همشهری آنلاین - حسن حسنزاده: سایکلتوریسم یا سفر با دوچرخه برای دوچرخهسواری که میخواهد تنهایی به دل جادههای بیانتها و حتی مسیرهای ناشناخته بزند، نیاز به مهارتهای بسیاری دارد؛ از توانایی در کمپ زدن و حفظ جان در طبیعت ناشناختهای که گاهی گذرش به آن میافتد تا آمادگی بدنی کافی. اما رضا چراغی که ورزش را با کوهنوردی آغاز کرده بود و در کارنامهاش ۱۰ بار فتح دماوند و صعود به مرتفعترین قلههای کشور را دارد، برای ورود به این رشته اما کار آسانی داشت.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
چراغی به تازگی از آخرین سفرش به ایران برگشته و این روزها سخت مشغول تمرین دوچرخهسواری و رکاب زدن در جادههای اطراف تهران است؛ از رکاب زدن در پاتوقهای دوچرخهسواری دانهیل در جادههای مرتفع و پر و پیچ و خم ارتفاعات تهران تا رفت و آمد به محل کار با دوچرخه. او عشق بیپایانش به سفر را با مهارتهای دوچرخهسواری گره زد و یکی از سایکلتوریستهای مطرح تهران است با کولهباری از خاطره سفر به کشورهای مختلف جهان.
خودش میگوید: «معنای درست سایکلتوریسم، سفر و گردشگری با دوچرخه است. یعنی دوچرخهسوار برای دل زدن به جاده باید هم به سفر علاقه داشته باشد و هم به گردشگری و آشنایی با فرهنگ ملتهای مختلف جهان. وقتی ۱۵ سال پیش برای اولین بار با دوچرخه چند مسیر در کشور ترکیه را رکاب زدم، تازه فهمیدم سایکلتوریسم گمشده زندگی من است. همین شد که تنها یک سال بعد از آن سفر، کولهبارم را بستم و از استانبول تا قلب پاریس رکاب زدم. آن سفر ۵۰ روز طول کشید؛ ۵۰ روزی که من را عاشق دوچرخهام کرد و البته شیفته همکلام شدن با مردم ملتهای مختلف دنیا.»
مهمانی متفاوت در خانه اتریشیها
سفر با دوچرخه اما برای چراغی انبوهی از خاطرات به همراه داشته است. او تا امروز با مردم ۳۵ کشور جهان دیدار کرده و مثل همه سایکلتوریستها علاوه بر کمپ زدن در جادهها و مسیرهای بینراهی، گاهی مهمان خانه خارجیها شده است. وقتی حرف خاطره میشود، او به یاد آن مهمانی جالب و متفاوت در اتریش میافتد؛ همان شب سرد و زمستانی که مهمان یک زوج اتریشی بود. میگوید: «فرق سفر با دوچرخه با دیگر وسایل نقلیه این است که میشود از نزدیک فرهنگ و آداب و رسوم شهرها را لمس کنی. به هر شهر و روستایی که میرسی توقف کنی و پای حرفها بنشینی و از کشورت بگویی. در یکی از سفرهای زمستانه مهمان یک زوج اتریشی بودم. یک وبسایت مخصوص سایکلتوریستها وجود دارد که پیش از سفر اطلاعاتت را وارد میکنی و بر اساس برنامه سفرت مشخص میکنی که در یک روز خاص در کدام شهر هستی. آنوقت اگر کسی تمایل میزبانی داشت درخواستت را قبول میکنم. آن شب وقتی به خانه زوج اتریشی رسیدم، آنها تصور دیگری از من و ایران داشتند. کنجکاو بودند درباره ایرانیها بدانند اما ذهنشان پر از تبلیغات منفی از ایران بود. ظاهرا قصد سفر به ایران داشتند و میخواستند از این طریق بیشتر با فرهنگ ایران آشنا شوند. وقتی تصاویر سفرهایم به شهرهای ایران و به ویژه تصاویر صعود گروهی بانوان به قله دماوند را به آنها نشان دادم، باورشان نمیشود که ایران چه شهرهای متمدن و فرهنگ غنی دارد. آنقدر این بحث برایشان جذاب شد که ساعت از نیمهشب گذشت و همه ما فراموش کردیم من مسافرم و صبح باید راهی شوم.»
سفر به دور دنیا به یاد کودکان بیسرپرست
از سفر چراغی به پاریس حدود ۱۵ سال میگذرد و اگر او یک کیلومترشمار روی دوچرخهاش نصب کرده بود، حالا آن دستگاه عددی بیش از ۳۵ هزار کیلومتر سفر با دوچرخه را نشان میداد. چراغی عاشق سفر است و البته شیفته همکلام شدن با مردم جهان؛ پس برای هر کدام از سفرهایش شعاری انتخاب میکند تا به اندازه چند دقیقه هم که شده با مردم کشورهای مختلف به گفتوگو بنشیند. خودش میگوید: «سایکلتوریسم برای اروپاییها پدیدهای شناخته شده است. مردم کشورهای اروپایی به ویژه ساکنان شهرهای گردشگرپذیر به وفور با سایکلتوریستها روبرو میشوند. از آنجایی که در ایران هنوز این رشته خیلی جا نیافتاده، تصمیم گرفتم وقتی با دوچرخه سفر میکنم مثل یک سفیر فرهنگی برای کشورم باشم. پس برای هر سفر شعاری انتخاب میکنم. یک بار وقتی از ترکیه به گرجستان رکاب زدم با شعار صرفهجویی در مصرف آب سفرم را شروع کردم و یک بار هم در سفر از دانمارک به روسیه تلاش کردم با شعار حمایت از کودکان بیسرپرست توجه مردم را به کودکان جلب کنم.»
شعار حمایت از کودکان بیسرپرست اما برای خودش حکایتی دارد. این شعار برای چراغی فقط یک نوشته روی دوچرخهاش نیست. او با دوستان دوچرخهسوارش گروه کوچکی دارد که هر بار برای حمایت مالی و معنوی از کودکان بیسرپرست به یکی از مراکز نگهداری از این کودکان در تهران میروند. کودکان موسسه خیریه بچههای آسمان و مرکز نگهداری از کودکان معلول نیاوران به خوبی او و دوستانش را میشناسند.
قصه آن سفر پردردسر
سفر با دوچرخه با همه لذتها و جذابیتش سختیهایی هم دارد. سختیهایی که البته به قول چراغی بعدها خاطره میشود و از دوچرخهسوار یک سایکلتوریست باتجربه میسازد. او خاطره یکی از همین سفرهای دشوار را برایمان تعریف میکند: «در یکی از سفرهای گروهی در نزدیکی فرانسه به شهر دیجون رسیدیم. در آن سفر یک همسفر داشتم که با هم تا فرانسه رکاب زده بودیم. در خیابانهای شهر زیبای دیجون، گروهی از کودکان را دیدیم که که همراه معلمشان برای دوچرخهسواری تفریحی در شهر گرد هم جمع شده بودند. با دیدن این گروه، زمانبندی مسیر از دستمان در رفت. باران که شروع شد تازه به خودمان آمدیم که کلی راه برای رکاب زدن باقی مانده. آن سالها هنوز خبری از نقشههای موبایلی نبود و باید برای خروج از شهری که پر از کوچههای هزارتو بود، سر هر دوراهی از نقشه کاغذی استفاده میکردیم. بالاخره راه خروج از شهر را پیدا کردیم. باران شدت پیدا کرد و ما هم به تصور اینکه تا اینجای مسیر را درست آمدهایم به سرعت رکاب میزدیم. در بین راه، چند دوچرخهسوار فرانسوی را دیدیم و تازه دستگیرمان شد که تمام مسیر را اشتباه آمدهایم.» چراغی مکثی میکند و ادامه میدهد: «یکی از ویژگیهای سفر با دوچرخه در اروپا این است که اجازه ندارید به جز در مکانهای مشخص شده در جای دیگری کمپ بزنید. پس زیر باران آنهم با پاهای خسته، چارهای جز رکاب زدن نداشتیم. یکی دو ساعت بعد به پلی رسیدیم که قطار از روی آن رد میشدم. همانجا پناه گرفتیم تا شاید خوابمان ببرد و برای ادامه مسیر نفسی تازه کنیم. آن شب اما آنقدر صدای رعد و برق و تردد قطار زیاد بود که تا خود صبح نخوابیدیم. این سختیها البته از لذتهای سفر با دوچرخه است که برای سایکلتوریستها به وفور تکرار میشود.»