همشهری آنلاین- زهرا کریمی، فهیمه طباطبایی: روزی نیست که در تهران درختی به دست مردمان شهر به قتل نرسد. یک روز بساز و بفروش بنامی برای خودنمایی برج تازه ساختهاش، ریشه چندین درخت را میسوزاند و روز دیگر پزشکی چون تابلو برد تخصصیاش به اندازه کافی چشم شهر را کور نکرده، کمر به قطع درختان میبندد.
امروز صدای اره برقی که به جان درختان تنومند و کهنسال افتاده از محوطه دانشگاه معروف شنیده میشود و فردا از فلان مجموعه بزرگ ورزشی خبر میرسد که چند درخت جایشان خالی است انگار که از اول درختی اینجا ریشه ندوانده و سایه نگسترانده. « حیف که درختان صدا ندارند وگرنه ناله و شیونشان گوش شهر را کر میکرد.»
این روایتهای تلخ، روی نمایان ماجراست. در دل این شهر که روزی به پایتخت باغها و چنارها معروف بوده، هر روز باغی میمیرد. کشته می شود، به قتل میرسد، به دست صاحبانش؛ برای پر شدن حسابهایشان از میلیارد و تیلیارد. سودای صفرهای بیشتر در حسابهای بانکی از پس فروختن واحدهای مجلل و پنت هاوسهای ویژه در برجهای سر به آسمان گذاشته.
شیوه و سبک قتل بین همه یکی است، اول به درختان آب نمیدهند، ریشهها که خشک شد و آفت به جانشان افتاد، خوب که برگها زرد و پژمرده شدند، حالا نوبت به تبدیل باغ به زبالهدانی و مکانی ناامن در محله است، بعد که صدای اهالی حسابی در آمد، آنوقت مجوز گرفتن برای ساخت و ساز راحتتر است. اینجا سود سرریز میشود در حسابها. تجاری و مسکونی و اداری فرقی ندارد، در تهران ملکداری مساوی است با ثروت بیشتر.
گزارش زیر روایتی است از چند باغ معروف تهران که نفسهای آخر را میزنند. باغهایی که صاحبانشان دل از زندگی در آن بریدهاند و منتظرند که نفسهای به شماره افتاده درختان بایستد تا زودتر به پولهای هنگفت برسند.
روایت اول: جای خالی باغهای زرگنده
روبروی بازار زرگنده در منطقه ۳ خانه باغ قدیمی در خیابان شریعتی کنار سینما فرهنگ هست که درختانش حال خوشی ندارند، خشک، بی برگ و در یک کلام در اوج احتضار. اهالی دوست ندارند چشمشان به این باغ بیفتد چون سبزی و شکوه باغ را دیده اند، زیبایی و دلنوازیاش را هم و حالا چندین سال است که نشستهاند به تماشای جان دادن باغ و دستشان عجیب برای کمک کردن به باغ خالی است. زهرا اسکندری یکی از همین اهالی است، اسم باغ که میآید، آه عمیق میکشد. « چه کاری میتوانستیم بکنیم که نکردیم؟ اصلا چه کاری از دست ما ساخته بود؟ مگر این همه باغ که در زرگنده خراب شد توانستیم کاری کنیم که برای این باغ بتوانیم؟
باغ مالک حقیقی دارد که آن را رها کرده، مثل کودک کار که در خیابان رهایش میکنند اما نه رها کردنی کامل بلکه چشم به او دارند برای کاسبی و درآمد بیشتر. اینجا رو خوب گذاشتهاند که خراب شود، آن وقت قیمت الماس را برمیدارد. علی رحمتی از ساکنان خیابان زرگنده درباره اینکه چه شد که باغ قدیمی محلهشان رو به خزان رفت، میگوید: « باورم نمیشود که اینجا روزی باغی بود که به محله روح زندگی میداد، اینجا که میرسیدیم، نفس عمیقی میکشیدیم که ریههایمان پر از اکسیژن شود. حالا مالک وکیل گرفته تا زودتر آن را تبدیل به برج مسکونی کند. پول در بساز و بفروشی است نه باغداری و نگهداری محیط زیست.»
رحمتی میگوید هربار که از کنار دیوار این باغ قدیمی میگذرد، یاد سالهای ۱۳۹۴ و پیش از آن میافتد که اوضاع درختان مو، چنار و سیبش خوب بود و بنای قدیمی با آن شیروانی وسط باغ میدرخشید؛ « اما الان تا چشم کار میکند تا انتهای باغ فقط علفهای هرز دیده میشود و خبری از آن درختان میوه و چنارهای سبزش نیست. باغ را از بالا که ببینی بیشتر دلت میگیرد حتی دیگر کلاغها هم روی شاخه درختانش نمینشینند. همینقدر غریب و تنها.»
روایت دوم: اینجا پای درختان نمک و گازوئیل میریزند
زیبایی گلابدره از اسمش شروع میشود. اصلا همه هویت این منطقه در اسم هویداست. اما اهالی وقتی دیدند که میشود از این منطقه زیبا پول بیشتری در آورد، شروع کردند به بهره کشی از آن. استثمار کردند گلابدره را تا ثروت بیشتری نصیبشان بشود. پای پول که در میان باشد، هوای خوب و فضای سبز و آسمان آبی و آب روان چه اهمیتی دارد؟
سهراب قیدی، از کودکی در گلابدره بزرگ شده و حالا نام آن را با حسرت تکرار میکند. دلش میگیرد از درختانی که خشکیده شدند تا ویلا شوند، از درختانی که قطع شدند تا رستوران و کافه شوند. دلش می گیرد که مردم حاضرند حال خوبشان را هم به چند اسکناس پول بفروشند. « مالکان باغهای اینجا از درختان میوهای که دارند، چشم و دل سیر شدهاند طوری که برای رسیدن به سودهای کلان، پای درختان نمک و گازوئیل میپاشند و تنها بهانهشان هم بیآبی و خشکسالی است. اما این بهانهها فقط حرف است!»
او میگوید: « غم انگیز است که گلابدره دیگر تابستان و بهار سبز ندارد. ۴ قطعه باغ قدیمی کنار رودخانه گلابدره است که روز به روز تنه درختانش در حال خشک شدن است و دیگر زیبایی سابق را ندارند. بیشتر درختان این باغها مثمر هستند و ای کاش جایش برج نسازند.»
روایت سوم: کوچه برجها به جای کوچه باغها
درکه کوهی است که پایش برج سبز شده. اگر نبودند خانه باغ های متروکه در کوچه پس کوچههای آن، می شد با قطعیت گفت که حاصل فعل و انفعالات طبیعت، رشد چشمگیر برجهایی است که هر سال قدشان بلند و بلندتر میشود، آنقدر که کوه را به زور میتوان از پشت آنها دید.
اهالی قدیمی، آنها که درکه بخشی از وجودشان است، این شکل و شمایل منطقه، حالشان را بد میکند، باورشان نمیشود که از آن همه باغات سبز فقط چندتایی باقی مانده، آن هم در حال احتضار و پریشانی. آقای میوهچی یکی از آنهاست، از قدیمی های درکه که ۵۰ سال است اینجا زندگی میکند. «در سالهایی که خیابان احمدپور زندگی میکنم هر روز شاهد خشکاندن درختان تک تک این باغها بودم. شب خوابیدیم و صبح بلند شدیم، دیدیم درختان نیستند، رفتیم، برگشتیم دیدیم که باغ را خشکاندند، جای قد کشیدن درختان، قد کشیدن برجها را دیدیم و هیچ کاری از دست ما بر نیامد. جز دیدن و خبر دادن به برخی مدیران و افسوس از این همه زیبایی که تیشه به ریشه آن زده اند.»
آقای میوهچی، ضلع شمال خیابان احمدپور را نشان میدهد، جایی که برج ها کنار هم مثل یک پازل نامرتب چیده شدهاند، « اینجا را ببینید، سراسر باغهای چند هزار متری بود اما یکی در میان بین باغها تبدیل به برجهای شیک و آنچنانی شدهاند و هر روز هم تعداد سکنه منطقه درکه بیشتر و بیشتر شد.»
در خیال کوچه باغهای احمدپور را آن طور که آقای میوهچی میگوید باید تصور کنیم. جای برجها درخت بگذاریم، جای دیوارهای بلند، پرچینهای کوتاه و جای صدای هیاهوی ماشینها، آواز پرندههایی که بر سر شاخه درختان نشستهاند. تصورش برای ما شاید کمی سخت باشد اما برای اهالی مثل آقای میوهچی سختتر است چون مرگ باغات را به چشم دیدهاند. « آن تک و توک باغهایی هم که ماندهاند، حالشان خوش نیست، همه رها شدهاند تا روزی که نوبتشان برای ساخت و ساز برسد.»
از کوچه باغ احمدپور که حالا کوچه برج شده، به سمت کوچه مفیدی میرویم، جایی که اهالی محل اصرار دارند آنجا را حتما ببینیم، مسعود شهابی از ساکنان قدیمی همراه ماست، امید دارد که بتواند باغ وقف شده گلکار را حفظ کند. « این باغ ۳ هزار متری را آقای گلکار وقف کرده، اینجا پر از درخت شاتوت و خرمالو و گردو و چنار بود اما متولی آن را رها کرده به امان خدا، نگاه کنید درختان را، التماس میکنند که آبشان دهیم، شاخه و برگهایشان خشک شده از تشنگی ولی کسی نیست که به دادشان برسد. ما خواستهمان این است که شهرداری با تانکر آب بیاورد و به این درختان آب بدهد تا از این وضعیت در بیایند.»
یک تکه از دیوار باغ خراب شده و شهابی میگوید افراد بیخانمان شبها میآیند اینجا و بساطشان را پهن میکنند. « این باغها هویت درکه است، نابود شوند چیزی از اصالت درکه باقی نمیماند، همین الان هم دیر نشده برای اینکه جلوی تخریب باغهای باقی مانده را گرفت. تعدادشان به اندازه انگشتان دست رسیده اما همین هم غنیمت است.» به اینجای حرفها که میرسد باغهای باقیمانده را دانه به دانه میشمرد. « باغ دهقانی در خیابان احمدپور، باغچه نبش کوچه غزال، باغ ابتدای خیابان اعرابی که مخروبه شده و...را میشود نجات داد اگر شهرداری و شورا بخواهند، اگر مردم فقط دنبال پول نباشند.»
داستان غمانگیز باغ کشی در درکه به چند مورد خلاصه نمیشود، از هر خیابان که به داخل کوچهای میپیچی، باغی یا کشته شده یا در حال ذبح شدن است مثل حوالی مسجد جامع درکه که برجی در بستر باغی در حال قد کشیدن است. صالح زمانی از ساکنان این کوچه اطلاعات بیشتری درباره باغ دارد. او میگوید: « این مجتمعی که دارند میسازند، در واقع باغ بوده، حالا از بین رفتن خودش به کنار، سازندگان مسیر آب به باغهای پایین و همسایه را بستهاند و همین درختهای پایین دست را خشک کرده است. شما ببینید چند درخت تنومند باید فدای یک پروژه مسکن سازی شوند، این انصاف است؟»
زمانی ما را میبرد به بازدید درخت دیگری در کنار مسجد جامع درکه، بخشی از تنهاش سوخته و دوده خودش را تا بالای درخت کشانده، ردی از آزار یک گیاه زنده. درختی تنومند و کهنسال که حالا ردی از سوختگی به تنش مانده و از همانجا که سوخته شاخهای تا آن بالا برگهایش ریخته و بیجان شده. « این درخت ۴۰۰ سال دارد، اجداد من تا چهار نسل پیش این درخت را به یاد دارند و از آن خاطرهها گفتهاند. قدمتش آنقدر زیاد است که اهالی برای آن احترام خاصی قائل هستند، انگار کنید پیر و مراد همه باشد. بعد یک روز دیدیم که در حال سوختن است، اهالی آمدند و خاموشش کردند وگرنه در کنار از بین رفتن این اثر تاریخی، کل محله درگیر یک آتشسوزی بزرگ میشد. همینقدر ساده و در عین حال بیرحمانه»
او میگوید: فرماندار شمیرانات اخیرا از این درخت بازدید کرده و میخواهند برای آن شناسنامه بگیرند و دورش را حصار بزنند. ببینید چقدر آدمها با درختان غریبه شدهاند که باید برای محافظت از جانشان، دور آنها را باید حصار زد تا دست کسی به آن نرسد.
اهالی قدیمی درکه، آنها که روزگار سبز این محله را به یاد دارند و برایشان خاطرات آن دوران عزیز است، دهها مثال از نابودی باغات دارند، باغهایی که به دست صاحبانشان کشته شدند برای چند میلیارد بیشتر.
حال باغهای تهران خوب نیست، نه فقط در درکه و زرگنده و گلابدره، در همه شهر، هر جا که میشود از زمین بهره کشی کرد و به پول رسید. باغهایی که زمانی ریه های سبز یک محله بودند و خانه صدها پرنده و گیاه، جایی که میشد ناآرامی و ناملایمتی روزمره را در آنجا به نسیم خنک سپرد و از آن عبور کرد.
نظر شما