همشهری آنلاین – حسن حسنزاده: ظهر آن روز، ناگهان رعد و برق دل مردم شمال تهران را فروریخت و آسمان با هجوم ابرهای تیره سیاه شد. قرار نبود باران ببارد. اصلا ظهر داغ تابستان و مرداد گرم تهران را چه به باران!؟ عقربههای ساعت، ۱۲ و ۳۰ دقیقه ظهر را نشان میداد که آسمان ناگهان سیاه شد. در عین ناباوری باران بارید، سیل شد و رعبانگیزترین روز پایتخت را رقم زد. آنطور که اهالی قدیمی تجریش میگویند، سیل اول از محدودهای معروف به «دره وزوا» در نزدیکی گلابدره راه افتاد و بعد وقتی به دوراهی دربند و جعفرآباد رسید دوشاخه شد. شاخهای به سمت تجریش و روددره مقصودبیک و شاخهای دیگر به سمت خیابان شریعتی راه باز کرد.
«عباس صالحی» یکی از اهالی قدیمی تجریش و از شاهدان عینی آن سیل مرگبار میگوید: «آن روز ظهر در بازار تجریش بودم که ناگهان صدای شیون و فغان از جمعیت برخاست. مردم داد میزدند سیل سیل! سر ظهر، هوا در یک لحظه تاریک شده و تازه باران گرفته بود؛ اما آن لحظه کسی باورش نمیشد که ظهر تابستان سیل آمده. من یک نان سنگک خریده بوم و داشتم از بازار به سمت خانه میرفتم که ناگهان همهچیز عوض شد. هر کسی را که میدیدی کورکورانه به سمت کوچهها فرار میکرد. کسی نمیدانست اصلا باید به کجا فرار کند. من وارد یه خانه دو طبقه شدم و از پشتبام جریان سیل را دیدم که چطور خانههای نزدیک رودخانه مقصودبیک، تکیه تجریش و اطراف امامزاده صالح(ع) را با خودش برد. بعد از سیل، در زیرزمین خانه یکی از بستگان همسرم که نزدیک رودخانه بود، چند جنازه پیدا کردند و البته در خانههای دیگر هم اوضاع به همین شکل بود.»
تراژدی تلخ بعد از به صدا درآمدن آژیر قرمز
اگرچه هرگز میزان خسارتهای این سیل مخوف و شمار قربانیان آن به طور رسمی اعلام نشد، اما منابع مختلف اعلام کردند دست کم ۳۰۰ نفر جان خود را در این حادثه از دست دادند؛ جانباختگانی که البته پیکر بسیاری از آنها هرگز پیدا نشد. «علی بهزادی» یکی دیگر از نجاتیافتگان آن سیل و از شاهدان عینی حادثه که آن زمان ۳۰ ساله بود میگوید: «سیل، مغازهها و خانههای نزدیک مقصودبیک را درهم کوبید. وقتی سیل آمد، بسیاری از مردم در در بازار و خیابان بودند، اما سیل سر راهش با انبوهی از سنگ های ریز و درشت همه انها را در خود بلعید. با چشم خودم دیدم که سیل مردم را وارد روددره، مسیلها و جویها کرد و جنازه خیلی از آنها هم هرگز پیدا نشد. آن روز خیلی از زنان و کودکان هم درخانهها بودند. اما سیل، خانهها را هم محاصره کرد و هر لحظه بیم آن میرفت که خانهای را با تمام ساکنانش ببلعد و با خود ببرد.» شاهدان عینی از به صدا در آمدن آژیر قرمز در هنگام وقوع سیل میگویند. صدای آژیر اما برای مردم معنای دیگری داشت. روزهای جنگ بود و آنهایی که صدای آژیر را شنیدند به تصور حمله هواپیماهای رژیم بعث، به زیرزمینها پناه بردند که این اتفاق زمینهساز فاجعهای دیگر شد. بهزادی میگوید: «وقتی صدای آژیر قرمز در تجریش پیچید، جمعیت زیادی را دیدم که به یک زیرگذر در حال ساخت در نزدیکی سرپل تجریش پناه بردند. سیل هنوز به این منطقه نرسیده بود و آنها تصور میکردند حمله هوایی شده. اتفاق تلختر اما اینجا رخ داد. سیل درست به جایی رفت که آن جمعیت پناه گرفته بودند و همه آنها را با خودش برد.»
ارتفاع گل و لای به ۴ متر رسید
«بعد از سیل انگار محشر کبری شده بود. دیگر خیابانها و کوچههای محله خودمان را نمیشناختیم. همه جا پر از گل و لای بود. خانهها ویران شده بود و در برخی نقاط ارتفاع گل ولای به ۴ متر هم میرسید.» این جملات بخشی از توصیف صالحی از نخستین دقایق بعد از وقوع سیل است. صالحی از صدها اتومبیل گرفتار در گل و لای میگوید که هرگز خبری از سرنشینانشان نشد: «سیل ناگهان از راه رسید و کسی تصورش را هم نمیکرد که رودخانههای شمال تهران که معمولا پاییز و بهار سیلابی میشدند این بار در دل مرداد داغ آن سال سیلابی شوند. صدها اتومبیل بیآنکه از سرنشینان آنها خبری باشد، در گل و لای خیابانهای تجریش، شریعتی و حتی تا حوالی پل رومی گیر کرده بودند. همه جا پر از سنگهای ریز و درشت شده بود. اینجا و آنجا تپههایی از گل و لای، اتومبیلهای درهم شکسته و تنه درخت دیده میشد و البته انبوه جنازههایی که در گل و لایها و به تنه درختان درهم شکسته گیر کرده بودند.»
روایت چند نجات معجزهآسا
با وجود اینکه ۳۵ سال از آن حادثه تلخ میگذرد، اما شاهدان عینی هنوز آن لحظات تلخ و دردناک را از یاد نبردهاند. میان روایتها اما ماجرای نجات یافتنهای معجزهآسا هم کم نیست. مردم تجریش به آن معجزهها باور دارند و هر وقت حرف از سیل مهیب ۴ مرداد سال ۱۳۶۶ میشود آن روایتها را تعریف میکنند تا شاید کمی از بار اندوه از دست دادن هممحلهایها کمتر شود. صالحی از ماجرای زنده ماندن معجزهآسای «میرزا نقی جودار» کاسب خوشنام و پاکدست محله میگوید: «میرزا نقی یک مغازه کوچک شکرفروشی داشت در نزدیکی امامزاده صالح(ع). سیل که آمد، مغازههای اطراف را ویران کرد؛ اما مغازه کوچک حاج تقی که سالیان بسیار محل کمک به نیازمندان بود آن وسط سالم باقی مانده بود و البته خود حاج تقی که کوچکترین آسیبی از آن سیل ندید.» این روایتهای مستند در میان اهالی تجریش کم نیست. بهزادی هم خاطره دیگری برایمان تعریف میکند: «در یکی از کوچههای بنبست تجریش، خانه کوچکی بود که پیرزنی در آن زندگی میکرد. پیرزن ظهر آن روز ظهر مشغول نماز خواندن بود که سیل ناغافل آمد و بخشی از خانهاش را ویران کرد. بعدازظهر وقتی اقوامش از او سراغ گرفتند، کسی پیرزن را پیدا نکرد. چند ساعت بعد، من و جمعی از مردم محله آن پیرزن را چندین کوچه و خیابان پایینتر پیدا کردیم. پیرزن صحیح و سالم و در حالی که روی یک باجه تلفن بود پیدا شد. عجیب است اما باجه تلفن مثل یک کشتی نجات او را از گزند سیلاب در امان نگه داشته بود و ما او را از روی باجه و گل و لای اطرافش بیرون آوردیم.»
زیرزمین خانهها پر از اجساد جانباختگان بود
وقتی سیل، درکوچهها و خیابانها جولان میداد و همه چیز را سر راهش میبلعید، اهالی تجریش چارهای جز پناه بردن به پشتبام خانهها نداشتند. شاهدان عینی میگویند چون ارتفاع سیلاب و گل ولای همراه آن به ۴ متر رسید، خیلی از خانههای یک طبقه را دربر گرفت؛ اما آنهایی که روی پشتبام خانههای بلندمرتبه رفتند در محاصره سیل زنده ماندند و البته منتظر رسیدن نیروهای امدادی و نیروهای مردمی. بهزادی که خود یکی از نیروهای مردمی بود که شانه به شانه نیروهای امدادی به کمک سیلزدگان رفت از لحظات حساس نجات میگوید: «نیروهای آتشنشانی، شهرداری، بسیج، کمیته انقلاب، ژاندارمری و... به کمک آمدند اما جز با حضور نیروهای مردمی کار پیش نمیرفت. ابعاد حادثه بسیارگسترده بود. هرجا را که نگاه میکردی گل و لای برداشته بود و میدانستیم که زیر گل و لایها پر از جنازه است. مردم روی پشت بامها بودند و نیروهای آتشنشانی با کمک مردم با نردبان و طناب افراد گرفتار را پایین میآوردند. اگر آن موقع میشد یک تصویر هوایی از ماجرا گرفت، حتما هزاران نفر را روی پشتبامها ثبت میکرد که منتظر نرسیدن نیروهای امدادی بودند و هیچ راه فراری نداشتند. چون حیاط همه خانهها تا چند متر پر از گل و لای شده بود.» اگرچه هرگز آمار دقیقی از خسارت سیل تجریش منتشر نشد، اما ابعاد حادثه آنقدر گسترده بود که میدان تجریش قریب به ۲ ماه برای عملیات پاکسازی بسته شده بود و هیچ ترددی به آن سمت انجام نمیشد.