ساکن امیرآباد است، خیابانی در محله‌ای که صفا و صمیمیت میان اهالی‌اش موج می‌زند. در این محله همسایه‌ها به هم اهمیت می‌دهند. به خانه‌های هم می‌روند. از حال سالمندان خبر می‌گیرند تا تنهایی گوشه‌گیرشان نکند.

همشهری‌آنلاین - نصیبه سجادی: دسته‌جمعی به پارک می‌روند. کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کنند و فعالیت‌هایی از این‌ دست، همگی توسط بانوان یک محله باهویت و اصیل انجام می‌شود. «مریم علیدادی» یکی از این بانوان و استاد دانشگاه شاهد و ٤٨‌ساله است. او برای ساکنان محله‌اش، کودک و نوجوان و مادران علاقه‌مند، کلاس‌های نقاشی برگزار می‌کند تا هم رایگان آموزش ببینند هم در یک فعالیت اجتماعی شرکت می‌کنند و مهارت بیاموزند تا در صورت نیاز از محل فروش تابلوهای‌شان درآمد کسب کنند.

خواندنی‌های بیشتر  را اینجا دنبال کنید

هفته‌ای شاد و قبراق با شاگردان

مریم علیدادی ٣٠ شاگرد دارد؛ کودک و نوجوان که البته تعدادشان کم‌و زیاد می‌شود. بچه‌هایی شاد و بازیگوش که کنترل کردنشان انرژی زیادی از او می‌گیرد. او می‌گوید: «چند روز در هفته دانشگاه تدریس می‌کنم و چهارشنبه‌ها در پارک آفتاب به شاگردانم رایگان آموزش نقاشی می‌دهم »

آموزش در هوای آزاد و فضای وسیع پارک، آن هم برای بچه‌های پرجنب و جوش خسته اش می‌کند، بااین‌وجود می‌گوید: «از این کار داوطلبانه و دلی لذت می‌برم و تمام هفته را با انرژی که از همان یک روز می‌گیرم سرحال و قبراق به‌کار ادامه می‌دهم و برای مقابله با زندگی و مشکلات آن کم‌ نمی‌آورم.»
الان شاگردانش نقاشی خوب می‌کشند، برخی هم نقاشان ماهری شده‌اند و تابلوهای نقاشی‌شان را می‌فروشند. گاهی هم در همان خیابان محل زندگی‌شان، بانو علیدادی نمایشگاهی برای‌شان برگزار و خانواده‌ها و همسایه‌ها را دعوت می‌کند تا هم شاگردان کم‌سن و سال‌تر تشویق شوند و هم‌اینکه یک روز خاطره‌انگیز برای همه رقم بخورد. این استاد دانشگاه ادامه می‌دهد: «در حین کلاس گاهی بچه‌ها را برای جمع‌آوری فیلتر سیگار می‌بریم و به آنها آموزش می‌دهیم تا چه کارهایی بکنند تا محل زندگی و محیط‌زیست‌شان پاکیزه بماند و به آن آسیبی نرسد. اوایل بچه‌ها مقاومت می‌کردند ولی الان این کار را دوست دارند و خودشان هر جا زباله‌ای ریخته می‌شود آن را جمع و در سطل می‌ریزند»

کسی از آموزش محروم نمی‌شود

هزینه تهیه بوم و قلم و رنگ زیاد است و گاهی شاگردان در میانه آموزش، از پرداخت هزینه‌ها ناتوان می‌شوند و بهانه‌هایی می‌آورند و می‌گویند دیگر سر کلاس نمی‌آیند. علیدادی می‌گوید: «وقتی می‌بینم شاگردی علاقه و استعداد نقاشی دارد و در مدت کوتاهی تابلوهای زیبایی خلق کرده ناراحت می‌شوم که به دلیل ناتوانی در تامین هزینه نتواند ادامه دهد.» ساکن دلسوز محله امیرآباد و استاد دانشگاه شاهد برای این مشکل هم راه‌حلی دارد: «در گروه‌های واتساپی که با بانوان محله تشکیل داده‌ایم موضوع را مطرح و پول لازم را جمع‌آوری می‌کنیم و وسایل نقاشی را می‌خریم و به شاگردمان هدیه می‌دهیم تا هیچ‌کس به هیچ دلیلی از آموزش محروم نشود.»

دختر کو ندارد نشان از پدر

مریم علیدادی فرزند شهید «جان‌محمد علیدادی» است. خلبانی که جانانه جنگید تا یک وجب از خاک وطنش به‌دست بیگانه نیفتد. خاطرات کمی از او به یاد دارد، چون ٨ساله بوده که پدرش در کردستان، با اصابت موشک به هواپیمایش به شهادت می‌رسد. او می‌گوید: «یادم می‌آید زمان بمباران‌های تهران همه‌جا خاموشی می‌زدند. یک شب پدرم به مرخصی آمده بود. آن شب به خاطر بمباران خانه حسابی تاریک بود. پدرم در زد. پرسیدم" کیه؟ گفت؛ بابا! " خیلی ترسیده بودم. چندین بار این سوال را تکرار کردم و او هم چند بار گفت؛ بابا! ‌بابا! ". طنین این صدا تنها خاطره‌ای است که هنوز هم بعد از سال‌ها از شهادتش در ذهنم مانده و مرا یاد پدری می‌اندازد که عاشق مردمش بود و اگر من اکنون در کارهای داوطلبانه مشارکت می‌کنم شاید به دلیل داشتن چنین پدر فداکاری است که جنگ او را خیلی زود از من گرفت، ولی ایمان، استقامت و مردم‌دوستی‌اش را برایم به ارث گذاشت.»

برچسب‌ها