همشهری آنلاین - مریم قاسمی: بعد از آن، شیراز و بعد از آن هم دزفول و بندرعباس! این بمبارانها با اختلاف چند دقیقه انجام شده بود. بدون شک هدف بعدی تهران و پایگاه هوایی مهرآباد بود. امیرسرتیپ دوم خلبان،محمدجعفر وارسته وقایع آن روز را برایمان روایت میکند. حدود ساعت یک و ۵۳ دقیقه بود که اعلام کردند هواپیماها خیلی زود به حالت آمادهباش درآیند. ۶ فروند هواپیما قبلاً از دزفول آمده بود و تعدادی هم جدید داشتیم. همه در هواپیماها نشستیم به صورت آمادهباش که هرلحظه لازم شد در فاصله ۳ تا ۵ دقیقه از روی زمین بلند شویم و برویم برای درگیری با هواپیماهای متخاصم و دفاع.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
ما اصلاً تجربه جنگ نداشتیم تا آن روز، اما انگار صدام خودش را برای حمله به ایران آماده کرده بود. من قبل از این ماجراها در دزفول بودم و قبل از اینکه به تهران منتقل شوم، جزو کسانی بودم که گزارش داده بودم یکسری تانک و ادوات زرهی دارد پیش میآید و سر مرز مستقر میشود و احتمال دارد که نقشهای در سرشان باشد، اما آن موقع کسی اهمیت نداد.
پرواز ۶ فروند هواپیمای جنگنده
ما با ۶ فروند هواپیمای جنگنده اف ۵ پرواز کردیم. معمولاً به این صورت بود که دو به دو پرواز کنیم. دوتای اول در دقیقه ۵، دوتای دوم در دقیقه ۱۵، دوتای سوم در دقیقه ۴۵. درواقع ما همین ۶ فروند هواپیمای جنگنده را داشتیم. من در هواپیمای دومی به عنوان لیدر دسته اول توی هواپیما نشستم و منتظر دستور مانده بودم. در این فاصله سیستمی در هواپیماست به نام «ای آن اس» که باید آنلاینش کنیم. سیستم ناوبری دقیق و هوشمند است؛ به کمک آن هرجا باشیم میتوانیم بفهمیم کدام نقطهایم، از کدام نقطه بلند شدهایم و کجاها رفتهایم؟ همه این اطلاعات در حافظه ضبط میشود.
به هر حال، من داخل هواپیما نشسته بودم و «ای آن اس» را آنلاین میکردم که یکدفعه هواپیمای توپولف عراقی که ۳ فروند بودند و به صورت ستاره پرواز میکردند درست از بالای سرم رد شدند. توپولف دو نوع بود؛ این توپولفها از آنهایی بودند که در دمشان مسلسل دارد و با پنجره قرمز مشخص است. یک نفر هم اپراتور نشسته در قسمت دم هواپیما و مسلسل را تنظیم میکند.
خیلی عجیب بود. آن روز خیلی راحت کسی که مسئول مسلسل دم آن توپولف بود؛ یعنی آخرین هواپیما، میتوانست با یک رگبار بزند ۶ فروند هواپیمایی را که من توی یکیش نشسته بودم، تبدیل به آتش کند. چون جنگندههای ما، هم پر بنزین بودند و هم جای دم دست و راحتی گذاشته شده بودند. خوشبختانه خلبانان عراقی بیتجربه بودند.
هواپیماهای دشمن «چف» روی سرمان ریختند
غفلت ما این بود که خبری از حمله عراق نداشتیم. کسی این مسائل را جدی نمیگرفت و درواقع لحظه بمباران و پرواز هواپیماهای عراقی بالای سرمان بود که ماهیت جنگ را برای ما روشن کرد. هواپیماهای جنگی برای انداختن بمب محدودیتهایی دارند. دریچهای هست که باز میشود و وقتی بمبهای دوهزار کیلوگرمی از توپولفها رها شوند، اگر عمل هم نکنند، خسارت زیادی به بار میآورند.
در اینجا باید گفت که باز شدن دریچههای باندور یک محدودیت سرعت دارد؛ حدود ۲۵۰ کیلومتر در ساعت. در واقع سیستمهای غربی «نات» و «نات کالمایل» هست، اما سیستمهای شرقی کیلومتری و بهخاطر همین خلبانها سرعتشان را خیلی کم میکنند.
یعنی هواپیمای شکاری روسی در مسیر سریع آمده و رسیده به نزدیک هدف و حالا باید سرعتش را کم کند و زیر ارتفاع ۲۵۰ کیلومتر دریچههای بمب را باز کند و بمبها را بیندازد. زمانیکه هواپیماهای عراقی رسیدند به هدف و از بالای سر من رد شدند چف ریختند (پودری شبیه فایبرگلاس که برای کور کردن رادارهای دشمن در هوا پخش میکنند تا رادارها را به اشتباه بیندازد. این کار باعث میشود که در صفحه مانیتور و گیرنده رادار پارازیت بیفتد و نتوانند هواپیماهای متخاصم را ببینند).
بمبها مثل سنگ روی زمین افتادند
هواپیماهای عراقی، چف ریختند و پودر روی گردن من هم ریخت. چیز خیلی بدی بود؛ تا دو سه روز میسوختم. عراقیها آنقدر هیجانزده و هول بودند که قبل از اینکه زیر ارتفاع لازم برسند بمبها را رها کردند. فرصت مسلح شدن بمبها فراهم نشده بود؛ یعنی مثل سنگ افتادند توی پارکینگ هواپیماها!
همان موقع خلبان یک هواپیمای سی ۱۳۰ که تعمیر شده بود و داشت تست میشد، با دیدن این بمب هول شد و به دیوار آشیانه خورد و این تنها خسارتی بود که در ساعت ۲ بعدازظهر روز سی و یکم شهریورماه ۵۹ دادیم.
توپولفهایی که برای بمباران به تهران آمده بودند به این علت که فاصلهشان با نزدیکترین پایگاه هوایی عراق زیاد بود از نوع هواپیمای دوربرد مثل «تی یو۲۲» انتخاب شده بود. ۳ تا هواپیمای توپولف از بالای سر من رد شدند و در ارتفاع کم و خیلی دیر بمبهایشان را انداختند.
بمبها افتاد توی رمپ یو (منطقهای خیلی وسیع که حدود ۳۰۰ فروند هواپیما در آنجا پارک میشود). چون هیچ اطلاعی از حمله عراق نبود هواپیماها همینطوری ردیف به ردیف هم گذاشته شده بودند. عراقیها تجربه جنگی نداشتند و نتوانستند از زحمت اینهمه راهی که آمدند خوب استفاده کنند؛ از مسلسل دم هواپیما یا بمبهایی که زیر ارتفاع ول کردند.
برج مراقبت اجازه پرواز نمیداد
در آن لحظه، برج مراقبت به من گفت:ما نمیتوانیم اجازه پرواز بدهیم. گفتم با مسئولیت خودم میپرم. صدایم پخش میشد. گفت:با مسئولیت خودتان. باند پرواز هیچ عیب و ایرادی نداشت. کمی خاک بلند شده بود که اصلاً برای بمباران نبود. برای این بود که ماشینی با سرعت از کنار باند پرواز عبور کرده بود که از واحد امنیت پرواز بود. به خاطر همین مطمئن رفتم که بلند شوم.
از زمین مهرآباد بلند شدم. بلافاصله خلبان جلویی خودم، اسماعیل امیدی، را که زودتر از من بلند شده بود و در۶۰ مایلی پایگاه همدان بود صدا کردم و گفتم که هواپیماهای عراقی آمدند و پایگاه را زدند و دارند برمیگردند.
الفرار عراقیها به سمت مرز
رادارها نشان میدهند که هواپیمای دشمن در چه موقعیتیاند، اما چون در سطح پایین پرواز میکردند چه متخاصم و چه دفاعکننده باعث میشد که رادارها قاطی کنند.
در چنین شرایطی که رادار چیزی را خوب نمیبیند، طبیعتاً خود خلبانی که میخواهد هواپیماهای دشمن را دنبال کند، میداند که آنها از کوتاهترین و مستقیمترین راه برمیگردند و از مرز خارج میشوند.
من هم همین کار را کردم اما چون بمبها را انداخته بودند و سبک شده بودند، با سرعت بیشتری فرار کردند.
هواپیمایی که بارش سبک شده و دارد میرود و با سرعت هم دارد میرود، دنبال کردنش از فاصله زیاد خیلی سخت است. چون تا بجنبید رسیدهاید به مرز و هواپیمای دشمن خارج میشود. حالا پدافند دشمن عملیاتی میشود و خوب دفاع میکند. ما تا مرز دنبال اینها بودیم. میدانستیم پیشروی بیشتر بیفایده است، چون فاصله افتاده بود بین ما و آن ۳ فروند هواپیمای عراقی. برای همین برگشتیم به مهرآباد تا به فکر پاسخ به دشمن باشیم.