همشهری آنلاین - مریم قاسمی: سر و کله تابستان دوباره پیدا شده، اما این بار بدون کرونا. در این ایام کودکان و نوجوانان اوقات بیشتری برای تفریح و بازی پیدا کردهاند، حتی بچههای لب خط. شاید برای شهروندان تهرانی جالب باشد که هنوز برخی از کودکان و نوجوانان ساکن در اطراف خط آهن تهران برای بازی و تفریح به اینجا میآیند و اوقاتشان را کنار ریل راهآهن میگذرانند. بازیهایشان هم تنوع چندانی ندارد؛ یا سکه فلزی و سنگ زیر چرخ قطار میگذارند تا ببینند چه اتفاقی میافتد یا بپر بپر میکنند میان ریلها و یا اینکه با سنگپرانی به سمت قطار، مهارتشان را در نشانهگیری به رخ همدیگر میکشند و برای هم کری میخوانند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
تقریبا ساعت ۱۰ صبح است که به محل بازی بچهها کنار خط آهن تهران - اهواز میرسیم. فکر نمیکردم در این ساعت از روز بچهای اینجا پیدا شود. آرتین، طاها، متین و یاشار تقریبا هم سنوسالند، اما آرش و آرمان که ۱۵سالهاند، از همه بزرگترند. وقتی کنارشان میروم و با کنجکاوی به کارشان نگاه میکنم، اصلا تعجب نمیکنند و به جمع آوری سنگهای کوچک و بزرگ کنار ریل راهآهن ادامه میدهند.
به ما می گویند بچه لب خطی!
چند دقیقه سکوت میکنیم و فقط نظارهگر میشویم. این بچهها با دقت سنگها را روی ریل میچینند. انگار منتظر اتفاقی هستند. آرش که روبهروی آرمان نشسته، خم میشود و گوش راستش را روی ریل میگذارد، بعد بلند فریاد میزند: «بچهها! یکی داره میآد، آماده باشید!»
منظورش را بعد از یکی- دو دقیقه فهمیدیم. صدای سوت قطار مسافربری میآید و بعد هم خودش. بچهها در فاصله چند متری ایستاده بودند و مسیر آمدن قطار را دنبال میکردند تا اینکه قطار به جایی رسید که سنگها ردیفبهردیف هم چیده شده بودند. صدای خرد شدن سنگها زیر چرخهای قطار با هیاهو و شادی بچهها قاتی شد. انگار این بازی را همیشه انجام میدهند و هربار از این کار غرق شادی و سرور میشوند و دلشان به این خوش است که سنگهای خود را خرد و خاکشیر کنند.
در این بین، دو نوجوان تازهوارد از راه میرسند که نمیخواهند از قافله عقب بمانند. برای همین چند تکهسنگ برمیدارند و سمت قطار میاندازند و مثل عقاب نگاه میکند ببینند کدامش به تن قطار میخورد. آنها که سنگ پرتاب میکنند صدای ممتد سوت قطار بیشتر و بیشتر میشود. گویی لوکوموتیوران احساس خطر می کند و این طوری میخواهد به بچهها هشدار بدهد. اما از آمدن تا رفتن قطار کمتر از یک دقیقه طول میکشد و دوباره بچهها سرگرم بازیهای دیگری در کنار خط آهن میشوند.
از بچهها سوال میکنیم که نمیترسید کنار راهآهن اتفاقی برایتان بیفتد؟ آرش که از همهشان سر و زباندارتر است، میگوید: «به ما میگویند بچه لب خطی! یعنی از بچگی با خطر و حادثه بزرگ شدهایم و این چیزها ما را نمیترساند. بعضی از همکلاسیها هم در مدرسه مسخرهمان میکنند. مگر بچه اینجا بودن جرم است؟ سنگ گذاشتن زیر قطار و نشانهگیری به طرف آن چه عیبی دارد؟» گرم صحبت با بچهها هستیم که چند نفر از ساکنان محل وارد خلوت بچهها میشوند. آن بچهها با رفتن قطار بازی جفتپاپریدن از میان دو ریل قطار را دنبال میکنند و ما کمی با بزرگترها همصحبت میشویم تا آنها از حال و هوای زندگی در کنار خط آهن برایمان حرف بزنند.
بازیهای پرهیجان و مشترک بچههای دیروز و امروز
کافی است ماجرای گذاشتن سکه زیر قطار و تبدیل آن به سکه بزرگتر را از ساکنان قدیمی اطراف خط آهن بپرسید، تا چنان این بازی کودکانه را برایتان شرح دهند که انگار بزرگترین لذت زندگیشان را بازگو میکنند.
«محمد رضایی»، از قدیمیهای محله وصفنار، درباره دوران کودکیاش میگوید: «بچه که بودیم، غیر از رفتن به مدرسه سرگرمی دیگری نداشتیم، برای همین سعی میکردیم با بازیهای عجیب و غریب یک جوری خودمان را سرگرم کنیم. یادم میآید مدرسه ما یعنی دبستان «حاج قاسم همدانی» درست آن طرف خط راهآهن قرار داشت و همین باعث میشد که هر روز اطراف ریل جمع شویم و چند ساعتی خودمان را سرگرم کنیم. یکی از بازیهایمان گذاشتن پول روی ریل بود که نسبت به بازیهای دیگر خطرات کمتری داشت. البته در آن دوران پول هم بهراحتی گیرمان نمیآمد، چون گاهی مادرم یک ۲ تومانی به من میداد تا با آن نان و پنیر بخرم و ساعت تفریح بخورم، من هم فقط یک تومانش را خرج میکردم و یک تومان باقی مانده را روی ریل میگذاشتم تا پس از عبور قطار اندازه ۲ تومانی بزرگ شود. البته پس از این کار، تمام حکاکیهای روی سکه از بین میرفت و هیچ مغازهداری آن سکه را از ما قبول نمیکرد! البته بچههای این دوره زمانه هم از این جور بازیها بدشان نمیآید. من بارها دیدهام که بچهها سکهپولی را زیر قطار میگذارند تا دوبرابرش کنند؛ درست مثل دوران ما.»
خدا ما را ببخشد؛ جوان بودیم و جاهل
شاید جذابترین و پرهیجان بازی کودکان و نوجوانان دیروز محلههای اطراف ریل آهن چیزی جز سنگ زدن به قطار نبود! یک بازی پرخطر که آن سالها سلامت چندین مسافر قطار را گرفته است. بچهها ساعتها منتظر میشدند تا قطار از راه برسد، اما همین که قطار به محله نزدیک میشد، سنگهای ریز و درشت را حوالهاش میکردند تا خودی نشان دهند. «رضا اکبرزاده»، یکی از قدیمیهای محله جوادیه، خاطرات آن روزها را اینگونه برایمان تعریف میکند: «آفتاب سوزان تیرماه سنگهای اطراف خط آهن را داغ کرده بود، اما هیچکدام از بچهها حاضر نبودند به خانههایشان برگردند. هرکس کلی سنگ جمع کرده بود تا خودی نشان دهد، ولی از قطار خبری نبود. تا اینکه قطار پس از یک ساعت تأخیر وارد محله شد. صدای همهمه و خنده بچهها همهجا را پر کرده بود. هرکسی سعی میکرد هرطور شده سنگهایش به هدف بخورد، تا اینکه سنگی، پنجره یکی از کوپهها را شکست، ما فرار کردیم، اما بعداً فهمیدیم که آن مسافر کارش به دوا و دکتر کشیده است، خدا ما را ببخشد؛ کودک بودیم و جاهل!»
او که هنوز در نزدیکی خط آهن زندگی میکند، میگوید: «جالب است که هنوز هم ماجرای پرتاب سنگ به طرف قطار وجود دارد. خب، دلیلش این است که در محدوده ریل قطار امکاناتی برای بچهها وجود ندارد که تفریح دیگری داشته باشند. گاهی که فرزندان خودمان و دیگران را نصیحت میکنیم این کار را نکنند، می پرسند: مگر شما در بچگیتان همین کارها را نمیکردید؟ پس چرا از ما ایراد میگیرید؟ اینجاست که جوابی برای آنها نداریم.»
پریدن جفتپا از ریل قطار؛ بازی خطرناک بچهها
پریدن از جلو ریل قطار از بازیهای خطرناکی است که تعدادی از بچههای لب خط از انجام آن لذت می برند. این بازی به این شکل است که کودکان یک طرف ریل میایستند و به شکل جفتپا عرض بین دو ریل را میپرند و هرکس این پرش را درست و با متراژ بیشتر انجام دهد برنده مسابقه است و جایزه اش هم می تواند یک کیک و نوشابه و یا ساندویچ فلافل و... باشد.
اما «محمد عربپور»، از اهالی شهرک صادقیه، هیچ وقت خاطره تلخ برخورد قطار با دوستش را فراموش نمیکند: «در مدرسه رازی درس میخواندیم. محمد از بچههای بازیگوش کلاس اول بود که نمیخواست جلو سالبالاییها کم بیاورد، برای همین هر کاری که بچههای دیگر انجام میدادند، او هم تکرار میکرد. تا اینکه مسابقه پریدن از جلو قطار در حال حرکت آغاز شد، کنار ریل میایستادیم و به محض آنکه قطار به ما نزدیک میشد، بلافاصله میپریدیم آن طرف، آنقدر که باد و شتاب قطار را احساس میکردیم. محمد مثل همیشه داوطلب شد که این کار را بکند، چند باری خودی نشان داده بود، ولی آن روز کمی دیر پرید و قطار او را له کرد.»
«محمد تیموری»، یکی دیگر از ساکنان راهآهن، می گوید: «آن روزها فقط یک ریل قطار بود و رفت و برگشت قطار هم از همین خط انجام میشد، تا اینکه کمکم به تعداد ریلها اضافه شد، به صورتی که اکنون علاوه بر ریلهای خطوط راهآهن، ریلهای دیگری هم در این مسیر تعبیه شده است. بنابراین، بازی بچه های الآن خیلی خطرناکتر از قدیم است.»
درسی که شهید مطهری از منطق ماشیندودی آموخت
شهید «مرتضی مطهری» در کتاب «حق و باطل» از یکی از دوستانش خاطرهای درباره عبور راهآهن از محلههای جنوب شهر نقل کرده که شاید خواندش برای شما هم جالب باشد:«یکی از دوستان ما که مرد نکتهسنجی است، تعبیر بسیار لطیفی از یک ماجرا داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشیندودی، میگفتیم منطق ماشیندودی چیست؟ میگفت من درسی را از قدیم آموختهام و جامعه را روی منطق ماشیندودی میشناسم. وقتی بچه بودم، خانهمان در اطراف راهآهن بود. قطار وقتی در ایستگاه ایستاده بود، بچهها دورش جمع میشدند و آن را تماشا میکردند. از چشماهایشان میتوانستی حدس بزنی که چه چیزی در ذهنشان میگذرد. به هرحال تا زمانی که قطار ایستاده بود با تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب خاصی به آن نگاه میکردند تا اینکه زمان حرکت قطار از راه میرسید. همین که قطار راه میافتاد و سرعت میگرفت، بچهها هم میدویدند. بعضیها هم با سنگ ریز و درشت به قطار حمله میکردند. تعجب میکردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک سنگ کوچک هم به آن نمیزنند!؟ این معما برایم حل نشد تا وقتی که بزرگ و بزرگتر شدم و دیدم این قانون کلی زندگی همه ماست. هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن و ساکت است، مورد احترام و تعظیم قرار میگیرد، اما همین که به راه میافتاد و یک قدم برمیدارد، نه تنها کسی کمکش نمیکند، بلکه به طرفش سنگ پرتاب میکنند و این نشانه یک جامعه مرده است!»