به گزارش همشهری آنلاین، حاج «اسماعیل دولابی» همان خیّر سفرهداری که نه تنها در خانهاش به روی دیگران باز بود بلکه با لبخندی دلنشین کام آنها را شیرین میکرد. این عارف دلسوخته با زبان خدا با مردم حرف میزد، خیلی ساده و خیلی خودمانی. رفتارش خوف و رجا داشت. نگاه نافذش ترسی بر دل میانداخت و خندهاش این امید را میداد که سنگ صبور خوبی است برای شنیدن درددلهای ناگفته. هر آنچه پدرش برای او به ارث گذاشته بود همه را برای کمک به دیگران هزینه کرد و هیچوقت به پسانداز و ثروتاندوزی فکر نکرد. محمد اسماعیل دولابی یک استاد دانشگاه نرفته بود که محله دولاب به وجودش افتخار میکنند. هنوز صدای مناجات او از مسجد بقیهالله دولاب میآید. شبهایی که برای اعتکاف کنج خانه خدا صدای العفو العفو سرمیداد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
در خانهاش به روی همه باز بود، ملاقات با او نیاز به هماهنگی و تعیین وقت قبلی نداشت، فرقی نمیکرد آدمی که سرزده به دیدنش میرود چه کسی است؟ به وقت آمده یا بیوقت. هر کس برای عرض مشکل یا دید و بازدید به خانهاش میرفت با رویی گشاده پذیرایش میشد و در حد توان در رفع گرفتاریاش میکوشید. همه میدانستند که حاج اسماعیل کسی را ناامید برنمیگرداند. آدم سفرهداری بود. سفرهاش همیشه پهن بود و همه چیز در آن به وفور پیدا میشد. دست و دل باز بود. میگفت مهمان حبیب خداست. خودش غذای سادهای میخورد، اما برای مهمان از هیچ چیز دریغ نمیکرد. فرقی نداشت این مهمان دوست و آشنا باشد یا از همسایه، مالدار باشد یا ندار. وقتی مهمان میآمد اگر خودمانیتر بودند میگفت: «بچهها چه دوست دارید؟ سیبزمینی پخته هست کباب هم داریم هر کس هرچه دوست دارد بخورد نوش جان.» اما همیشه قبل از اینکه طعامی به دهان بگذارد با صدای بلند بسمالله میگفت و اشاره میکرد: «بسمالله که بگویی دست تو دست خدا میشود. با دست خدا که غذا بخوری سیر میشوی.»
اهمیت همسایهداری
حاج اسماعیل عادتش بود سرزده به همسایهها و قوم خویشش سرکشی میکرد. سرزده میرفت تا از احوال آنها خبر بگیرد، ببیند کم و کسری دارند یا نه؟ چند دقیقهای مینشست و بعد هم میرفت. وقتی هم به خیابان دولت رفته و از محله قدیمیاش دور شده بود. باز برای احوالپرسی میآمد به همسایههای قدیمیاش سرمیزد. با اینکه سنی از او گذشته بود و راه رفتن برایش سخت بود ولی دید و بازدید را وظیفه خودش میدانست. همسایهها را خیلی دعا میکرد. میگفت برای همسایه دعا کنی راه خودت هم باز میشود. دوست نداشت کدورتی بین آدمها باشد، اگر هم متوجه میشد ۲ نفر با هم اختلاف دارند در لفافه نصیحت میکرد: «اگر از رفتار کسی ناراحت شدید دربارهاش با شخص دیگری صحبت نکنید. غیبت میشود. استغفار کنید هم برای خودتان هم برای کسانی که شما را اذیت کردهاند تا دلتان نرم شود. خدا این کار را دوست دارد و تلافی میکند.»
عیادت از همسایه واجب است
کافی بود با خبر شود یکی از اهالی محله بیمار شده است. برای عیادتش میرفت و آرام در گوش او میگفت: «کم و کسر که نداری؟ مشکلی چیزی؟ » اگر مطمئن میشد که مشکلی نیست که خوب عیادت میکرد و میآمد اما اگر متوجه میشد برای هزینه درمان مشکل دارند بدون اینکه او متوجه شود هزینه بیمارستان را حساب میکرد.
شرکت در کار خیر
بعد از گذشت این همه سال از رفتن حاج اسماعیل هنوز در محله دولاب به دست به خیر بودن شهره است. مال و اموال بسیاری را پدرش حاج محمود برای او به ارث گذاشته بود. همه را بین مردم فقیر و نیازمند تقیسم کرد. خودش زندگی ساده و بیآلایشی داشت. میگفت: «برای رسیدن به خدا، باید چیزهای سنگین را بریزی تا بارت سبک شود و راحتتر راه بروی. از مالت به زیر دستانت کمک کن تا راه رفتن برایت آسان شود.»
او دختران بسیاری را راهی خانه بخت کرد. از خرج عروسی گرفته تا تهیه جهیزیه. تا زمانی که خودش سرپا بود که همه کارها را تنهایی انجام میداد و وقتی کهولت سن این توانایی را از او گرفت به دوست و آشنایی که مورد اعتمادش بود میگفت به خانه فلانی میروی خانه آبرو است هرچه میخواهد برایش تهیه کن. حواسش به همسایهها و اهالی دولاب بود. کسی نبود به در خانهاش برود و ناامید برگردد. خیلی از آدمهایی که دوست داشتند در کار خیر شرکت کنند اما وسع مالیشان اجازه این کار را نمیداد غصه میخوردند. در جواب دلتنگی آنها پاسخ میداد: «یادتان نرود، هر وقت در جیبتان پول نبود از همان مقدار کم انفاق کنید. آن وقت مالتان بیشتر میشود.»
جایگاه احترام به خانواده
حاج آقا دولابی احترام زیادی به خانوادهاش میگذاشت معتقد بود: «کمال انسان در این است که خانوادهاش از او خشنود باشد»، همیشه هم سفارش میکرد: «کمال مرد در آن است که خانوادهاش از او راضی باشد. خوب رفتار کردن با زن، هنر دین است.» بعد در جلساتی که خانمها هم حضور داشتند تأکید میکرد: «هر زنی که مردش از او راضی باشد آن عزیز خداست. اگر زن با مرد مدارا کند، در نصف اعمال خوب او شریک است.» توصیهاش به بانوان خواندن حدیث کساء بود تا ادب صحبت کردن فرزندان و شوهر و همسر با یکدیگر را بیاموزند. او به اصلاح روابط خانوادگی خیلی اهمیت میداد و اگر زوجی دچار اختلاف میشدند و برای حل مشکل با او در میان میگذاشتند به مرد توصیه میکرد: «هرکاری که میتوانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.»
بوسه به پای مادر
حاج اسماعیل کلید رمز سعادت را به دست داشت؛ چرا که احترام بسیاری برای پدر و مادرش قائل بود. میگفت:«پدر و مادر را از خود خشنود کنید. مادرتان را ببوسید، به پای او بوسه بزنید. آنقدر که به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه میافتی. آن وقت کارت روی غلتک میافتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بستهای را باز میکند.»
کسب روزی با تلاش
پدرش حاج محمود از ملاکهای نامدار محله دولاب بود. البته نه از ملاکهایی که بار زحمت را به دوش شخص دیگری بیندازند. خودش کشاورزی میکرد. حاج محمود معتقد بود که کسب روزی باید با تلاش و زحمت به دست آید و همین نصیحت باعث شد که محمد اسماعیل از همان بچگی وردست پدرش در زمینهای زراعتی کار کند. نوجوان خدا ترسی بود. پاتوقش حسینیه تکیه چال و عسگریه بود که بیشتر با پدرش برای نماز به مسجد بقیهالله دولاب میرفت. اما تحول زندگیاش زمانی شکل گرفت که همراه با پدرش به عتبات عالیات سفر کرد. با دیدن بارگاه ملکوتی امام حسین(ع) و عظمت وجودی امیرالمؤمنین(ع) انقلابی در او ایجاد شد. او تشنه دانستن بود با خودش تصمیم گرفت در نجف بماند و علوم حوزوی بخواند. موضوع را با پدرش در میان گذاشت چون محمد اسماعیل تنها فرزندش بود تمایلی نداشت و این اجازه را به او نداد. محمد اسماعیل با جواب منفی پدرش با حالی آشفته خود را به حرم امیرالمؤمنین(ع) رساند و بعد از کلی تضرع آنقدر سینهاش را به ضریح فشار داد که از این کار پوست بدنش زخم شد. بعد هم نزد علمای نجف رفت و خواستهاش را مطرح کرد. آنها هم آب پاکی را روی دستش ریختند و گفتند رضایت پدر واجبتر است.
انقلاب درونی حاج آقا دولابی
محمد اسماعیل به تهران برگشت اما اسماعیل سابق نبود، حال عجیبی داشت. خودش گفته بود وقتی هنگام بازگشت به حرم امام حسین(ع) رفتم هر آنچه باید به من عنایت شد. حال خوش و الهاماتی که به او میشد برای عوام خیلی قابل درک نبود و بعضیها گفتند بیمار است و بعضی دیگر هم لقب شیدا به او دادند. با این حال گوشهای از حسینیه تکیه چال را برای دعا و مناجات با خدا انتخاب میکرد. مردم تصور میکردند که او با خودش صحبت میکند.
تشنه دانستن بود و پای مکتب بزرگان مینشست
محمد اسماعیل تشنه دانستن بود و برای سیراب کردن خود نیاز داشت که پای مکتب بزرگان بنشیند. اما این لطف به او شده بود که به جای اینکه دنبال استاد برود، آنها خودشان او را پیدا کردند. حاج آقا ملاجان، شیخ محمدتقی بافقی، آیتالله شاهآبادی و شیخ محمد انصاری از جمله استادانی بودند که محمد اسماعیل نزد آنها تلمذ کرد و دروس حوزی را هم ادامه داد. محمد اسماعیل جوان ۲۰ سالهای بود اما رفتار و گفتارش به عرفای سالخورده میماند. عامیانه صحبت میکرد و شیوا به گونهای که از کودک خردسال گرفته تا پیرمرد ۹۰ ساله از مصاحبت با او لذت میبرند. پاتوقش تکیه چال بود و بعدها که حسینیه مکتبالزهرا(س) سرآسیاب شکل گرفت نمازش را آنجا میخواند و مجالس سخنرانیاش آنجا بود.
عارف نامآشنای محله دولاب
وقتی محمد اسماعیل ازدواج کرد خانهاش کمی بالاتر از حسینیه تکیه چال بود. محمود و محمد ثمره ازدواجش بودند. بعد از مدتی به سرآسیاب رفت و چند سال بعدتر هم خانهای در خیابان باغچه بیدی گرفت. همسر اولش مرحوم شد و او با خواهر آیتالله نجفی ازدواج کرد. وجود این عارف نامدار نه فقط برای اهالی محله دولاب بلکه برای همه تهرانیها برکت بود. او سال ۱۲۸۲ به دنیا آمد و ۹بهمن ۱۳۸۱ دیده از جهان فرو بست. سرای ابدی او در صحن و سرای حضرت فاطمه معصومه(س) است.