چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷ - ۰۶:۵۸
۰ نفر

سید سعید هاشمی: 1: یک روز اعلام کردند که موقعیت برای زندگی در کره ماه مساعد شده، اما مشکل رفت‌و آمد حل نشده است

اگر دانشمندان بتوانند این مشکل را هم حل کنند، انسان‌ها می‌توانند با خیال راحت در کره ماه زندگی کنند. کارمندی که سال‌ها بود با حقوق کارمندی زندگی آبرومندی داشت، ولی هنوز نتوانسته بود یک خانه سی‌چهل متری برای خودش فراهم کند و در حاشیه شهر مستأجر بود، با خود فکر کرد: اگر مشکل رفت و آمد حل شود و همه مردم بتوانند به کره ماه بروند، کره ماه مثل کره زمین پر می‌شود و نوبت به ما نمی‌رسد. ما که توی زمین همیشه عقب ماندیم، آنجا هم عقب می‌مانیم. بهتر است هر جور شده خودم را به کره ماه برسانم و زودتر از همه برای خودم یک خانه درست کنم.

کارمند درمانده شنیده بود که مؤسسه‌ای در یکی از کشورهای پیشرفته وجود دارد که با دریافت پول هنگفتی، پولداران را به کره ماه می‌برد. به خاطر همین، او هر چه که داشت فروخت. پولش را هم از صاحب‌خانه‌اش گرفت و به کره ماه رفت. خوشحال از این که حالا  حالاها قضیه رفت‌وآمد به کره ماه حل نمی‌شود و کسی پایش به این کره خوش‌بخت نمی‌رسد و او می‌تواند سال‌های سال در کمال آرامش در این کره زندگی کند. اما همین که پایش به کره ماه رسید، دید کلی آدم و دفتر و دستک و اتاقک آنجا ردیف شده. او که نزدیک بود زبانش بند بیاید، از یکی از آن آدم‌ها پرسید ببخشید: شما اینجا چه کار می‌کنید؟
طرف گفت: ما بنگاه‌دار هستیم. اگر زمینی، چیزی خواستید می‌توانیم راهنمایی‌تان کنیم.

- یعنی همه شما بنگاهی هستید؟

- بله آقا! چند وقت دیگر سیل جمعیت به اینجا سرازیر می‌شود، باید کسی باشد که بتواند برای این همه آدم خانه جور کند.

کارمند درمانده با خودش فکر کرد: عیبی ندارد؛ حالا که چیزی نشده؛ کلی زمین بایر و آماده روی کره ماه ریخته، می‌روم یک تکه‌اش را می‌گیرم و زندگی می‌کنم.

او وقتی کمی راه رفت، دید همه جای کره ماه را جدول‌کشی کرده‌اند و پی زمین‌ها را هم کنده‌اند. از یکی از کسانی که آنجا بود پرسید: کی اینها را کنده؟

تصویرگری: لاله ضیایی

یارو گفت: من گفتم بکنند. امری بود؟

- خواهش می‌کنم! عرضی نیست. ولی شما؟

- من بساز و بفروش هستم.

کارمند درمانده با شنیدن این حرف دست زن و بچه‌اش را گرفت و رفت توی ایستگاه فضایی ایستاد. کسی ازش پرسید: کجا می‌روی؟

- این‌طور که معلوم است من اینجا هم خانه‌دار نمی‌شوم، می‌خواهم به سیاره نپتون بروم و آنجا زندگی کنم.

- اما سیاره نپتون دورترین سیاره به خورشید است و همیشه یخبندان است.

- مسئله‌ای نیست، من با خودم لباس گرم آورده‌ام.

یکی از بنگاهی‌ها که این حرف را از کارمند درمانده شنید، جلو آمد و گفت: ببینم داداش، در آنجا هم می‌خواهی دنبال خانه و زمین بگردی؟

- بله!

- پس یک راهنمایی بهت می‌کنم. رفتی آنجا برو دفتر معاملات ملکی صداقت، مال داداشم است، حتماً کارت را راه می‌اندازد!

2: به پیرمردی گفتند: پدرجان دوست داری روی کره ماه برایت خانه‌ای بسازیم تا از مستأجری نجات پیدا پیرمرد فکری کرد و بعد گفت: نه باباجان! من پایم درد می‌کند نمی‌توانم این همه پله را تا ماه بالا بروم.

3: مردی که همه عمرش را در اجاره‌نشینی گذرانده بود، به کره ماه رفت تا خانه ارزان قیمتی پیدا کند. خانه‌ای نشانش دادند و گفتند: چطور است؟

مرد کمی نگاه کرد و بعد گفت: نه این را نمی‌خواهم.

گفتند: چرا؟

گفت: زیر زمینش خیلی چال است، می‌ترسم اگر در زیر زمینش محکم قدم بردارم، یک وقت زیر پایم خالی شود، ماه سوراخ شود و پرت شوم روی زمین. آن وقت دوباره روز از نو روزی از نو!

4: به هنرمندی که مثل همه هنرمندان دیگر اجاره‌نشین بود، گفتند: بالاخره شانست گرفت! درست است روی کره زمین نتوانستیم خانه‌ای برایت جور کنیم، اما تکه‌زمینی روی کره ماه برایت در نظر گرفته‌ایم. هنرمند بنده خدا که نزدیک بود از خوشحالی سکته کند، گفت: حالا این تکه زمین کجا هست؟

گفتند: ردیف پنجم از قطعه هنرمندان!

5: شخصی که خودش در کره ماه مستأجر بود ولی صاحبخانه‌اش در کره زمین زندگی می‌کرد، بعد از دو هفته اسباب و اثاثیه‌اش را جمع کرد. گفتند: کجا می‌روی؟

گفت: می‌روم دو تا اتاق توی همان زمین خودمان گیر بیاورم و اجاره کنم.

گفتند: بابا! این چه کاری است؟ جای به این خوبی، صاحب خانه‌ات بالای سرت نیست؛ او آن‌ور کائنات، تو این ور کائنات... همدیگر را نمی‌بینید، غرغر صاحب‌خانه را نمی‌شنوی... برای چه می‌خواهی به زمین برگردی؟

گفت: بابا خدا خیر بدهد همان صاحب‌خانه‌هایی را که بالای سر آدم هستند و آدم دم به دقیقه می‌بیندشان. این صاحب خانه ما که در کره زمین زندگی می‌کند، پدر ما را در آورده. او آن پایین روی زمین است، ما هم این بالا روی ماه. وقتی باران می‌بارد، او تلفن می‌زند می‌گوید: چرا شیر آب را باز گذاشته‌اید. هوا گرم می‌شود، تلفن می‌زند می‌گوید: چرا شعله بخاری را این‌قدر بالا کشیده‌اید. رعد و برق می‌شود می‌گوید: چرا میخ می‌زنید به دیوار، صدایش تا اینجا می‌آید. صدای هواپیما را می‌شنود می‌گوید: نکند مهمان دارید...

کد خبر 70366

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز