همشهری آنلاین_ رضا نیکنام : بالاخره ۲۸ سال پیش کشتارگاه صنعتی تهران جای خود را به فرهنگسرای بهمن داد، همه صحنههای نه چندان جالبی که مدتها در مقابل دیدگانمان به تصویر کشیده میشد، به خاطرهها پیوست. سالها از آن روزها گذشت و ۱۰ سال قبل نوبت به سردخانه تهران رسید تا به عنوان آخرین بازمانده کشتارگاه با اهالی خداحافظی کند. اهالی آن روزها از آینده حرف میزدند و در باره تبدیل سردخانه به یک مرکز فرهنگی ـ تجاری صحبت میکردند. بد نیست سری به گذشتهها بزنیم و روزگاری را به یاد بیاوریم که این حوالی رنگوبوی دیگری داشت؛ رنگوبویی که البته چندان به دل نمینشست، اما حالا که گرد و غبار تاریخ روی آن نشسته، کمابیش خاطرهانگیز است. برویم ببینیم در آن روزگار در حوالی میدان بهمن چه خبر بوده است... برویم!
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
۱۰۰ سال پیش قصابها به اینجا آمدند
نیازی به یادآوری نیست که منطقه ما قدمت تاریخی چندانی ندارد. همه میدانند که تا اوایل دهه ۲۰، همه این دور و اطراف را بیابان و زمینهای کشاورزی فراگرفته بود. نزدیک به ۱۰۰ سال پیش بود که قصابهای تهران، سرمایهشان را روی هم گذاشتند و کشتارگاه تهران را در گوشهای از منطقه۱۶ راهاندازی کردند. بعضیها معتقدند که آلمانیها در راهاندازی این کشتارگاه نقش ویژهای داشتند. شاید این اعتقاد از آنجا نشات گرفته باشد که بعدها در همسایگی کشتارگاه محلهای به نام نازیآباد شکل گرفت؛ محلهای که هنوز هم خیلیها احداث آن را به نازیها نسبت میدهند که از اساس صحت ندارد. به همین دلیل است که میتوان به نقش ویژه آلمانیها در راهاندازی کشتارگاه نیز به دیده شک نگریست. با همه این حرفها، آنچه مسلم است، این است که مالکیت و مدیریت کشتارگاه را قصابها بر عهده داشتند و خودشان کار کشتار، توزیع و فروش گوشت را انجام میدادند. در این میان، همیشه با عوامل شهربانی و شهرداری بر سر تعیین نرخ خرید و فروش گوشت اختلاف نظر داشتند. گاهی هم این اختلاف نظرها بالا میگرفت و به زد و خوردهای خونینی میانجامید که داستانش تا مدتها بر سر زبانها میماند.
دیدن آدمهای چکمهپوش عادی بود
اوایل دهه ۲۰ بود که «جواد فردانش» زمینهایی را که از پدرش به ارث رسیده بود، تقسیم کرد و قطعه قطعه به مردم فروخت. اینگونه بود که محله جوادیه در همسایگی کشتارگاه بوجود آمد؛ محلهای که اهالی آن از شهرستانها به تهران مهاجرت کرده بودند و تعداد قابل توجهی از آنها برای کار راهی کشتارگاه میشدند. پس از مدتی، دیدن آدمهایی که چکمه به پا کرده و سر و دست خونین داشتند، در کوچهها و خیابانها جوادیه عادی شد. آنها مردانی بودند صبح زود در پی یک لقمه نان از خانه بیرون میزدند و به کشتارگاه میرفتند و غروب که به خانه برمیگشتند، خستگی از سر و رویشان میبارید. کمکم داخل همین محله هم بعضی خانهها به جایی برای نگهداری احشام تبدیل شد و این تازه اول ماجرا بود.
وقتی سلاخها اخراج شدند
هر چه به وسعت تهران اضافه میشد و طبقه متوسط شهری قدرت خرید بیشتری به دست میآورد، کار کشتارگاه تهران رونق میگرفت. همین باعث میشد که زمامداران وقت نیز کمکم چشم طمع به آن بدوزند. پیشتر حکومت کاری به کار قصابها نداشت. تنها یکبار در اواخر دولت دکتر مصدق بود که کار به جای باریکی کشید. مذاکرات قصابها و شهرداری تهران برای تعیین نرخ خرید و فروش گوشت به بنبست رسید و همین موضوع، دکتر مصدق را بر آن داشت تا وارد عمل شود و قیمت هر کیلوگرم گوشت را ۲۶ ریال اعلام کند. در آن دوره، دولت ملی ایران از طرف بریتانیا تحریم شده و درآمدهای نفتی خود را از دست داده بود. کمکم اوضاع اقتصادی کشور رو به وخامت گذاشت؛ چنانکه دولت از مردم خواست تا در خانهها و باغهایشان به پرورش گوسفند بپردازند تا با کمبود گوشت مواجه نشوند.
یکی دو ماه بعد از این قضیه، دولت مصدق سقوط کرد و قصابها سایه دولت را از بالای سر خود به دور دیدند. با این همه، این شرایط هم چندان دوام نیاورد. حوالی سالهای ۴۴ و ۴۵ بود که کشتارگاه تهران به تصرف نیروهای ساواک درآمد. به این ترتیب، قصابها و سلاخهای قدیمی از محل کار خود اخراج شدند و کار کشتار و توزیع را سازمان گوشت بر عهده گرفت. یک سال بعد، کشتارگاه صنعتی تهران که در نوع خودش در خاورمیانه بینظیر بود، به بهرهبرداری رسید. اینگونه بود که قصابخانه سروشکل مناسبتری پیدا کرد و کمکم رعایت موازین بهداشتی در آن الزامی شد. ۵سال بعد، بزرگترین سردخانه خاورمیانه در همسایگی کشتارگاه احداث شد تا دیگر مشکلی برای نگهداری گوشت وجود نداشته باشد. همه این اتفاقات در حالی میافتاد که دور و اطراف کشتارگاه دیگر بیابان و زمینهای کشاورزی نبود. محلههای جوادیه و نازیآباد شکل امروزی خود را پیدا کرده بودند و به طور روزمره در معرض آلودگی محیط قرار داشتند.
پایان روزگار دام، چاقو و خون
بیش از ۳ دهه از راهاندازی کشتارگاه صنعتی تهران میگذشت. مدیران شهری در اواخر دهه ۶۰ به این نتیجه رسیده بودند که وجود چنین مرکزی با توجه به آلودگیهای محیطی که به دنبال داشت، درون بافت شهری دیگر غیرقابل توجیه است. فضای کشتارگاه به گونهای بود که جو عمومی مناطق جنوبی شهر را تحت تاثیر قرار میداد و تصویر ناخوشایندی را از این مناطق به نمایش میگذاشت. همین دلایل کافی بود تا انتقال کشتارگاه صنعتی تهران به فضای خارج از شهر در دستور کار قرار بگیرد؛ قضیهای که البته به همین سادگیها اتفاق نیفتاد؛ چرا که صدها نفر از شهروندان در این کشتارگاه مشغول کار بودند و انتقال آن میتوانست امرار معاش آنها را به خطر بیندازد. با این همه، تصور اینکه چنین مجموعهای همچنان به فعالیت خود ادامه بدهد، مطلقا توجیهناپذیر بود. اینگونه بود که روزگار دام و چاقو و خون برای اهالی منطقه ما به پایان رسید. کشتارگاه رفت و جای خود را به فرهنگسرای بهمن داد. وقتی در اسفند ۱۳۷۰ محمدرضا شجریان در این فرهنگسرا روی صحنه رفت و تنها و تنها به افتخار شهروندان جنوب تهران آواز خواند، همه ایمان آوردند که فصل تازهای آغاز شده است. حالا شاید نوجوانان و جوانان هممحلهای که برای فعالیتهای فرهنگی و هنری به فرهنگسرای بهمن میروند، یادشان نیاید که تا همین ۳ دهه پیش در آن دور و اطراف چه خبر بوده است.
...و بالاخره تولد اولین فرهنگسرای تهران
یکشنبه، ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸، خبری منتشر شد که بلافاصله بازتاب گستردهای در خبرگزاری و رسانههای گروهی پیدا کرد، بزرگترین سردخانه خاورمیانه پلمب شد. این خبر، البته ۲ روز بعد از سوی رئیس سازمان میدانها میوه و ترهبار تکذیب شد. مهندس صفایی به خبرنگاران گفت که سردخانه بهمن، پلمب نشده، بلکه به دلیل نگرانیهای موجود درباره استانداردهای بهداشتی و سیستم دفع فاضلاب آن، تعطیل شده است. صفایی در عین حال تاکید کرد که «مهمترین دلیل شهرداری برای تعطیل کردن سردخانه میدان بهمن خارج کردن بخشی از منطقه جنوب تهران از گرفتار شدن به خدمات صنعتی آلاینده و فراهم آوردن شرایط پیشرفت و ارتقای این مناطق است.»
همین نکته کافی بود تا گمانهزنیها برای تغییر کاربری سردخانه آغاز شود. البته رئیس سازمان میدانهای میوهوترهبار در مصاحبههای بعدی خود به این گمانهزنیها پایان داد و از تصمیم جدی شهرداری تهران برای تغییر کاربری سردخانه سخن گفت. گرچه هنوز مشخص نبود که چه مجموعهای جایگزین سردخانه می شود، اما بدیهی است که هر چه بود، نقطه عطفی برای منطقه ما به حساب میآمد. این اتفاق یک بار در زمان احداث فرهنگسرای بهمن افتاد و تکرار آن میتوانست پنجرههای امید را پیش روی هممحلهایها بگشاید. آنها سالها در همسایگی کشتارگاه و سردخانهاش زندگی کردند و نفس کشیدند. گرچه دل خوشی از این همسایگی نداشتند اما گذشت... همه آن سالها گذشت. باید امروز را دید که فرهنگسرای بهمن به عنوان یکی از قطبهای فرهنگی تهران همینجا بیخ گوش ماست.