پنجشنبه‌ها پیست دوچرخه‌سواری سرخه‌حصار حال و هوای دیگری دارد.

همشهری آنلاین _حسن حسن‌زاده:  صحنه نمایش قهرمان‌هایی است که با عزم و اراده آهنین محدودیت‌ها، ترس‌ها و اضطراب‌ها را پشت‌سر گذاشته‌اند تا به زندگی لبخند بزنند. بچه‌هایی که با وجود اختلالات ذهنی از طیف اوتیسم تا سندرم داون و کم‌توانی ذهنی دست روی زانوهایشان گذاشته‌ و حالا هرکدام به یک دوچرخه‌سوار ماهر تبدیل شده‌اند. آنها موفقیت‌های خود را مدیون دلسوزی پدرانه مردی هستند که کوله‌بار تجربیات و کلکسیون افتخاراتش در دوچرخه‌سواری را وقف بچه‌های کم‌توان ذهنی کرده تا با آموزش دوچرخه‌سواری به گوشه‌نشینی و تنهایی آنها پایان دهد. سری به بوستان جنگلی سرخه‌حصار زدیم و روایتگر این قرار هفتگی متفاوت شدیم.

صبح پنجشنبه سرد زمستانی است؛ باد لابه‌لای درختان همیشه سبز سرخه‌حصار می‌پیچد و با صدای آواز پرندگان، موسیقی متن دلنشینی برای این طبیعت زیبا می‌سازد. موسیقی باد و آواز پرندگان اما در حوالی پیست دوچرخه‌سواری سرخه‌حصار با صدای خنده و قهقهه بی‌امان بچه‌ها در هم می‌آمیزد. مثل همه پنجشنبه‌های سال، دورهمی امروز هم با سر رسیدن همه بچه‌ها حسابی گرم می‌شود؛ «امیرحسین» نفس‌نفس زنان آخرین سربالایی منتهی به پیست را رکاب می‌زند و «مهرداد» هم سوار بر سه‌چرخه‌اش‌ از دور برای بچه‌های دیگر دست تکان می‌دهد. در گوشه‌ای از پیست، یکی از مادرها روی کپه‌ای هیزم آش نذری پخته.

پدرها و مادرها روی زیلوهایی که اینجا و آنجا پهن شده است نشسته‌اند و رکاب‌ زدن بچه‌ها را با شوق تماشا می‌کنند. «حمید رجب‌زاده» در میانه پیست ایستاده؛ مثل تمام این سال‌ها که برای آموزش دوچرخه‌سواری به بچه‌های کم‌توان ذهنی از دل و جان مایه گذاشته است. با شور و حرارت وصف‌نشدنی به تازه‌کارها روحیه می‌دهد؛ به یکی از بچه‌ها که اوتیسم دارد، ابتدایی‌ترین نکات رکاب‌زدن را گوشزد می‌کند و تا رکاب‌زدن را یاد نگیرد، دست‌بردار نیست. رجب‌زاده تجربه همه سال‌های قهرمانی را به سرخه‌حصار آورده تاکاری کند کارستان. اگرچه در روزگار جوانی با تیم دوچرخه‌سواری شرق تهران بارها قهرمان تورهای داخلی شده اما می‌گوید تنها مدال افتخارش کمک به بچه‌های کم‌توان است: «این بچه‌ها تمام دلخوشی من هستند. تمام هفته را برای رسیدن پنجشنبه انتظار می‌کشم تا رکاب‌زدنشان را تماشا کنم و از همه مهم‌تر صدای خنده‌های از ته دلشان را بشنوم.» رجب‌زاده این چند جمله را می‌گوید و به گوشه دیگر پیست می‌دود؛ لحظه‌ای آرام و قرار ندارد. مثل پدری دلسوز مراقب است تا بچه‌ها آسیب نبینند و زیر و بم رکاب‌زدن را یاد بگیرند.  

  •  روایت پرعاطفه  یک پدر و پسر

ظهر نشده در ورودی پیست دوچرخه‌سواری سرخه‌حصار جای سوزن‌ انداختن نیست. خانواده‌ها از چهارگوشه شهر آمده‌اند تا لذت یک دوچرخه‌سواری دلچسب را به فرزندانشان هدیه بدهند؛ قریب به ۷۰ خانواده با بچه‌هایی که هرکدام بر درد و رنج بیماری و محدودیت‌ها غلبه‌ کرده‌اند تا حالا یک دوچرخه‌سوار تمام‌عیار باشند. قصه شکل‌گیری این دورهمی هفتگی اما روایت عشق بی‌انتهایی پدری است که برای شکوفایی استعدادهای فرزندش خون دل‌ها خورده است. در انتهای پیست، جایی که مسیر دوچرخه‌سواری به دل جاده‌ای پردار و درخت می‌رود، سراغ رجب‌زاده و پسرش «امیرحسین» می‌رویم.

رجب‌زاده از امیرحسین می‌خواهد مسیر پیش رو را تا انتها رکاب بزند. سرعت و مهارت امیرحسین باورکردنی نیست؛ نمایش کاملی از عزم و اراده او و پدرش برای غلبه بر محدودیت‌ها. رجب‌زاده قصه این دورهمی را از آغاز برای ‌ما تعریف می‌کند: «امیرحسین با نارسایی قلب و نارسایی استخوان‌بندی به دنیا آمد. پزشکان گفتند درمان این بیماری‌ها زمانبر است. راه‌حل چه بود؟ ورزش‌هایی مثل شنا، دوومیدانی و دوچرخه‌سواری برای تقویت جسم. از طرفی، او در زمره بیماران ID یا کم‌توان ذهنی هم قرار داشت. با وجود این دست از تلاش نکشیدم و توانستم با ورزش و به‌ویژه دوچرخه‌سواری شرایط جسمانی او را به شرایط مطلوب برسانم.»

حالا امیرحسین یک قهرمان تمام‌عیار است؛ در ۳ دوره مسابقات دوچرخه‌سواری توانیابان تهران قهرمان شده و آینده‌ای روشن پیش رو دارد. رجب‌زاده ادامه می‌دهد: «وقتی این روش نتیجه داد و باعث تقویت جسم و اجتماعی‌تر شدن امیرحسین شد، نیت کردم بقیه عمرم را به دیگر بچه‌های ID خدمت کنم. سراغ انجمن ID رفتم و از خانواده‌ها خواستم قدمی برای پایان تنهایی و گوشه‌نشینی بچه‌هایشان بردارند. حالا قریب به ۷۰ خانواده از همه جای تهران هر پنجشنبه به سرخه‌حصار می‌آیند تا با آموزش دوچرخه‌سواری به بچه‌هایی که درگیر اختلالاتی مثل کم‌توان ذهنی، بیش‌فعالی، سندرم داون، اوتیسم و... هستند کمک کنیم.»

  •  این قهرمانان شگفت‌انگیز

امروز پیست دوچرخه‌سواری سرخه‌حصار با حضور بچه‌های ID به کتاب قصه می‌ماند؛ کتابی پر از داستان‌های واقعی با قهرمان‌های شگفت‌انگیز. رجب‌زاده یکی از قهرمان‌هایش را از دور نشانمان می‌دهد. پسرک سن و سالی ندارد اما چنان با دوچرخه‌اش مسیر پرپیچ و خم پیست را رکاب می‌زند که انگار سال‌هاست دوچرخه‌سوار حرفه‌ای بوده. رجب‌زاده می‌گوید: «۵ سال پیش که همراه پدر و مادرش وارد گروه شد، تازه از مدرسه اخراجش کرده بودند؛ به دلیل کم‌توانی ذهنی، پرخاشگری و ناتوانی درارتباط با همسن و سال‌هایش از مدرسه اخراج شده بود. پدر و مادرش هم دیگر ناامید شده بودند و پیست دوچرخه‌سواری سرخه‌حصار شاید آخرین امیدشان بود. روز اول هم دوچرخه‌اش را به کناری پرت کرد و با فریاد از همه ما فرار ‌کرد. اما حالا یکی از بهترین دوچرخه‌سواران گروه است. با بچه‌های گروه می‌خندد و هر پنجشنبه با شوق و ذوق همراه پدر و مادرش به سرخه‌حصار می‌آید.

  • یک روز قهرمان می‌شوم

«امیرحسین قهرمانی» از شاگردان قدیمی‌تر آقای رجب‌زاده است و با اینکه او هم در زیرمجموعه ID قرار دارد در آموزش دوچرخه‌سواری کمک حال مربی‌اش می‌شود. می‌گوید: «دوچرخه‌سواری را از پدرم یاد گرفتم. اما با حضور در این گروه، حرفه‌ای‌تر شده‌ام. با راهنمایی آقای رجب‌زاده، سراغ ورزش‌های دیگر مثل کاراته رفته‌ام و درس‌هایم را هم خیلی خوب می‌خوانم. می‌خواهم در مسابقات دوچرخه‌سواری مقام بیاورم و یک روز روی سکوی قهرمانی بایستم.»

  • پیش به سوی قهرمانی

«محمدرضا» از آن حرفه‌ای‌هاست. دوچرخه‌اش‌ را می‌اندازد روی یک سربالایی تند تا توان‌ پاهایش را محک بزند. به انتهای سربالایی که می‌رسد نفس‌نفس‌زنان می‌گوید: «باید قوی‌تر باشم. فقط می‌خواهم اول شوم.» این را می‌گوید و دوباره به دل جاده می‌زند. از روزی که محمدرضا برای یادگیری دوچرخه‌سواری آمده و حالا که مقام چهارم مسابقات توانخواهان تهران را کسب کرده است، زمان زیادی نمی‌گذرد. برای او که قهرمانی در مسابقات به هدفش تبدیل شده، دوچرخه‌سواری و همبازی شدن با بچه‌ها مقدمه‌ای بود برای موفقیت‌های بیشتر. پدرش «محسن فرخی» می‌گوید: «دوچرخه‌سواری و همبازی شدن با بچه‌های گروه، چنان اضطراب‌های محمدرضا را از بین برد که در درس‌خواندن هم حسابی پیشرفت کرد. چند ماه دیگر دیپلم می‌گیرد. ما هم منتظر آن روز هستیم که برایش جشن بگیریم. حالا هر پنجشنبه سخت تمرین می‌کند تا به هدف دیگرش برسد که قهرمانی در مسابقات توانخواهان تهران است.»
 

  • پایان گوشه‌نشینی مهرداد

دوچرخه‌سواری برای بچه‌های ID فقط ورزشی برای سلامتی جسم نیست. بسیاری از آنها با همین دوچرخه‌های ساده و قرار هفتگی پنجشنبه‌ها به زندگی برگشته‌اند. «مهرداد» که روزی از کنج خانه بیرون نمی‌آمد، حالا چنان سرشار از زندگی است که اگر یک هفته از قرار پنجشنبه‌ها جا بماند، افسردگی سراغ بچه‌های گروه می‌آید. مهرداد همین که سوار سه‌چرخه‌اش می‌شود، می‌زند زیر آواز و به هر کسی که می‌رسد سلام می‌کند. پدرش «علیرضا داوند» می‌گوید: «مهرداد کم‌توان ذهنی است. قبل از اینکه دوچرخه‌سواری یاد بگیرد و با بچه‌ها دمخور شود، وجودش چنان پر از ترس و اضطراب بود که از خانه بیرون نمی‌آمد. روزی که دوچرخه‌سواری را از آقای رجب‌زاده یاد گرفت و بدون کمک رکاب زد، من و مادرش از شوق اشک می‌ریختیم. ۵ سال از آن روز گذشته و حالا پسرم کارهای خودش را به تنهایی انجام می‌دهد و از حضور در اجتماع واهمه‌ای ندارد.»