تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۸۷ - ۰۷:۵۹

دوچرخه: دو شعر به ترتیب از هدا حدادی و فریدون سراج

پریدن

خرگوش‌ها
می پرند
کانگوروها و مگس‌ها
می پرند
طوطی‌ها و هواپیماها
می‌پرند
کک‌ها و فنرها
می‌پرند
خواب‌ها و رویاها
می‌پرند
دوستی‌ها
دوستی‌ها
می‌پرند

سفر

انتظار
دیر به پایان رسید
بر لب دریاچه رسیدیم عصر
دورتر
قایقی
بسته و ساحل‌نشین
غرق خواب
روبه‌رو
آخر یک روز خوب
آفتاب
گرم شنا در غروب
در افق ساکت دریاچه بود
پیش من
موج و کف
ماسۀ خیس و صدف
بس که به شوق آمدم،
زود دویدم در آب
خیس شدم تا کمر
یک نسیم
دفتر آن روز نگاه مرا
چند ورق خواند و رفت
برد به همراه خود
حس سبکبالی من را به اوج
*
موقع رفتن رسید
گرچه کمی زود بود
چشم من
رفت به سوی پدر
داشت صدا می‌زد او
مانده بود
راه زیادی هنوز
از سفر!