همشهری آنلاین - مریم قاسمی : حالا باید برای آشنایی بیشتر با فردانش در محله راه بیفتیم و سراغ کسانی برویم که میتوانستند از او حرفی بزنند، جملهای بگویند و یا خاطرهای را از قدیم به یادمان آوردند. شنیده بودیم خاندان فردانش همگی در آمریکا سکونت دارند. بنابراین تنها باید موسفیدها را به یاری میطلبیدیم. گفتیم حتماً کسبه قدیمی میتوانند اطلاعات لازم را در اختیارمان بگذارند. اتفاقاً همینطور هم شد. همان ابتدا با حاج «بایرامعلی آزادی» به گفتوگو نشستیم.
در میان صحبتهایش به حمامی اشاره کرد در خیابان ۲۰متری، نبش کوچه شهید جواد آقایی، حمامی که شادروان فردانش ساخته بود. از «حسین فردانش» هم حرف زد که نوهعموی جواد فردانش است. اتفاقاً شماره تلفنی را هم از او داشت که در اختیارمان گذاشت. این یکی خیلی میتوانست به کارمان بیاید. اصلا راست کار خودمان بود. تماس گرفتیم، خانمی گوشی را برداشت و گفت اشتباه گرفتهاید! همین. بعدها فهمیدیم او سالها پیش از دنیا رفته است.
از اینجا بود که ناگهان ورق برگشت. هرچه جلوتر میرفتیم، به شخصیتهای تازهای برمیخوردیم و زوایای دیگری از زندگی شادروان فردانش برایمان روشن میشد. آنچه در پی میخوانید، نماهای مختلفی از زندگی کسی است که در نخستین سالهای دهه ۲۰ به جنوب شهر آمد و جوادیه را بنیان گذاشت. شاید بهتر باشد پیش از آنکه به تماشای این مستند مکتوب بنشینیم، راویانش را بشناسیم: «محمد آزادی»، فرزند حاج بایرامعلی، معتمد و دبیر شورایاری محله،و «رحیم نیکنفس» معتمد و کاسب خوشنام محله.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
جواد فردانش سال ۱۲۹۴ در تهران به دنیا آمد. در شناسنامهاش هیچ اشارهای به ماه و روز تولدش نشده و در عوض روبهروی عبارت «تاریخ تنظیم سند» آمده است: «۱۲۹۸ ـ ماه عقرب» اینگونه که میگویند، پدرش از تجار بزرگ زمان خود بوده است.
۷ سال درس خواند و یک دوره آموزشی را پشت سرگذاشت و در ۱۴سالگی توانست به عنوان مکانیک وارد یک کارخانه جوراببافی آلمانی شود. از این نظر میتوان او را یکی از نخستین تعمیرکارهای حرفهای ماشینهای صنعتی در ایران دانست، به گونهای که هرجا هر ماشین صنعتی و خودرو خارجی که دچار مشکل میشد، سراغ او را میگرفتند. گویی درآمد فوقالعادهای داشته، چنان که شنیدیم در سال ۱۳۲۰، ماهانه، هزارتومان حقوق میگرفت.
شاید جذابترین بخش زندگی فردانش برای ما همین قسمت باشد؛ زمانی که به جوادیه آمد و نخستین خانهها را در آن بنا نهاد. بخشی از زمینهای جوادیه از پدرش به او ارث رسیده بود. بخش دیگرش متعلق به عمویش بود که «حاجآقا بزرگ» نام داشت؛ همو که هنوز هم قاب عکسش روی دیوار کفشداری مسجد فردانش آویخته است. به هر حال، جواد فردانش از عمویش وکالت گرفت تا زمین جوادیه را بفروشد. از همان زمان، همکاری «علیاصغر دادفر»، مباشر شادروان فردانش، با او آغاز شد. دادفر از نزدیکان همسر نخست فردانش به حساب میآمد و به او معرفی شد تا کمکش کند. سال ۱۳۲۰ بود که ساختوسازها در جوادیه شروع شد. آن زمان فردانش، زمینها را قطعهقطعه کرد و در اختیار مردم گذاشت. به برخی میبخشید و به برخی دیگر، از قرار متری یک تومان، ۲ تومان و ۵ تومان میفروخت، اما باز هم مصالح رایگان به آنها میداد. در همین گیر و دار بود که نخستین چاههای آب را در زمین بایر جوادیه حفر کرد و چندین و چند مسجد، مدرسه و حمام ساخت که برخی از آنها تا همین امروز به جای ماندهاند.
آقا جواد محله ما واقعا «جواد» بود
گویی از همین زمان بود که چهره سخاوتمندی از خود به نمایش گذاشت. حاج «بایرامعلی آزادی» میگوید: «ایشان حاتم طایی بود... انگیزهاش فقط کمک به مردم بود. دلش میخواست خانوادهها را صاحب خانه کند. لذت میبرد وقتی میدید دعایش میکنند. همین برایش کافی بود. هر چه در جوانی اندوخته بود، صرف همین کارها کرد. اهل محل همیشه در چهرهاش کمک کردن و ایثار و بخشش و جوانمردی میدیدند و تا آخر عمرش هم همینجور باقی ماند.»
آزادی تعابیر جالبی را درباره او به کار میبرد: «من ایشان را انسان بسیار بخشندهای میدیدم. واقعاً نام جواد برازندهاش بود. واقعاً جوادیه را به مردمش بخشید. در واقع، هیچ چیز از مردم نگرفت. عده زیادی در جوادیه ساکنند و صاحب خانه و زندگی شدهاند، اما هنوز به آقای فردانش بدهکارند.»
در سال ۱۳۳۰، جوادیه شکل امروزین خود را پیدا کرد و مأموریت خودخواسته فردانش به پایان رسید. این روایتی است که آزادی عنوان میکند. به گفته او، فردانش پس از آنکه جوادیه را بنا کرد، تا پایان عمرش به استراحت پرداخت: «دیگر کار نمیکرد. دنبال درآمد نبود. در خانه استراحت میکرد.»
در این میان، شاید بد نباشد سرکی هم به زندگی خصوصی او بکشیم، البته تا آنجا که عرف و اخلاق ایرانی ما اجازه میدهد. فردانش ۳ بار ازدواج کرد؛ ۲ بار به جدایی انجامید و بار سوم با مرگ همسرش خاتمه یافت. او ۶ فرزند داشت که همگی حاصل ۲ ازدواج نخست او بودند: ۳ پسر و ۳ دختر. آنها همراه همسر دومش در آمریکا زندگی میکنند. از این میان، ۲ فرزند پسرش در حالی که او در قید حیات بود، در آمریکا فوت شدند. مرگ کوچکترین پسرش شروین که او را سخت دوست میداشت، ضربه روحی سنگینی به او زد.
مرور یک زندگی بهیادماندنی
اینطور که اهالی قدیمی روایت می کنند «جواد فردانش» در سال ۱۳۲۰، ماهیانه هزار تومان حقوق میگرفت و در آخرین دهههای عمرش یک پاکباخته به معنای دقیق کلمه بود. به قول آزادی، در اواخر عمرش هیچچیز نداشت. هر چه بود بخشیده بود. داده بود حمام و مدرسه ساخته بودند.» او همراه همسر سومش در حوالی خیابان سپه زندگی میکرد، در ۱۰متری شعاع، در یک واحد آپارتمان که متعلق به همسرش بود. پس از سال ۷۸ که همسرش فوت شد، اتفاقات عجیب و غریبی برایش افتاد.»
بعد از اینکه همسرش فوت کرد، فردانش مدتی در همان واحد آپارتمانی زندگی کرد، اما آنجا بزرگ به نظر میرسید و همین شد که بعد از مدتی، در جایی در بلوار فرحزادی، خانهای کوچکتر رهن کرد و حدود ۲ سال هم در آنجا سکونت داشت. آن موقع حالش خوب بود، مشکلی نداشت و حتی خودش وسایل لازم برای پختوپز را میخرید و غذا درست میکرد تا اینکه چند ماه بعد سکته میکند. او را به بیمارستان کیان منتقل میکند. پس از مرخص شدن از بیمارستان حدود یک ماه هم در محله نارمک زندگی میکند و بعد به آسایشگاه سالمندان میرود.
بر اساس شنیدهها، فروردین سال ۸۴ «جواد فردانش» به آسایشگاه سالمندان رفت. خیلی سرحال بود؛ طوری که خودش میتوانست برود بیرون و کارهایشان را انجام دهد تا ۳-۴ ماه آخر زندگیاش که بهتدریج ضعیفتر شد. کمکم داشت فراموشی هم پیدا میکرد. مخارج نگهداری او را فرزندانش از آمریکا میفرستادند. با این همه، کسانی هم در تهران بودند که مرتب به او سر میزدند و کارهایش را پیگیری میکردند.
اینطور که قدیمیهای محله می گفتند این مرد بسیار دوستداشتنی و مهربان بود و بسیار مثبت به زندگی نگاه میکرد. با وجود همه مشکلاتی که داشت در نهایت از زندگی راضی بود و خدا را شکر میکرد. اصلا اهل شکایت نبود و در مدتی که در خانه سالمندان زندگی میکرد، نسبت به دور و اطرافیان خود احساس مسئولیت داشت.
«جواد فردانش» در ۳۰ دیماه ۱۳۸۶ ، در ۹۲سالگی، به علت کهولت درگذشت. اهالی جوادیه بر جنازهاش در مسجد فردانش نماز خواندند و او را در بهشت زهرا(س) به خاک سپردند و از آن سال به بعد با شاخهای گل و فاتحه از او یاد می کنند؛ قطعه ۲۴۵، ردیف ۲۲، شماره یک نشانی مزار مردی است که نخستین خشتهای جوادیه را با سخاوت و بخشش روی هم گذاشت و در نهایت با دستهایی کاملا خالی زندگی را بدرود گفت.