روایتی که می‌خوانید، قصه یک عشق ۲۰ ساله است. داستان عاشقانه‌ای که یک سوی آن پدری است دلباخته به پسرش و سوی دیگرش پسری است بی‌تاب و دلتنگ دیدار با پدر. در این زمانه که یافتن عشق حقیقی به جستن گوهری کمیاب شبیه است، عشق بی‌پایان پیرمردی به فرزند معلولش همان گوهر کمیابی است که او را هر هفته از جنوبی‌ترین نقطه تهران به آغوش پسرش در لواسان می‌کشاند.

همشهری محله - حسن حسن‌زاده: «آقا محمود» اگرچه گرد پیری بر چهره‌اش نشسته و راه رفتن بدون عصا برایش ممکن نیست، اما ۲۰ سال است که هر چهارشنبه‌ وعده دارد با «عباس»؛ بی‌تخلف و بی‌آنکه حتی یک چهارشنبه از یادش رفته باشد. ۲۰ سال است روی همین پلکان باریک آسایشگاه تکیه می‌دهد به دیوار پشت سر و جگرگوشه‌اش را در آغوش می‌گیرد.

وقتی هنوز آفتاب از پشت کوه‌های البرز سر نزده، پیرمرد با یک عصای چوبی، از جایی نزدیک جاده ساوه در جنوبی‌ترین نقطه تهران، خودش را به جاده فشم می‌رساند؛ جایی که وعده‌گاه همیشگی‌اش با عباس است. پیرمرد آنقدر به انتظار می‌نشیند تا پلک‌های عباس از هم باز شود و مانند همه چهارشنبه‌ها، پسر را در آغوش بگیرد و بر پیشانی‌اش بوسه بزند.

عباس هم سر روی آن شانه‌های آشنا می‌گذارد و در گوش پدر زمزمه می‌کند؛ زمزمه‌های پدر و پسری که همیشه لبخند روی لب‌های عباس می‌آورد و گاهی اشک از روی گونه‌های پیرمرد جاری می‌کند. پدر و پسر از روی پلکان آسایشگاه، به عبور خودروهایی که بی‌وقفه از جاده فشم می‌گذرند، خیره می‌مانند؛ آنقدر کنار هم می‌نشینند و آنقدر پدر قربان صدقه پسرش می‌رود تا  وقت غروب، آفتاب پشت کوه‌های «البرز» پنهان شود و دلتنگی برای رسیدن چهارشنبه‌ای دیگر آغاز.

عباس جان من است

در مؤسسه توانبخشی «بچه های آسمان کامران» که ویژه نگهداری از پسران بالای ۱۴ سال است، تنها تعداد کمی از بچه‌ها سرپرست دارند. اگرچه به مدد مسئولان مرکز، خیران بسیاری در طول سال به ملاقات ساکنان آسایشگاه می‌آیند و دلتنگی‌شان را کم می‌کنند، اما اینجا در میان این دیوارهای سیمانی، انتظار برای آمدن نگاهی آشنا و آغوش گرمی که دلنتگی‌شان را فرو بنشاند، کار هر روز بچه‌های آسمان است. میان این دلتنگی‌ها، عباس خوش‌اقبال است که پدر را دارد؛ پدری که اگرچه توان مالی نگهداری او را در خانه نداشت، اما چنان سرمایه‌ای در قلبش دارد که هر هفته مشقت این راه طولانی را به جان می‌خرد و در آغوش پسر آرام می‌گیرد. قصه این عاشقانه از زبان «محمود پاک‌نهاد» پدر عباس، شنیدنی‌تر است. او می‌گوید: «یک دختر و ۲ پسر دیگر هم دارم اما عباس، جان من است. توان مالی نگهداری از عباس را در خانه نداشتم و حالا ۲۰  سال است که عباس دور از من در فشم زندگی می‌کند.» از راه دور خانه‌اش تا آسایشگاه که می‌پرسیم، می‌گوید: «اینجا که لواسان است، اگر موسسه خیریه‌ای بود در دورترین شهر و اصلا در آخر دنیا، پای پیاده و با همین عصا خودم را به عباس می‌رساندم تا او را در آغوش بگیرم. مسئولان مرکز از من هزینه‌ای نمی‌گیرند و مادریاران نیز به دلسوزی از آنها پرستاری می‌کنند. من به شوق آغوش عباس تا روزی که عمر دارم به دیدارش می‌آیم. اینجا به عباس رسیدگی می‌کنند و خیالم راحت است. اما امان از دلتنگی.» پیرمرد می‌گوید «امان از دلتنگی» و با دست روی زانو می‌کوبد. بعد عباس را در آغوش می‌گیرد و هر دو به ماشین‌هایی که بی‌امان از جاده پیش‌رو می‌گذرند خیره می‌شوند.

شما هم یاور بچه‌های آسمان باشید

انگار عاشقانه‌های پدر و پسری با خشت خشت این آسایشگاه در هم تنیده است. هر گوشه آسایشگاه می‌روی نقل این روایت‌های عاشقانه‌ است. سنگ بنای این مرکز خیریه هم  قصه عشق بی‌پایان پدری بود به فرزند معلولش. ۲ دهه پیش وقتی «کامران» فرزند «ولی‌الله نقابی» بنیانگذار موسسه بچه‌های آسمان از دنیا رفت، نقابی با تاسیس این مرکزهمه  و محبتش را به پای معلولان بی‌سرپرست و کم‌بضاعت شهر ریخت. حالا این موسسه خیریه که با کمک‌های مردمی اداره می‌شود ۳ آسایشگاه در فشم، تهران و مهرشهر کرج دارد و خانه امن ده‌ها معلول جسمی و جسمی‌ذهنی و معلولان اعصاب و روان است. شما هم می‌توانید کمک حال بچه‌های آسمان باشید. فهرستی از نیازهای روز مددجویان مرکز از مواد غذایی، پوشاک، لوازم بهداشتی، آموزشی و... تهیه شده که می‌توانید پس از تماس با شماره ۰۲۱۴۳۶۱۳ یا با مراجعه به وب سایت موسسه  به نشانی https://bachehayeaseman.org/ از نیازهای مرکز مطلع شده و در این کار خیر سهمی داشته باشید.