دوچرخه: شعری از پرستو علی‌عسگرنجاد و یادداشتی از عباس تربن، مسئول شعر دوچرخه، بر آن.

گریز

بگذار فرار کنم
به آنجا که خبری از آدم‌ها نیست
و دل پیچک‌ها پیچ خورده تا خدا
بگذار دستانم را بدوزم
                 به ضریح چشمان خورشید
و در نور بخوابانم
تار و پود نگاهم را
و وصله کنم قلبم را به آینه
بگذار رها شوم
از دالان‌های پیچیدۀ اندیشه
و به آنجا برسم
که سکوت آواز می‌خواند
و بیابان‌ها دست می‌زنند
آنجا که مهمان شانۀ عریان پیاده‌روها می‌شوند گنجشک‌ها
بگذار سبز کنم بذر پرواز را
و با هرچه پرستوست،
از زمین و هرچه در اوست،
                                     بگریزم!

جشنوارۀ آرایه‌ها

   شعر «گریز»، جشنوارۀ آرایه‌ها و زیبایی‌هاست. از تشبیه متناسب و حساب‌شده‌ای مثل «دالان‌های پیچیدۀ اندیشه» گرفته تا تشخیص همراه با تناقض «سکوت آواز می‌خواند».
«شانۀ عریان پیاده‌روها» چه تصویر روشنی از پیاده‌روهای خالی در ذهن می‌سازد؛ و گنجشک‌های بی‌پناهی که مهمان شانۀ پیاده‌روها می‌شوند! و البته در وقت صحبت از زیبایی‌های «گریز»، تعبیر شاعرانۀ خیس‌خوردن «تاروپود نگاه» در ظرف نور را هم نباید از قلم انداخت.

   حیف نیست این‌همه کشف شاعرانه با سطرهای صریحی مثل «بگذار فرار کنم/ به آنجا که خبری از آدم‌ها نیست» کمرنگ شود؟

   «گریز» شعری سپید است و طبیعتاً کسی توقع حضور راه‌وبی‌راه قافیه را ندارد. با این حال تک‌قافیۀ پایان‌بندی شعر (پرستوست و اوست) چنان در شعر خوش نشسته که از «گریز»، خاطره‌ای خوش‌آهنگ در ذهنمان نقش می‌بندد.