده، می‌آمدم در پارک می‌نشستم، خستگی در می‌کردم و برمی‌گشتم شیراز.  


 مردم از چه زمانی حامد همایون را شناختند؟  
وقتی سال ۱۳۹۶ آهنگ «چتر خیس» بیرون آمد، خیلی سر و صدا کرد. از آنجا مردم صدایم را شناختند. اما هنوز چهره‌ام را نمی‌شناختند. هرجا می‌شنیدم این آهنگ پخش می‌شود، خیلی ذوق می‌کردم. یکبار با دوستم رفته بودیم بستنی بخوریم. جلو بستنی‌فروشی ماشینی ایستاده بود. راننده صدای این آهنگ را زیاد کرده بود. محو صدا بودم و با دقت گوش می‌کردم. راننده که چهره مرا نمی‌شناخت، تعجب کرده بود که چرا دارم با ذوق نگاهش می‌کنم و نمی‌دانست ذوق آهنگ را می‌کنم. شاید با خودش می‌گفت: «من دارم آهنگ گوش می‌دهم، این چه کیفی می‌کند؟ ‌» بعدها که در چند برنامه تلویزیونی از جمله «خندوانه» و «دورهمی» شرکت کردم، مردم چهره‌ام را هم شناختند.  


 یکی از نخستین کنسرت‌هایتان را به نفع کودکان سرطانی اجرا کردید.  
بله. با آقای رجب‌پور نذر کرده بودیم که اگر کارمان بگیرد، کنسرتی برپا کنیم و همه درآمدش را به خیریه محک اهدا کنیم. بعد از انتشار آهنگ «چتر خیس» که حسابی کارمان گرفته بود، نذرمان را ادا کردیم.  


 آخرین کنسرت شما ۲ سال پیش بود. در این ۲ سال چه می‌کردید؟  
۲ سال پیش درست قبل از کرونا در آمریکا کنسرت برگزار کردیم. بعد هم که به علت کرونا کنسرت‌ها تعطیل شد و ما ۲ سال روی همین آلبومی که قرار است بهمن‌ماه به بازار بیاید کار کردیم.

 
 طی این ۲ سال ۲ بار هم کرونا گرفتید.  
بله. بار اول که کرونا گرفتم، چون به شیراز رفتم، باعث شدم همه خانواده‌ام هم کرونا بگیرند. حال پدرم وخیم و یک هفته در بخش آی. سی. یو بیمارستان بستری شد. بی‌احتیاطی من باعث ابتلای خانواده‌ام به کرونا شده بود. خیلی عذاب وجدان داشتم و اگر اتفاقی برای پدرم می‌افتاد، هیچ‌وقت خودم را نمی‌بخشیدم.  


 بعد از «سالار عقیلی» دومین خواننده‌ای هستید که حنجره‌تان را بیمه کرده‌اید!  
بیمه حنجره‌ام یک حرکت نمادین بود که توسط شرکت «بیمه ایران» به مدت یک سال انجام شد. راستش من دیگر حق بیمه‌ای پرداخت نکردم و فکر کنم بیمه‌ام خودبه‌خود باطل شده است.  


 در کدام محله‌ زندگی می‌کنید؟  
اوایل که تازه به تهران آمده بودم، حوالی پونک ساکن شدم. بعد از مدتی به سعادت‌آباد رفتم. در حال حاضر هم در ولنجک زندگی می‌کنم.  


 آیا دلتان نمی‌خواهد به شیراز برگردید؟  
تهران را به اندازه شیراز دوست دارم و حاضر نیستم برای زندگی به شیراز برگردم.  


 یکی از شیرین‌ترین خاطره‌های هنری‌تان را تعریف کنید.  
۲ خاطره شیرین به یادم مانده است. یکی در اجرای نخستین کنسرتم بود که بلیت‌ها طی چند دقیقه فروش رفت و حتی سایت فروش بلیت هنگ کرد و دومی وقتی است که برای نخستین بار در شیراز اجرا داشتم. آن روز وقتی از روی استیج پدر و مادر و خواهرم را دیدم که از شوق گریه می‌کنند، روزهایی که برای رسیدن به آن نقطه تلاش کرده بودم برایم تداعی شد. یادم افتاد که چقدر می‌خواستم، تلاش می‌کردم، اما نمی‌شد و این نشدن‌ها تکرار می‌شد و... با مرور این خاطرات و دیدن گریه شوق خانواده‌ام به گریه افتادم و کنسرت را خراب کردم. (با خنده)

  • اولین آلبومم منتشر نشد

برای ستاره شدن در دنیای موسیقی پاپ مسیر پرفراز و نشیبی را طی کرده که هر روزش خاطره است؛ خاطرات تلخ و شیرین. او یکی از تلخ‌ترین خاطراتش را برایمان تعریف می‌کند: «سال ۱۳۸۶ قرار بود نخستین آلبوم من بیرون بیاید. برایش خیلی زحمت کشیده بودم. هر قدر پول داشتم خرج کرده بودم. اما این آلبوم چون خیلی ضعیف بود و آن‌طور که انتظار داشتم نشده بود، هیچ‌وقت منتشر نشد. یادم است آن روز وقتی از دفتر تهیه‌کننده بیرون آمدم به قدری حالم بد بود که گریه می‌کردم. آن زمان برای این کار حدود ۲۰ میلیون تومان خرج کرده بودم. نصف این پول را با تدریس در آموزشگاه به دست آورده و بخشی از آن را وام گرفته بودم. خانواده پولداری نداشتم و با اینکه پدرم ۲۵ سال مدیر بانک بود، اما بسیار پاکدست بود و ما زندگی متوسطی داشتیم. به‌طوری که هنوز هم همه دارایی پدرم یک خانه معمولی و یک ماشین ۲۰۶ است. خلاصه اینکه در این شرایط بی‌پولی، همه پول، تلاش و امیدم هدر رفته بود. بدتر از همه اینکه خانواده و اطرافیان سراغ آلبوم را می‌گرفتند. خلاصه اینکه با کوله‌باری از غم و غصه به شیراز برگشتم. اما پدرم تنهایم نگذاشت. از من خواست دوباره بلند شوم و تلاش کنم. گفت: حالا که می‌خواهی خواننده موفقی شوی، نباید به این زودی جا خالی کنی... دوباره ادامه بده... با تأثیری که پدرم در من گذاشت، تصمیم گرفتم از نو شروع کنم. بلند شدم و بارها و بارها تلاش کردم تا ورق برگشت و موفق شدم.  

  • تهران آغوشش را  برای من باز کرد

حامد همایون، متولد و بزرگ‌شده شیراز، چند سالی است که در تهران زندگی می‌کند. او تهران را به اندازه زادگاهش دوست دارد و معتقد است که این شهر او را به آرزوهایش رسانده است: «من همه جای تهران را دوست دارم. چون تهران شهر آرزوهای من است. شهری است که در آن به رؤیاهایم رسیدم. تهران مرا پذیرفت و آغوشش را برای من باز کرد. مردم اینجا همیشه به من لبخند زده‌اند. تا به حال هیچ‌کس به من اخم نکرده. هر کجای این شهر رفته‌ام، مردم مهر و محبتشان را با لبخند زدن دست تکان دادن و ابراز محبت به من نشان داده‌اند.»