وقتی فهمیدیم که«حمید رضا جوانبخت» یکی از جوانان جنوب شهری  کتابی متفاوت با نام«موتورسوار چمران» به رشته تحریر درآورده خیلی مشتاق شدیم و در اولین فرصت با او گفت و گو کردیم. او در نگارش این کتاب  و در بیان حقایق دوران دفاع مقدس از طرح موضوعات تکراری و کلیشه ای دست برداشته و جنگ و آدم های جنگ را از زاویه ای متفاوت به نسل امروز معرفی کرده است.

همشهری آنلاین _ رضانیکنام: گفت و گو با نویسنده کتاب«موتور سوار چمران» که در بیان حقایق دوران دفاع مقدس از موضوعات تکراری و کلیشه ای دست برداشته است و همین مسئله باعث شده تا خواندن این کتاب برای نسل های جدید با جذابیت همراه باشد.

 از خودتان صحبت کنید. چند سال دارید؟ فرزند چندم خانواده هستید؟ در چه رشته ای درس خواندید؟ در کدام محله بزرگ شدید و زندگی می کنید؟

من حمیدرضا جوانبخت هستم. تیر ماه ۱۳۷۹ در یک خانواده کوچک مذهبی در جنوب شهر تهران به دنیا آمدم. فرزند اول خانواده بودم و ۱٠ سال پس از تولد من برادری به جمع خانواده ما اضافه شد.

من در یکی از محله‌های نسبتاً مشهور جنوب تهران به دنیا آمدم. محله جوادیه از آن محله های اصیل جنوب تهران است که هم در تقدیم شهید در انقلاب و جنگ هشت ساله پیشتاز به حساب می‌آید. سال‌ها پیش وقتی موعد انتخاب مسیر تحصیل رسید من علوم انسانی را به رشته‌های مهندسی و تجربی ترجیح دادم علتش هم همین بود که همیشه در فکر و خیال خودم زندگی یکنواختی را برای دکترها و مهندس های این شهر خاکستری تصور می‌کردم.

من دلم می‌خواست جهان اطرافم را بیشتر بشناسم، با آدم‌ها حرف بزنم، بیشتر تجربه کنم، بنویسم و بیشتر بخوانم و پی به مشکلات بنیادی جامعه ببرم. به خاطر همین هم امروز دانشجوی رشته جامعه‌شناسی هستم. شاید به همین دلایلی که گفتم از ابتدای مسیر، خبرنگاری را برای اشتغال انتخاب کردم.

چطور شد که سمت نویسندگی رفتید؟ آیا سابقه ای در این زمینه داشتید؟ از چه کسانی کمک گرفتید؟

طبیعتاً کسی که مهمترین نقش را در سوق دادن من به سمت نوشتن ایفا کرد پدرم بود. پدر من مردی از اهالی فرهنگ و هنر است و سررشته های مهمی در بخش‌های مهم فرهنگ و ادب مانند روزنامه‌نگاری و مستندسازی دارد. اما بیش از همه این‌ها من پدرم را یک نویسنده می‌دانم.

سن کمی داشتم که پدرم برایم کتاب شازده کوچولو را خرید. خواندن این کتاب همانا و گشوده شدن دنیای جدیدی از خواندن و نوشتن به روی من همانا. البته این از هوشمندی پدرم بود که آن روزها که ظاهراً ۹ سال هم بیشتر نداشتم ترجمه آقای رحماندوست شازده کوچولو را برایم خرید. احتمالاً می‌دانست چیزی از ترجمه احمد شاملو سر در نمی‌آورم. سال‌ها بعد وقتی ترجمه شاملو را خواندم با دنیای عجیب‌تری از شازده کوچولو آشنا شدم.

اساساً فکر می‌کنم شازده کوچولو از آن کتاب‌هایی است که همه آدم ها باید در هر سن و سالی آن را سالی یکبار بخوانند. آن موقع تازه می‌فهمند نسبت به سال قبل ابعاد جدیدتری از شازده کوچولو را شناخته‌اند. از آن کتاب‌هایی که نوع نگاه انسان به واقعیت‌های زندگی را مانند تکه‌های پازل تکمیل می‌کند. سه چهار سال پس از شازده کوچولو، پدرم از نمایشگاه کتاب ترجمه و گزیده دلچسبی از بینوایان ویکتور هوگو را برایم خرید و این کتاب هم دیگر تیر خلاصی بود بر تکمیل عشق و اشتیاق من به خواندن و نوشتن تا همین امروز.

از میان موضوعاتی که می توانستید برای نویسندگی انتخاب کنید چرا حوزه ادبیات دفاع مقدس و جنگ را انتخاب کردید؟

چند سالی می‌شد که من در زمینه تاریخ جنگ هشت ساله‌مان با عراق مطالعات نیمه تخصصی نسبتاً خوبی داشتم که البته در یکی دو ساله گذشته شکل جدی‌تری نیز به خودش گرفته است. کتاب‌های تاریخ و خاطرات شفاهی مهمی در خصوص جنگ ایران و عراق منتشر شده و افراد زیادی خاطراتشان را بیان کرده‌اند.

این کتاب‌ها نقاط مشترک زیادی با هم دارند و حرف‌های تکراری زیادی در این کتاب‌ها زده شده است. شاید بعضی از آن‌ها اطلاعات جدیدتری از واقعیت های جنگ به مخاطب نمی‌دهند. من بر اثر برخی از مطالعات تخصصی خودم از وجود واقعیت‌های مهم و تصاویر جدید از رزمندگان در جنگ خبر داشتم که طبیعتا جذابیت زیادی برای جوانان نسل امروز داشت که سال‌ها پس از جنگ به عرصه وجود آمده بودند. به دنبال سوژه‌ای می‌گشتم تا بتوانم با نگارش اثری به بخشی از این واقعیت‌ها اشاره کنم تا اینکه با راوی کتاب موتورسوار چمران آشنا شدم.

شما که تقریبا متولد دهه هشتادی هستید و دوران جنگ را ندیدیدچگونه با حال و هوای آن دوران ارتباط بر قرار کردید؟

من یازده سال پس از اتمام آخرین روز از جنگ هشت ساله ایران و عراق به دنیا آمده‌ام و شاید عجیب باشد که به عنوان یک نویسنده ۲۲ ساله که فقط از جنگ ایران و عراق چیزهایی شنیده‌ام تصمیم گرفتم راجع به دفاع مقدس بیشتر بخوانم و بدانم و در این زمینه کتابی بنویسم.

این احساسی است که بسیاری از آدم‌ها که راجع به کتاب می شنوند یا آن را می خوانند درباره نویسنده پیدا می‌کنند. روز رونمایی کتاب هم مهندس مهدی چمران برادر شهید چمران از دیدن من حسابی تعجب کرد. تصور می‌کرد نویسنده چنین  کتاب پرحجمی درباره‌ بخش درخشانی از دفاع مقدس حتماً فردی است که حداقل ۴۰ یا ۵۰ سال را دارد.

من افتخار می‌کنم که کتاب اولم راجع به مردان مردی است که شکوه وجودشان تا ابد بر تارک تاریخ این سرزمین می‌درخشد. هنگام نگارش کتاب هم به این فکر می‌کردم، به افتخاری که نصیبم شده است. اگر چندین بار دیگر نیز زمینه و فرصت نوشتن کتابی با موضوع شهدا و دفاع مقدس پیش بیاید یقیناً در آن پیش قدم خواهد شد.

همدلی و صمیمیت رزمندگان با سبک زندگی‌ها و سلیقه‌های متفاوت در کنار هم برای دفاع غیرتمندانه از کشور و وجود قهرمان های بزرگی مانند شهید چمران که حقیقتا نماد غیرت و تدبیر در کنار یکدیگر هستند باعث شد لحظه به لحظه پس از آغاز پروژه به نوشتن این کتاب بیشتر علاقه‌مند شوم و خدا را شکر کنم.

از اولین اثری که به رشته تحریر درآوردید صحبت کنید. چطور سوژه تان را پیدا کردید. از دردسرها و مشکلاتی که در این زمینه داشتید صحبت کنید.

قالب کتاب خاطره شفاهی است. موتورسوار چمران داستان زندگی جوان ۲۱ ساله‌ای به نام سید عباس رابوکی است که تمام عشق و دغدغه جوانی‌اش موتور و موتورسواری است و به چیزی جز موتور و سینما فکر نمی‌کند.

او با فضای انقلابی و معنوی سال ۵۸ و ۵٩ خیلی مأنوس نیست و هیچگاه فکرش را نمی‌کند که روزی همراه رزمندگان راهی جبهه شود. اما دست روزگار در یک روز سرد پاییزی او را مستقیما توسط خود شهید چمران جذب ستاد جنگ‌های نامنظم می‌کند و سیدعباس همراه تعدادی از موتور سواران تهرانی راهی جبهه‌های جنوب می‌شود.

اینکه به سید عباس و رفقای موتورسوار در جنوب چه می‌گذرد و آن ها چه صحنه‌های مهیج و دلهره آوری را در جنوب خلق می‌کنند و با آنکه روحیه و سبک زندگی کاملا متفاوتی با رزمندگان دیگر دارند تا مدت ها کنار شهید چمران تا شهادت ایشان و سرانجامِ ستاد جنگ‌های نامنظم در جنوب می‌مانند باعث می شود خواننده تا آخرین صفحات کتاب به دنبال سرنوشت این جوانان جلو برود، همراه آنان بخندد، گریه کند و البته صحنه های دلهره آوری که مرگ از بغل گوش این جوانان رد می‌شود را پشت سر بگذارد.

من آقای رابوکی را به طور اتفاقی در روز اکران مستند خاطرات موتورسیکلت (مستندی درباره یکی از موتورسواران گروه شهید چمران به نام جلیل نقاد) آشنا شدم. از همان روز اکران مستند فهمیدیم آقای رابوکی چه سینه پر دردی برای بیان خاطراتش دارد. به ایشان پیشنهاد روایت خاطراتش را دادیم تا یک بار منسجم به زندگی قبل از جنگ ایشان و مهم‌تر از همه بیان خاطرات گروه موتورسواران شهید چمران بپردازیم.

حافظه راوی تیز و دقیق بود اما به نتیجه رسیدن کار هم سختی‌های خودش را داشت. حساسیت من این را ایجاب می‌کرد که اجازه ندهم کار بدون تحقیقات مناسب راجع به مکان‌ها، اشخاص و حوادث تاریخیِ بیان شده در آن زیر چاپ برود. همواره یکی از انتقادات خودم به کتاب‌های خاطره شفاهی تهی بودن برخی از آن‌ها از تحقیقات است.

چقدر زمان برد تا با راوی داستان مصاحبه کنید و آن را پیاده کنید؟

در آذر سال ۱۳۹۸ اولین جلسه گفتگو با راوی را برگزار کردیم. به خاطر دارم که چند روز پس از برگزاری جلسه اول حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید و شهادت ایشان همه ما را به غم و اندوه بی‌سابقه‌ای فرو برد. دومین جلسه را روز ۲۲ بهمن ۹۸ برگزار کردیم و پس از آن جلسات به طور مرتب و هر هفته یک بار برگزار شد.

در سه ماه پایانی همان سال کار مصاحبه‌ها با سید عباس تمام شد و آقای رابوکی تقریباً هر آنچه داشت گفت. مصاحبه اولیه ما حدود ۸۰ ساعت به طول انجامید و تا پس از عید ۹۹ کار پیاده سازی و تنظیم آن طول کشید. پس از آن متن را در اختیار راوی قرار دادم و ایشان با یک دقت مثال زدنی و کم‌سابقه متن را خواند.

در مرحله بعد بر اساس مصاحبه‌های تکمیلی که آن هم حدوداً ۲٠ ساعت به طول انجامید و مجموع مصاحبه‌ها را به ۱٠٠ ساعت رساند. موضوعات و ماجراهایی که جامانده یا ناقص گفته شده بود در طول این مصاحبه ها اضافه و اصلاح شد. بعد از این هم دوباره راوی متن را از نظر گذراند و دوباره و چند باره  نکاتی اضافه شد و خلاصه کتاب با حساسیت بسیار بالا چهار بار میان نویسنده و راوی دست‌به‌دست شد تا پس از دو سال، امروز به آن چیزی که اکنون پیش روی شماست برسد یعنی کتاب موتورسوار چمران…

نمی ترسیدید در اولین تجربه  شکست بخورید و یا  اثر آن طور که باید در نیاید؟

طبیعتاً هر تجربه اولی دلهره‌های خاص خودش را دارد. البته از قدیم گفته‌اند تجربه اول بهترین تجربه نیز هست. این دلهره همراه من هم بود اما سعی کردم با استفاده از مشورت و راهنمایی های پدرم که تجربه بسیار مهمی در حوزه روایت‌نگاری دفاع مقدس داشت و آقای قزلی، مدیریت محترم نشر جام جم که انتشار کتاب را پذیرفته بودند استفاده کنم.

در کنار استفاده از منابع جانبی و تحقیقات مربوط به موضوع کتاب، توکل به خداوند و استمداد از شهدایی که در کتاب از آنها یاد کرده‌ایم مهمترین نقش را در به بار نشستن کتاب موتورسوار چمران ایفا کرد.

ویژگی کتابی که نوشته اید را چه می دانید. به هر حال در طول این سال ها کتاب های مختلفی در حوزه جنگ و دفاع مقدس نگاشته شده به نظر خودتان چه وجه تمایزی بین کتاب شما و دیگر آثار وجود دارد؟

موتور سوار چمران تمام سعی خود را کرده است تا دچار برخی تحریف‌ها که در برخی کتاب‌های دفاع مقدس دیده می‌شود، نشود. در این کتاب از برخی کلیشه های رایج و مشهور در  سبک زندگی‌های یکسان و یک شکلی که در آثار دیگر از شهدا و فرماندهان بزرگ جنگ مکررا گفته شده، عبور کرده‌ایم تا تاکید کنیم که رزمندگان و شهدای ما از اقشار مختلف جامعه با سبک زندگی های متفاوت و گوناگون با همدلی و برادری کامل در کنار هم جنگیده‌اند.

همانطور که گفتم مهمترین ویژگی کتاب روایت گوشه های درخشانی از دفاع مردمی سرزمین عزیزمان ایران در ماه های نخستین و سال اول جنگ است. سالی که روایت آن اهمیت زیادی دارد اما متأسفانه آن طور که باید و شاید در آثار دفاع مقدس به آن پرداخته نشده. همان سالی که تهران درگیر دعواهای سیاسی خودش بوده و گروه های مردمی و شبه نظامی در جنوب و غرب کشور با دست خالی و بدون هیچ امکاناتی ماشین جنگی عراق را از کار انداختند.

در کتاب موتورسوار چمران با نهاد بسیار مهم و کاملا مردمی و غیردولتی به نام ستاد جنگ‌های نامنظم آشنا می شویم و جوانان در این کتاب راجع به پدیده جذاب اما گفته نشده‌ای می‌خوانند که تا به حال راجع به آن چیز زیادی نشنیده‌اند:«موتورسواران ستاد جنگ‌های نامنظم» مردان جوانی که موتورسیکلت‌های خاصی داشتند و از آنها برای تفریح یا ورزش موتورسواری استفاده می‌کردند و با ابتکار و دعوت دکتر چمران عضو ستاد جنگ‌های نامنظم شدند تا با موتورهای‌شان در برابر ارتش تا بن دندان مسلح عراق هنرنمایی کنند و جان خودشان را به خطر بیاندازند.

ویژگی آخر کتاب که شاید دلچسب و مهم باشد این است که موتورسوار چمران نکات نغز و دلنشینی از زیست و زندگی نوجوانان و جوانان دهه های ۴۰ و ۵۰ تهرانی در چنته دارد که به خصوص در فصل های ابتدایی کتاب که سید عباس از کودکی تا ۲۲ سالگی‌اش را روایت می کند و راجع به تفریحات و سبک زندگی جوانان تهرانی در دهه ۴۰ و ۵۰ اطلاعات خواندنی و خوبی را به مخاطب می دهد.

نظر راوی داستان درباره کتاب چه بود؟

وقتی کتاب چاپ شد هم من و هم راوی نفس راحتی کشیدیم، چرا که برای این کتاب زحمت زیادی کشیده و وقت زیادی گذاشته بودیم. نگارش این کتاب برای من زحمت و سختی‌های زیادی داشت چرا که سعی کردم رضایت ۱۰۰ درصدی راوی به صورت کامل در خط به خط کتاب جلب شود و محافظه‌کاری و رعایت برخی مصلحت ها حتی ذره ای از آن چیزی که از واقعیت های جنگ مد نظر راوی بود از کتاب حذف نشود.

وقتی کتابتان چاپ شد چه حس و حال داشتید. اولین کتابتان را به چه کسی هدیه دادید؟

طبیعتاً حس و حال تکرار نشدنی و بسیار خوبی به همراه داشت. خصوصاً اینکه اولین کتابی که نوشته بودم و این برای هر نویسنده‌ای حتی اگر ده‌ها کتاب نیز پس از آن بنویسد تکرار نشدنی است. هنگامی که به کتاب نگاه می‌کردم و نتیجه دو سال تلاش و مطالعه و نوشتن بی‌وقفه خودم را مرور می‌کردم حس دلچسبی به من دست می داد. اولین جلد از کتاب را با عشق و علاقه به مادرم تقدیم کردم که در تمام این دو سال مشوق من و مشتاق انتشار کتاب بود و دعای خیر او در این مسیر یاری‌ام می‌کرد.

برچسب‌ها