همشهری آنلاین_ رضا نیکنام: حجت الاسلام «غلامرضاجانفزا» شهید والامقام محله جوادیه از لحاظ اخلاق، منش پهلوانی و مردمداری زبانزد بود. اهالی تعریف می کنند که گذشته در انتهای خیابان ۲۰ متری جوادیه زمین خاکی بزرگی وجود داشت که بیشتر وقتها بچهها آنجا کشتی میگرفتند. غلامرضا هم آنجا با دوستان همسن و سالش تمرین میکرد.
اینطور که تعریف می کنند او از همان دوران نوجوانی روحیه پهلوانی و گذشت، داشت. هر وقت در مسابقات کشتی مقابل آدمهای ضعیف، کوچکتر و بیمار قرار میکرفت، به هر بهانه میدان را برای شکست خود باز میگذاشت تا حریفش با کسب قهرمانی خوشحال شود. روایت هایی که اهالی از «غلامرضا جانفزا» نقل می کنند ناخودآگاه آدم را یاد جهان پهلوان «غلامرضا تختی» میاندازد.
«غلامرضاجانفزا» شهید روحانی و کشتیگیر محله جوادیه از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۵ به طور متناوب در جبهههای جنوب و غرب حضور داشت، اما از ورزش و تحصیل عقب نمیماند. برای نخستین بار سال ۱۳۶۲ وارد حوزه علمیه آیتالله مجتهدی شد و از پامنبریهای پر و پاقرص ایشان بود. میگفت که میخواهد معلومات دینی و مذهبیاش را افزایش دهد. حدود ۳ سال در حوزه درس خواند و در عین حال به جبهه میرفت.
مادر شهید از جریان حجرهنشینی شهید جانفزا در حوزه علمیه و حضور در جبهه و خط مقدم صحبت میکند و میگوید:« یک روز صبح که از خواب بلند شده بود، آمد پیش من و گفت" دیشب در خواب آقایی را دیدم با عبا و عمامه مشکی که وارد شد. من و دوستانم نشسته بودیم که او گفت که "چرا اینجا نشستهاید که جبهه به شما نیاز دارد" او همان روز کوله پشتیاش را جمع و جور کرد و فوری به جبهه رفت و برای مدت زمان زیادی به خانه برنگشت.»
مادر معظم شهید به اخلاق و منش فرزندش اشاره میکند و میگوید: «یکی از ویژگیهای غلامرضا این بود که همیشه میخواست دل خانوادهاش را شاد کند. مثلاً هر زمان در مسابقات کشتی شرکت میکرد و مدال قهرمانی میگرفت، به دست و پایم میافتاد و محبت میکرد. بارها پیش میآمد که با دستان خودش مدالهای طلای قهرمانی اش را بر گردن من میانداخت و میگفت: «مادرم این مدالها باید برگردن تو باشد نه من.»
او در باره آخرین حضور غلامرضا در مسابقات کشتی کشور به حرفهای خودمانی بین مادر و فرزند اشاره میکند و میگوید: «برای کشتی رفته بود سالن هفتمتیر. قبل از رفتن، غلامرضا را از زیر قرآن رد کردم و برای موفقیت او دعا کردم. وقتی برگشت خیلی خوشحال بود و دستم را بوسید. همان موقع حرفی زد که حسابی غافلگیر شدم. به من گفت" مامان این مدال طلا را میبینی. چقدر حیف است که اینقدر زحمت بکشی و دست خالی از دنیا بروی. منظورم این است که وقتی شهید شدم و آن دنیا در محضر پروردگار حاضر شدی دست غلامرضایت را بگیر و بگو من رضایم را برای دین خدا فدا کرده ام".»
مادر معظم شهید جانفزا یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی پسرش را این گونه بیان میکند: «غلامرضا در جبهه مسئولیت داشت و هر ماه حقوق کمی میگرفت اما هیچوقت این حقوق را خانه نیاورد. وقتی که شهید شد فهمیدم که با این پولها برای ایتام و خانواده های فقیر ارزاق میخرید و مخفیانه به در خانهشان میبرد.»
چرا به من دروغ میگویی!
مادر معظم شهید جانفزا میگوید: «ششم ماه مبارک رمضان بود که سحری میخوردیم. نماز صبح برادرش آمد جلو در خانه و یکهو نشست. برگشتم و گفتم: از غلامرضا چه خبر؟ پسر بزرگم گفت: هیچ مجروح شده. خندیدم و گفتم: چرا به من دروغ میگویی، خواب شهادت غلامرضا را خودم دیدم!»
شهید «غلامرضا جانفزا» ۲۶ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در سمت فرمانده دسته و در محدوده تنگه ابوغریب بر اثر اصابت ترکش به پهلویش به شهادت رسید و پیکر پاکش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.