دکتر ساسان فاطمی موسیقی پژوه و استاد دانشگاه یادداشتی بر این نقد نوشته است.
به گزارش همشهریآنلاین دکتر ساسان فاطمی چندی پیش نیز در نشست بررسی سه دهه نقد موسیقی دراین زمینه سخنانی گفته بود.[بررسی سه دهه نقدموسیقی در گزارش همشهریآنلاین]
وی سال گذشته نیز در نشست هشتم نقد نغمه درباره ویژگیها و دسته بندیهای نقدموسیقی ابراز نظر کرده بود.[گزارش هشتمین نشست نقد نغمه]
متن نوشته فاطمی را در پاسخ به یادداشت مختاباد بخوانید:
آقای مختاباد عزیز
خواسته بودی دربارهی نقدی که بر کنسرت گروه دستان نوشتهای اظهار نظر کنم.[نگاهی به کنسرت همایون شجریان و گروه دستان]
حقیقتش این است که من به هیچوجه خودم را منتقد حرفهایِ موسیقی نمیدانم و یکی دو مطلبی هم که در این خصوص نوشتهام اظهار نظرهای شخصی بوده است. مخصوصا دربارهی موسیقی سنتیِ آوازی بهسبک رایجِ امروز هیچ ادعای نقد و نقادی نمیتوانم داشته باشم و دلیل آن هم این است که به معیارهای زیباشناختیِ این سبک، که تو نقدت را، با دقت، بر پایهی آنها بنا کردهای، اصلا حساس نیستم. این معیارها حتما بهجا و درستاند و معیارهاییاند که استادان موسیقیِ آوازیِ ایران بر آنها تأکید دارند و هر نقدی باید بر پایهی همین نظراتِ استادانه استوار باشد؛ چنانکه تو کردهای. اما اگر من نمیتوانم نظری دربارهی آنها داشته باشم به خاطر این است که نه رعایتنکردنِ این معیارها مرا از یک اجرا دلزده میکند و نه رعایتکردنِ آنها به وجدم میآورد؛ معیارهایی که مبنای نقد تو بودهاند، بهطور کلی، اینها هستند:
یکدستیِ صدا در منطقههای صوتیِ مختلف؛ یعنی اینکه صدای خواننده در بم و زیر یکجنس باشد و حسِ آن تغییر نکند. برای گوش من که، به دلیل حوزهی تحقیقاتیام، یعنی قومموسیقیشناسی، به زیباشناسیهای آوازیِ بینهایت متفاوت و متضاد عادت کرده و از همهی آنها لذت برده و میبرد، آن عدم یکدستیِ نهیشده همانقدر میتواند خوشایند باشد که این یکدستیِ امرشده؛ چون امرونهی در این زمینه فقط مربوط به قرارداد است و نه برخاسته از یک «قانون طبیعی». چه استدلالی میتوان برای ارجحیتِ یکدستی بر عدم یکدستیِ صدا آورد؟ چگونه میتوان «زشتی» یک صدای غیریکدست در مناطق صوتیِ مختلف را اثبات کرد؟ چرا نمیتوان از اینکه خواننده جنس و حس صدایش در زیر و بم تغییر میکند لذت برد؟ چرا نمیشود این عدم یکدستی را به تنوع تعبیر کرد و از آن حتی بیش از یکدستی، که میشود آن را معادلِ یکنواختی دانست، لذت برد؟
مشکل من از این حد هم فراتر میرود، زیرا باید اعتراف کنم که سالهاست (و این هم حتما به دلیل همان تجربهی قومموسیقیشناختی است) حتی «زیبایی» صدا هم برای من معنای چندانی ندارد. علت آن هم دقیقا این است که زیبایی مفهومی فرهنگی است و هر ملتی صداهایی را زیبا تشخیص میدهد که چه بسا نزد فرهنگهای دیگر هیچ مقبولیتی نداشته باشد؛ تقریبا مثل مادری که قشنگیِ بچهاش را، که در چشم دیگران هیچ برورویی ندارد، تحسین میکند. سالها شنیدنِ صداهای بینهایت متنوعی که همهی آنها در فرهنگهای خودشان زیبا شناخته میشوند و اغلبِ آنها در فرهنگهای دیگر بسیار زشت، و تلاش برای درکِ جوهر زیباییِ هرکدام از این صداهای زشت – زیبا، گوش مرا از گوش دورهی جوانیام که مستِ شنیدنِ صداهای منطبق با استانداردهای فرهنگیام میشد دور کرده است.
باز یک مشکل اساسیِ دیگر: مسئلهی شعر. آنچه بهعنوانِ «طرح آوازی» مطرح کردهای و آن را «انتخاب شعرِ خوب، چفتوبستبودنِ آن شعر با نوعِ دستگاه» و غیره دانستهای، یکی از معیارهای بنیادیِ زیباشناسیِ امروزِ موسیقی آوازی است. اما باز هم باید اعتراف کنم که من از همهی مقولهها کمتر به این مقوله حساسم. شاید باورت نشود، و شاید اعتراف خوبی هم نباشد، اما تقریبا اصلا به شعر گوش نمیدهم و اصلا نمیفهمم این مناسببودنِ شعر یعنی چه و از بنیاد درک نمیکنم که خوبیِ شعر و مناسبتِ آن و خوب اداکردنِ آن و دیگرمسائلِ مربوط به آن چه ربطی به موسیقی دارد. از آن همه شور و عصبیتی که مخاطبینِ آگاه در گفتنِ اینکه مثلا «این چه شعری بود که انتخاب شد؟»، «این شعر چه ربطی به این دستگاه داشت؟» یا، برعکس، «عجب شعر خوبی انتخاب شده بود و چه خوب با این دستگاه جور در میآمد» به خرج میدهند، نهتنها هرگز چیزی سر در نیاوردهام، بلکه تقریبا همیشه هم خود را در مواجهه با این اظهار نظرها به حد مفرط کودن احساس کردهام. اینجا هم تجربهی طولانیِ شنیدنِ موسیقیهای مختلف مسئول این مشکل اساسیِ من است، چون اعتقاد پیدا کردهام که ارتباط میان موسیقی و کلام، در همه حال و در همهی موارد، باید برتریِ موسیقی بر کلام را حفظ کند.
به همین دلیل، و دلایلی دیگر از این دست، من توانایی و صلاحیت نقد موسیقیِ آوازیِ رایج را براساس معیارهای موجود ندارم. به عبارت دیگر، از آنجا که به این معیارها حساس نیستم و رعایت و عدم رعایت آنها برای من علیالسویه است، نمیتوانم بر مبنای آنها یک اجرای موسیقی آوازی را قضاوت کنم و بنابراین نمیتوانم نظر مفیدی دربارهی نقد تو داشته باشم.
با این حال، دربارهی این معیارها و نیز وضعیت موسیقی آوازی در ایران بدون نظر نیستم. معتقدم که این معیارها و بسیاری معیارهای دیگر از این دست ارتباط اندکی با خودِ موسیقیِ یک اجرا – صحنهای یا استودیویی - بهعنوان یک رویداد صوتی که وقوع آن باید موجه باشد، دارند. صدای یک خواننده اگر یکدست و عالی باشد و این خواننده اگر ماهها وقت برای انتخاب یک شعرِ خوب و بهمنتهادرجه مناسب با دستگاهی که میخواند صرف کرده باشد، هیچکدام از این عوامل ارتباطی با خودِ موسیقیای که اجرا میکند ندارند. اولی نشانگر مرغوبیتِ وسیلهی اجرای اوست و دومی نشانگر بصیرتِ ادبیِ او. اما چه چیزی از این میان نشانگر قابلیت موسیقاییِ اوست؟ ما که صرفا برای این به کنسرت نمیرویم که صدای یک سازِ خوب یا صدای خوبِ یک ساز یا یک حنجره را بشنویم. برای این هم به کنسرت نمیرویم که شعر خوبی تحویلمان دهند یا شعری تحویلمان دهند که با دستگاهِ انتخابشده جور درمیآید. هیچکدام از اینها وقوع رویداد صوتیای را که کنسرت مینامیم موجه نمیکنند؛ چرا که هیچکدام از اینها خودِ موسیقی نیستند؛ و تقریبا هیچکدام از ما دربارهی خودِ موسیقی حرفی برای گفتن نداریم.
مدتهاست که نقدهای عمومی در وقتِ تنفسِ کنسرتها با ارجاع به چند معیار ِمحدود صورت میگیرد:
1) کمابیش سه معیارِ فوق، با تأکید بر تلفیق شعر و موسیقی
2) اینکه خواننده خارج خواند یا نخواند یا سازها کوک بودند یا نبودند
و 3) اینکه جملهبندیها «صحیح» - نه لزوما زیبا – بودند یا نبودند
یعنی با ردیف انطباق داشتند یا «پرتوپلا» بودند. اگر هم اجرا توسط یک نوازندهی جوانِ چیرهدست صورت گرفته باشد، مورد چهارمی هم اضافه میشود و آن اینکه «ویرتوئزیته» (که اغلب غلط هم تلفظ میشود) با موسیقی سنتی سازگار هست یا نیست. تمام شد. هیچ صحبتی از موسیقی نیست.
تصور کن همه چیز، از سه معیار اول گرفته تا کوکِ صداها و «صحت» جملهبندیها (در کنارِ اجتناب از ویرتوئزیته)، عالی باشد؛ آیا در این صورت یک شاهکار موسیقایی خلق خواهد شد؟ آیا وقوع کنسرت بهعنوان یک رویداد صوتی موجه خواهد شد؟ یا فقط اجرایی خواهیم داشت که در آن صداها استانداردند، اشعار با موسیقی جور در میآیند و جملهبندیها همان کلیشههای همیشگیاند؟
با کمال تأسف، اغلبِ بهترین کنسرتهای سالهای اخیر، یعنی کنسرتهایی که همه برای آنها هورا کشیدهاند، از این حد فراتر نرفتهاند. وقتی تمام هم و غم شما، برای اجرای یک کنسرتِ خوب، کوکبودن و خارجنخواندن و شعرِ درست انتخابکردن و جملههای منطبق با ردیف نواختن و پرهیز از نمایشِ چیرهدستیتان باشد، معنای آن این است که موسیقی، خودش، معلوم است که چیست و شنونده از پیش میداند چه خواهد شنید و فقط میماند که ابزارها و شیوههای ارائهی این چیزی که معلوم است چیست و احتیاجی ندارد فکرمان را بیخودی درگیرِ آن کنیم کارآمد و مناسب باشند. به عبارت دیگر، از نظر موسیقیدانان و احتمالا اکثر شنوندگان، تقریبا همهی کنسرتها فقط اجراهای مختلفِ یک چیز واحدند؛ چیزی مثل صنایع دستیِ اصفهان و جاهای دیگر که همیشه یک چیزند اما با کیفیتهای اجراییِ مختلف.
برای من، هرچقدر هم نسبینگر باشم، حداقل دو معیارِ جهانشمول برای موسیقیِ خوب وجود دارد: انرژی و انسجام. براساس این دو معیار، اکثریت قریببهاتفاق موسیقیهای آوازیِ سنتیِ امروز از ضعف فراوان رنج میبرند. تمرکز بیش از حد و نامعقول بر عواملِ حاشیهایِ موسیقی، یعنی همین مواردِ فوقالذکر، موجب شده است که هیچ موسیقیدانی، و نه متأسفانه هیچ شنوندهای، به فکر این دو عاملِ بنیادیِ زیباشناسیِ موسیقایی نباشد. عواملی که انرژی و انسجام موسیقی را تأمین میکنند بنیادیترین عوامل موسیقایی، یعنی ملودی (در نقدت به این مورد توجه نشان دادهای)، ریتم و فرماند (در موسیقی غربی، هارمنی را هم میتوان به این سه افزود) و نه کوک سازها و حنجرهها، زیبایی صدای این یا آن خواننده یا این یا آن ساز، یکدستی صدای ساز یا آواز در مناطق صوتیِ مختلف و یا نوع و کیفیت شعری که بر روی ملودی خوانده میشود.
از این میان، جملهبندیِ «ردیفی»، که به حوزهی ملودی ارتباط دارد، میتواند در این بحث جای بگیرد. طبیعی است که وفاداری به ردیف (جملهبندیهای منطبق با، به قول معروف، «منطق» ردیف) برای ایجاد انرژی و انسجامِ کار بسیار مؤثر است، چرا که ردیف با ذوقِ بسیار مطمئنی توسط موسیقیدانان قدیمی خلق شده است. اما درست همین اطمینان است که جسارت و حتی توانایی را از موسیقیدانان سلب کرده است.
همه میدانند اگر از ردیف تخطی نشود، همه چیز روبهراه خواهد بود و مطمئنترین راه برای خرابنشدنِ یک اجرا توسل به ردیف است. در یک کلام، ردیف موسیقیدان ایرانی را در ذوقورزی تنبل و ترسو و، درنتیجه، ناتوان کرده است. اغلب موسیقیدانان ایرانی، امروزه، آنقدر به وجودِ قیمی بهنامِ ردیف عادت کردهاند که اگر این قیم رهایشان کند، یا آنها این را رها کنند، پنج دقیقه هم نمیتوانند ملودیِ پرانرژی و منسجم خلق کنند؛ در حالیکه تمام جانِ موسیقی همینجاست: خلق ملودیها و ریتمهای تازهای که انرژیِ موسیقی را برای حرکتدادنِ آن همچون یک جریانِ سیال و مداوم تأمین کند و گنجاندن این ملودیها و ریتمها در فرم و قالبی که انسجامِ این حرکتِ سیال را نیز تضمین کند.
مشکل اینجاست که هرچقدر هم موسیقیدان ایرانی، برای اطمینان، به ردیف تکیه کند، فقط میتواند در بُعد ملودیک از این اطمینان بهرهمند شود، چون ردیف هیچ حرفی در حوزهی ریتم و فرم ندارد و هیچ تضمینی به او در این دو مورد نمیدهد. به همین علت، حتی مطمئنترین اجراها که بر ردیف مبتنیاند، باز هم از نظر ریتم و فرم ضعیف و درماندهاند. بنابراین، فرمولِ همیشگیِ بسیاری از موسیقیدانِ خوبِ کنسرتیِ ما، که توان خلق موسیقیِ پرانرژی و منسجم بدون اتکا به ردیف را ندارند، این است: موسیقی به همان شکل که همیشه هست (ردیف و فرمولهای آشنا و ملودیهای معمول و همان چندتا ریتم همیشگی و غیره)، اما، برای موجهکردن کنسرت، استفاده از ساز و آوازِ کوک و خوشصدا و شعر مناسب.
دربارهی انرژی و انسجام گفتنی زیاد است که در این چند صفحه که قلمانداز نوشتهام نمیگنجد، اما این نکته قابلذکر است که اگر کنسرت با همین چند عاملِ حاشیهای موجه میشود یک علت اجتماعی هم دارد که آن توقع شنونده است. درواقع، شنونده هم جز این فرمول انتظار دیگری ندارد. پدیدهی کنسرتهای با مخاطبانِ چندهزارنفری یک پدیدهی اجتماعیِ قابلمطالعه است؛ بهخصوص از نظرِ شناساییِ مخاطبین.
اینها که هر بار سی – چهل هزار تومان و گاه صد – صدوپنجاه هزار تومان (در بازار سیاه) بابت هر کنسرت میدهند، چهار – پنج ساعت از وقت خود را صرف آمدورفت و نشستن در تالار کنسرت میکنند و یاد گرفتهاند - خدا میداند از کجا - در ابتدا و انتهای برنامه برای موسیقیدانان، به احترام، از جا برخیزند چه کسانیاند؟ حقیقتا همهی آنها مخاطبان موسیقی کلاسیکِ ایرانیاند؟ تا چه حد اسنوبیسم، از یک سو، و فقدان کافه و کاباره در کشور، از سوی دیگر، در جذب این مخاطبین به کنسرتهای موسیقی کلاسیک ایرانی تأثیر داشته است؟
اینها که، در پایان کنسرتها، تالارها را، با شعارهای «استاد دوسِت داریم» و شعارهای دیگری از این دست، و با هجومآوردن به صحنه برای عکسبرداری با تلفنهای همراهشان، به استادیومهای ورزشی تبدیل میکنند؛ اینها که تا تقاضای، اکنون دیگر خجالتآورشان، مبنی بر اجرای «مرغ سحر» برآورده نشود خود را مغبون احساس میکنند؛ اینها که در همان کنسرتِ فلان استاد موسیقیِ سنتی، وقتی نمایشگرهای بزرگِ تالار تصویرِ انوشیروان روحانی را در میان جمعیت نشان میدهند، با شوروحرارت به کفزدن و سوتکشیدن میپردازند آیا مخاطبینِ واقعیِ موسیقی کلاسیک ایرانیاند؟
من بعید میدانم انتخاب فرمولِ همیشگیِ کنسرتها توسطِ موسیقیدانانِ ما تا کنون بدون درنظرگرفتنِ روانشناسیِ این مخاطب صورت گرفته باشد.
با احترام و دوستی