این یک خاطره‌بازی است. خاطره یک محله‌گردی با یکی از ۵ مرد تاثیرگذار سینمای ایران. محمدعلی کشاورز را می‌گویم. مرد نقش‌های ماندگار. متن ‌پیش رو خاطره یک روز گردش با محمدعلی کشاورز از برج‌های هرمزان در شهرک غرب به سمت درکه است. محله گردی با طعم آبگوشت و چای قندپهلو.

همشهری آنلاین - سمیراباباجانپور: ماشین را جلو برج شماره ۹ و ۱۰ هرمزان که نگه می‌داریم باید منتظر شویم تا نگهبان ورودی به استاد خبر دهد و انتظار چندان هم طولانی نیست. آرام در شیشه‌ای لابی را فشار می‌دهد و وارد محوطه می‌شود. سوار ماشین که می‌شویم حرف‌ها گل می‌اندازد. شیشه را پایین می‌دهد و بعد از اولین پکی که به سیگارش می‌زند در جواب سؤالم که از مشغله‌های این روزهایش می‌پرسم، جواب می‌دهد: «اصلاً از خانه بیرون نمی‌آیم. ترافیک و دود خیلی آزارم می‌دهد. در خانه که هستم یا کتاب می‌خوانم یا با دوستان صحبت می‌کنم. روزنامه و تلویزیون را هم از زندگی‌ام خط زده‌ام.»

خواندنی‌های بیشتر را  اینجا دنبال کنید

بازیگری که سینما را فراموش کرد

همین‌ها کافی است تا سر گلایه‌های یکی از ماندگارترین چهره‌های سینما و تلویزیون باز شود: «سینما را فراموش کرده‌ام و اگر کار خوبی از سوی تلویزیون پیشنهاد شود، به‌ندرت قبول می‌کنم. امیدوارم گوشه‌گیری من مشکلات را حل کند چون خوشحالم که با هیچ‌کس و با هیچ‌گروهی رابطه ندارم. خودم هستم و مردم خودم و سرزمین خودم.» منتظر سؤالم نمی‌شود، ادامه می‌دهد: «واقعاً متأسفم که بگویم این سال‌ها رابطه جای ضابطه‌ را گرفته است. فکر می‌کنید چرا سینمای ما به این روز افتاده؟ به خاطر همین رابطه‌هاست. برخی کارگردان‌ها به هویت سینمای ایران ضرر زده‌اند. مخاطب وقتی از سالن سینما بیرون می‌آید باید چیزی برداشت کرده باشد. بروید و ببینید چه اتفاقی می‌افتد؛ یا خنده‌های الکی یا کارهای اکشن یا عشق‌های احمقانه است. انگار اتفاقی که در همان چند سال بعد از انقلاب در سینما افتاد یک افسانه بیشتر نبود.»

عاشق زندگی سنتی بود

حالا، بعد از ۱۵ دقیقه صحبت، به کنار برج‌های آتی‌ساز سیده‌ایم و سکوت بعد از حرف‌های کشاورز تبدیل به تماشای حقارت باغ‌ها و دیوارهای کاه‌گلی در مقابل برج‌ها شده است. همین بهانه‌ای است برای جست‌وجوی زندگی‌اش در این منطقه. برای همین از زندگی در خانه‌های حیاط‌دار و باغچه‌های پر از گل و تفاوت‌هایش با برج‌های سیمانی هرمزان می‌پرسم و او هم بعد از کمی مکث می‌گوید: «عاشق زندگی سنتی‌ام. اصلاً روحیه‌ام با حضور در میان این آپارتمان‌ها سازگار نیست. من این دیوارهای کاه‌گلی را خیلی دوست دارم. چون زنده است و آدم را به زندگی وامی‌دارد.» از سربالایی اوین که بالا می‌آییم سرش را مدام به اطراف می‌چرخاند تا ساخت و سازها را در دامنه کوه بیشتر ببیند و تمام حیرتش در چند کلمه خلاصه شود: «اینجا چقدر عوض شده است!» و تا میدان درکه حرف‌ها پیرامون همین جمله‌اش می‌چرخد. در میدان درکه پیاده می‌شویم تا استاد تمام محبوبیتش را در عکس‌های پی‌درپی میان مردم تقسیم کند.  

ناگفته‌های یک پدرسالار

 ما از منطقه ۲ یک چهره کاملاً مدرن داریم. با برج‌ها و رستوران‌های متعدد. در این منطقه همه چیز رنگی از سرعت دارد و حاشیه‌های روستایی‌اش چنان غرق در حیرت شهر شده‌اند که دیگر مجالی برای مرور دیوارهای کاه‌گلی و خانه‌های حیاط‌دار نمانده است. سریال پدرسالار در برهه‌ای میان مردم جا افتاد که شهرنشینی ما در حال شکل‌گیری بود. اما در آن برهه از زمان هیچ‌کس نگاه جدی به این سریال نکرد. حالا وقتی محمدعلی کشاورز دیالوگ به دیالوگ سریال پدرسالار را مرور می‌کند از آن همه بی‌توجهی حسرت می‌خورد و می‌گوید: «در آن زمان هیچ نقد جدی درباره سریال انجام نشد. حتی یک نشست کوچک هم نگذاشتند تا این قضیه را از نظر اجتماعی و اقتصادی و روان‌شناسی واشکافی کنند. مردم هنوز پدرسالار را نماینده مردی می‌دانند که قوام‌دهنده خانواده است، با تمام تبعات و جذبه‌هایش. چرا امروز دعواها و اختلافات آن‌چنانی در خانواده‌ها زیاد است. وقتی محور خانواده نقشی را که باید داشته باشد ندارد، همین می‌شود.

وقتی از او می‌پرسم در زندگی شخصی‌تان آدم پدرسالاری هستید؟ جواب می‌دهد: «گفتم؛ آن روش زندگی الآن چندان کاربرد ندارد و خیالتان راحت باشد؛ پشمی به کلاه من نیست. یک فرزند دارم و از این بابت خیالم راحت است.» از او در مورد پدرش و نگاهش به زندگی می‌پرسیم که می‌گوید: «پدر من در خانه، پدرسالار نبود، اما بسیار مهربان و در عین‌ حال باجذبه بود. همیشه هم از در نصیحت وارد می‌شد. رفتارهای او همه‌اش برای من الگوست. اگر خطایی هم می‌کردم طوری برخورد می‌کرد که به قول ترکمن‌ها، آتش بدون دود نمی‌شود و جوان هم بدون گناه. هیچ‌وقت بدون فکر حرف نمی‌زد.»  

آبگوشت برای آقای بازیگر 

متولد ۱۳۰۹ اصفهان. در دوران نوجوانی همراه خانواده‌ای که پدری کشاورز داشت به تهران می‌آید و در خیابان شهباز ساکن می‌شود. در سال‌های بعد از انقلاب مدتی را در خیابان عباس‌آباد خانه می‌گیرد تا بعد از آن به شهرک ژاندارمری بیاید. ۱۳ سال سکونت در بی‌امکاناتی شهرک ژاندارمری با فیلم‌های جدی‌اش با علی حاتمی همراه می‌شود و بعد از آن سال‌ها چند سال می‌شود که ساکن برج‌های هرمزان شهرک غرب شده است.

گرسنه‌ایم. می‌رویم غذایی بخوریم. آبگوشت سفارش می‌دهد. آبگوشت را با فلفل زیاد و پیاز و نان خشک دوست دارد. غذا تمام می‌شود و دوباره حرف‌ها بالا می‌گیرد. چای و پشتی‌های روی تخت و رنگ‌های روی قالی فضای جالبی را ایجاد کرده است.

فرهنگسرای ابن‌سینا را دریابید

از کم‌کاری‌های او گله می‌کنم و بخشی از مشکلات تئاتر را به گردن کسانی می‌اندازم که در تربیت نسل جدید کوتاهی ورزیده‌اند. می‌گویم: «هر چه باشد شما حاصل دوره‌ای هستید که استادان خوبی هم داشتید و روی شما کار کردند.» بدون هیچ‌شتابی جواب می‌دهد: «بعد از کودتای ۲۸ مرداد، تئاتر دچار رکود شدیدی شد، درست در آن زمان کارکنان اداره  هنرهای زیبا با انجام کارهای تلویزیونی مردم را به تئاتر برگرداندند، امروز هم باید کار کرد تا دوباره چنین اتفاقی بیفتد. یک بخش  کار من هستم، بخشی دیگر مربوط به خود رسانه‌هاست. وقتی رابطه‌ها باعث می‌شود فلان بازیگر با پرداخت پول عکسش روی جلد روزنامه‌ها و مجلات برود و دائم در حال مصاحبه باشد نشان از جو غیرآماده دارد. باید جشنواره خودجوش تئاتر بگذاریم. من مدت‌ها بود به فرهنگسرای ابن‌سینا فکر می‌کردم؛ هم سالن خوبی دارد و هم موقعیتش طوری است که می‌شود با جوان‌ها در آن کار کرد. حتی چند بار هم خواستم پیشنهاد بدهم، اما نشد. من از سینما ناامید شده‌ام، اما برای تئاتر حاضرم هر کاری از دستم بر می‌آید انجام بدهم.»

وقتی می‌پرسم با چه شرایطی حاضرید کار کنید می‌گوید: «در صورتی که حمایت کنند و اعمال نظرهای بی‌خودی در آن نباشد. چون در طول این سال‌ها زیاد ضربه خورده‌ام. من روی سالن ابن‌سینا خیلی تأکید دارم. چون هم هنرمندان زیادی در اطراف آن زندگی می‌کنند و هم شرایط جغرافیایی‌اش طوری است که اگر راه بیفتد، مردم استقبال می‌کنند و اینجا تبدیل به بزرگ‌ترین مرکز تئاتر غرب تهران می‌شود.»  

حرف‌های ما هنوز ناتمام است

خیلی ساده و بی‌پیرایه حرف می‌زند و در طول سه ساعتی که با او همراه شده‌ام سادگی و صمیمیتی که از او در فیلم‌هایش دیده بودم، تبدیل به واقعیت می‌شود. انگار او در بیشتر نقش‌هایش خودش را بازی کرده است. پیرمرد بیشتر از هر چیز  الگویی از مردی خانواده‌دوست و ایرانی است. فراتر از چهره سینمایی‌اش، آرام و بی‌دغدغه خودش را به خاطره‌های مردم سپرده است. وقتی مسیر درکه را به سمت برج‌های هرمزان باز می‌گردیم احساس می‌کنم حرف‌هایمان ناتمام مانده.