تاریخ انتشار: ۲ آذر ۱۳۸۷ - ۰۵:۴۵

ترجمه - کیکاووس زیاری: موفقیت فراوان «مرد آهنی» (آیرن‌من) در تابستان امسال باعث شد تا تهیه‌کنندگان فیلم بلافاصله به فکر تولید قسمت دوم آن بیفتند.

 به این ترتیب، یک قصه کمیک استریپی دیگر هم تبدیل به یک مجموعه فیلم سینمایی می‌شود. قصه اکشن و ماجراجویانه «مردآهنی» درباره  یک تاجر مرفه است که در طول درگیری در یک منطقه جنگی، با کمک یکی از همکارانش لباس آهنی ویژه‌ای درست می‌کند که قدرت زیادی به او می‌دهد. این مرد می‌تواند به کمک این لباس پرواز کند و با نیروی فوق‌العاده‌ای که کسب کرده با موجودات قدرتمند مختلف مبارزه کند.

این تاجر به مرد آهنی معروف می‌شود. مثل تمام قصه‌های کمیک استریپی ابرقهرمانانه، شخصیت اصلی این فیلم هم دارای هویتی دوگانه است. او آدمی معمولی است که در وقت خطر، تبدیل به یک ابرقهرمان شده و نقاب به چهره می‌زند. جان فاورو که قسمت اول فیلم را کارگردانی کرد، این روزها خودش را برای کارگردانی قسمت دوم آماده می‌کند.

  • وقتی پیشنهاد کارگردانی «مرد آهنی» به شما شد، انتظار چنین پیشنهادی را داشتید؟

 تا حدودی بله. احساس می‌کردم آمادگی کارگردانی آن را دارم. فقط کافی است شما قصه خوبی در دست داشته باشید. البته هیچ چیزی بهتر از این نیست که شما یک فیلم مستقل کار کنید. در چنین حالتی، شما قصه خودتان را دارید و با کاراکترهایی طرف هستید که خودتان خلق کرده‌اید و دیالوگ‌هایی را می‌گویند که متعلق به شماست. فکر می‌کنم هالیوود تا به امروز بهترین نسخه‌های سینمایی قصه‌های ابرقهرمانانه را ارائه داده است. زمانی که آنها فیلم‌ها و ژانرهای کوچک را می‌گیرند و پرورش می‌دهند و تبدیل به فیلم‌های اکشن و بزرگ می‌کنند، کارشان را خیلی خوب انجام می‌دهند. صنعت سینما همیشه فرصت و امکان آن را داشته که دست به این نوع کارها و تجربه‌ها بزند. برای مثال، ببینید سام ریمی چه کار خوبی را در مجموعه فیلم کمیک استریپی «مرد عنکبوتی» ارائه داد. برایان سینگر، کریس نولان و حتی پیتر جکسن هم همین راه را با موفقیت طی کردند.

راستی! یادم رفت از برادران واچفسکی اسم ببرم! وقتی فیلم‌های کمیک استریپی ابرقهرمانانه اینها را نگاه و مرور می‌کنید، متوجه می‌شوید تمام این فیلمسازان از دایره فعالیت فیلمسازی مستقل وارد این حیطه شده‌اند. آنها از ساخت فیلم‌هایی کوچک شروع کردند و به این فیلم‌های بزرگ رسیدند. آنها حال‌وهوای کارهای مستقل خود را وارد این فیلم‌های بزرگ و پرحجم کردند. در حقیقت، این فیلمسازان بخش‌هایی از هویت، شخصیت و توانایی‌های ذاتی خود را به درون این فیلم‌ها ریختند؛ به همین دلیل، وقتی من هم دعوت شدم تا یک قصه کمیک استریپی دیگر را تبدیل به یک فیلم سینمایی کنم، خوشحال شدم و احساس کردم من هم می‌توانم مثل بقیه آن فیلمسازان، چیز تازه‌ای به یک قصه کمیک استریپی اضافه کنم.

  • برای حفظ تعادل بین آن همه محدوده و فضای متفاوت (کاراکترها، قصه و افه‌های عظیم صوتی و تصویری) چه کردید؟

خب، این سخت‌ترین بخش کار من بود، زیرا به عنوان یک فیلمساز شما تمام عوامل را به سمتی رهبری می‌کنید که آن کارهایی را انجام دهند که شما می‌خواهید. شما به آدم‌های مختلف می‌گویید چه بنویسند، چگونه بازی کنند، چطوری تدوین و نوآرایی کنند یا صحنه‌ها و لباس‌ها را چگونه بیارایند. در این حالت شما باید طوری عمل کنید که همه اینها مثل یک هارمونی در کنار هم قرار گیرد و تعادل لحن در تمام مراحل تولید این محصول بزرگ حفظ شود. این چالشی است که خودم وقتی می‌خواهم فیلمی را کارگردانی کنم با آن مواجه می‌شوم. فکر می‌کنم اولین نکته‌ای که همیشه باید به خاطر داشته باشم این است که قصه فیلم همه‌چیز فیلم است و حرف اول و آخر را می‌زند. همه‌چیز بستگی به قصه دارد و فرقی نمی‌کند که شما دارید یک فیلم مستقل کم‌خرج می‌سازید یا یک انیمیشن کامپیوتری برای والت دیزنی یا یک فیلم کمیک استریپی قهرمانانه. شما باید قصه‌ای خوب با کاراکترهای منطقی داشته باشید.

وقتی چنین قصه‌ای را پیدا کردید، آن‌وقت می‌توانید همه چیزهای دیگر را حول محور آن قرارداده و یک تعادل خوب به وجود بیاورید. می‌دانید! کارکردن روی یکی از قصه‌های کمیک استریپی شرکت انتشاراتی مارول، مثل یک رویداد تکان‌دهنده بود. در این قصه‌ها یک سطح معین و دقیق افه‌های تصویری وجود دارد و هیجان خاصی را در درون قصه‌هایش پرورش می‌دهد. اینها همان چیزهایی است که شما در یک کار سینمایی به آن نیاز دارید و با آن می‌توانید انتظارات تماشاگران را پاسخ دهید. نکته جالب این بود که قسمت اول «مرد آهنی» اولین کار سینمایی شرکت انتشاراتی مارول بود.

آنها بعد از موفقیت خوب سینمایی قصه‌های کمیک استریپی‌شان تصمیم گرفتند در تولید این نسخه‌های سینمایی مشارکت کنند و خیلی خوشحالم که اولین فیلم آنها را من کارگردانی کردم. حضور آنها باعث شد تا اکشن ماجرا در یک سطح معین و استاندارد باشد. اگر از من بپرسید، می‌گویم قسمت اول فیلم یک کار خوب و متفاوت است و قرار است قسمت دوم هم به همین شکل باشد.

  • چرا می‌خواستید این قصه کمیک استریپی خاص را کار کنید؟ «مرد آهنی» چه چیز ویژه‌ای در خودش داشت که شما را جذب کرد؟

فکر می‌کنم از نظر تکنیکی کار متفاوتی بود. من خودم از آن دسته طرفداران پروپاقرص جلوه‌های دیجیتال کامپیوتری و CGI نیستم؛   نمی‌خواستم‌به صورتی که تا به حال مورد استفاده قرار گرفته، از آنها استفاده کنم. از سوی دیگر کارکردن روی کاراکتری که آهنی است و شما چهره او را به‌سختی می‌بینید، برایم خیلی جذاب بود.

شما به فیلمی مثل «تغییر شکل‌دهندگان» نگاه کنید! با آنکه روبات‌ها و ماشین‌های آهنی، کاراکترهای اصلی ماجرا هستند ولی به‌شدت متقاعدکننده‌اند. با این حال، من باید تلاش و کار بیشتری می‌کردم زیرا کاراکتر اصلی من یک انسان بود- و نه روبات یا ماشین- که تبدیل به موجودی آهنی می‌شود. در رابطه با چنین کاراکتری باید خیلی دقیق عمل کنید، زیرا او هم انسان هست و هم نیست. فکر می‌کنم در این رابطه «کینگ‌کونگ» مثال خیلی خوبی است و سازندگان آن خیلی خوب عمل کردند. کاراکتر کینگ‌کونگ در این فیلم خیلی خوب از کار درآمد و پیتر جکسن کار خیلی خوبی ارائه داد. من هم خیلی دقت داشتم که بخش دیجیتال کار درست انجام شود.  

  • سام ریمی و برایان سینگر گفته‌اند که قسمت‌های جدید «مرد عنکبوتی» و «سوپرمن» را به این دلیل می‌سازند که از طرفداران و ستایشگران قصه آنها هستند؛ در مورد شما هم این موضوع صدق می‌کند و از طرفداران «مرد آهنی» هستید؟

 نوجوان که بودم از آن دسته طرفداران پروپاقرص این قصه کمیک استریپی نبودم. او از آن دسته آدم‌هایی نبود که قصه‌ها یا کارهایش، مرا خیلی به سمت خودش بکشد؛ در حالی که این احساس را در رابطه با سوپرمن یا مرد عنکبوتی نداشتم. حتی دردیول را بیشتر دوست داشت! خود قصه «مرد آهنین»‌ هم موفقیت آن ابرقهرمانان دیگر را نداشت.

ولی وقتی بزرگ شدم کاراکتر تونی استارک (که تبدیل به مردآهنی می‌شود) برایم حال‌و‌هوای دیگری پیدا کرد. این‌بار وقتی قصه‌هایش را می‌خواندم احساس می‌کردم پیچیدگی بیشتری در خودش دارد. از خیلی جهات او شباهت زیادی به بقیه کاراکترهای ابرقهرمانانه کمیک استریپی ندارد. همین نکته به من یک جور آزادی عمل می‌داد تا فضای دوروبر این کاراکتر را بشکافم و مورد مکاشفه قرار دهم.

  • همین حال‌و‌هوای متفاوت هم انتظارات متفاوتی را در بیننده ایجاد می‌کند؛ به خصوص طرفداران این قصه. این در حالی است که بقیه فیلم‌های کمیک استریپی ابرقهرمانانه هم تلاش کرده‌اند به نوعی این کاراکترها را احیا کنند.

خب، کاراکتر مرد آهنی تا قبل از این در هیچ فیلمی دیده نشده بود و من می‌خواستم کلیت وجودی‌اش را درک کرده و به روی پرده منتقل کنم. قصه کتاب او کیفیت بالایی دارد و برگردان سینمایی آن، کار ساده‌ای نبود. موجوداتی مثل مردآهنی قهرمانانی بزرگتر از زندگی هستند و در دنیای خاص و متروپلیس‌وار زندگی می‌کنند. استن‌لی خالق قصه‌های کمیک استریپی مارول حسی از شوخی و بذله‌گویی هم در خودش دارد و آن را به قصه‌های مصوری که نوشته منتقل کرده است. صحنه‌های نبرد قصه‌های او قوی و هیجان‌انگیز هستند.

همین نکات باعث می‌شود فیلم‌هایی که از این قصه‌ها ساخته می‌شوند تبدیل به کارهایی بزرگ شوند و کم‌کم حال‌وهوایی حماسی پیدا کنند. خلق یک دنیای دهه شصتی در سده جدید خیلی جالب و جذاب است و هنگام ساخت این فیلم‌ها باید کاملا دقت کنید که تمام آن چیزهایی را که از یک قصه کمیک استریپی انتظار می‌رود، برآورده کنید.

 darkhorizons.com