قایقران بود. تا قهرمانی تیم‌ملی هم پیش رفت و آماده رفتن به مسابقات جهانی بود که از ورزش کناره‌گیری کرد تا زندگی‌اش را بسازد در کنار دختری که عاشقش بود و او هم دوستش داشت.

همشهری‌آنلاین - نصیبه سجادی: همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه اتفاق‌های بد، یکی یکی برای «محسن میرزایی» رقم خورد. او چند سالی است که جدال سختی را با بیماری سرطان روده آغاز و همه قوایش را بسیج کرده تا از این مرحله هم با پیروزی عبور کند.

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

سرطان و یک تصمیم بزرگ

 انگار زندگی می‌خواست روی بی‌رحمش را به او نشان دهد. ازدواجش شکست خورد. از تیم‌ملی هم که به تصمیم خودش خط خورده بود. بیماری بدخیم سرطان هم به سراغش آمد تا آخرین ضربه را به او بزند غافل از اینکه او جوان بود و شاداب و حاضر نبود در این جنگ تن به تن کم بیاورد و مسابقه را به روزگار حریف واگذار کند.

«محسن میرزایی» ۲۹ ساله است و سنجیده، شمرده و آرام صحبت می‌کند. با انبانی پر از تجربه زیسته و شادی کرده و ناکرده، قدر زندگی را خوب می‌داند، آنجا که می‌گوید: «بعد از ابتلا به بیماری تصمیم گرفتم از لحظه لحظه زندگی استفاده کنم و از آن لذت ببرم، خواه  کوتاه باشد خواه بلند. فرقی نمی‌کند. من برای همه ثانیه‌هایش خاطره می‌سازم.»

۳ سال پیش، یک سال بعد از شکست در ازدواج متوجه شد که بیمار است آن هم"سرطان". دکترها به او گفتند باید عمل جراحی روده انجام دهد و از کیسه استومی استفاده کند. او به یاد می‌آورد: «با مشورت خانواده تصمیم گرفتم عمل نکنم، ولی با شیمی درمانی موافقت کردم؛ آن هم به این دلیل این‌که جلو پیشرفت بیماری را بگیرم. الان از روزی که دکتر گفت بدون جراحی نمی‌توانی سرطانت را کنترل کنی، ۳ سال گذشته و من با ورزش مداوم و تمرین ذهنی و رعایت سبک زندگی سالم این بیماری را تا حدود ۷۰‌درصد تحت کنترل درآورده‌ام.»

همه دغدغه‌های ذهنی من

فکر می‌کنید وقتی متوجه ابتلایش به سرطان شد چه کرد؟ نه شوکه، افسرده و گوشه‌گیر شد، نه به زمین و زمان فحش داد؛ تنها چیزی که آن زمان ذهنش را درگیر کرد این بود که حالا چطور خودش را برای مسابقات انتخابی آماده کند. میرزایی البته فکر نمی‌کرد که فرآیند درمانش تا این حد زمانبر باشد. او می‌گوید: «با همه اینها در این حد ناراحت شدم که از این به بعد باید بخشی از کارهایم را تعطیل و روی درمان سرطان تمرکز کنم و این مهم‌ترین دلمشغولی من در روزهای ابتدایی درگیری با مشکلی بود که زمانه جلو راه من قرار داد.»

حالا ۳ سال از ابتلای این ورزشکار جوان پایتخت به این بیماری می‌گذرد با این وجود می‌گوید که هنوز حس بدی نسبت به سرطان ندارد و دغدغه‌هایش همان دغدغه‌هایی است که مردم در زندگی معمولی‌شان هر روز با آن درگیر هستند. میرزایی قبل از بیماری به همه کارهایش می‌رسید؛ ورزش، درس، دانشگاه و کار، الان هم همان کارها را انجام می‌دهد، اما هدفمندتر و دقیق‌تر صرفاً برای اینکه از همه لحظات زندگی‌اش به نحو احسن استفاده کند و لذت ببرد.

رویاهای جوانی و تجربه‌های خوب

زمانیکه میرزایی هنوز ۲۲ سالش بود، رویای قهرمانی‌اش به حقیقت پیوست. او می‌گوید: «می‌خواستم ازدواج کنم. برای تأمین هزینه‌های ازدواج، اجاره مسکن و... تصمیم گرفتم از ورزش خداحافظی کنم. ورزش را کنار گذاشتم ولی ازدواجم هم محقق نشد. ۲۳ سال داشتم. قرار بود با هم دانشگاهی‌ام ازدواج کنم و برای آینده هم کلی برنامه ریخته بودم. وقتی پای خانواده‌ها برای نهایی شدن تصمیم ما به میان آمد و بحث مهریه، ... وسط افتاد همه چیز تمام شد. شاید سنم کم بود و نتوانستم قضیه را خوب مدیریت کنم. به هر صورت ماجرای ما به این صورت به پایان رسید.»

 ازدواج سرنگرفته گویا برای ورزشکار جوان گران تمام شده و  ۷‌ـ ۸ ماه ذهن و روح او را درگیر کرده است. تا آنجاکه خودش یکی از دلایل مریضی‌اش را استرس‌ها و فشارهایی می‌داند که در این دوران به او تحمیل شد. چیزی که یادآوری آن امروز اذیتش می‌کند. میرزایی می‌گوید: «اگر عقل الان را داشتم حتماً جور دیگر با قضیه روبه‌رو می‌شدم. اول از همه می‌پذیرفتم که طرف مقابل من مختار است هر کاری را که دوست دارد انجام دهد و من حق نداشتم او و خودم را دراین‌ زمینه سرزنش کنم و مرتب دنبال دلیل نمی‌گشتم و بعد هم با ورزش و کار و تفریح باید خودم را سرگرم می‌کردم تا از این مرحله به سلامت عبور می‌کردم»

‌کاری که میرزایی در آن زمان انجام نمی‌دهد و به‌زعم او تن قدرتمندش با وجود ورزشکار بودن در مقابل حمله سرطان کم می‌آورد و مبتلا می‌شود.

برنامه‌های آینده قهرمان شهر من

برای تک تک لحظات زندگی‌اش برنامه دارد. دوچرخه‌سواری می‌کند آن هم حرفه‌ای. کوهنوردی می‌رود. در پارک پردیسان هر روز می‌دود. تازگی‌ها هم موتوری خریده فقط برای اینکه با آن به سفر برود. اول ایران بعد هم به دور دنیا را بگردد. میرزایی می‌گوید: «با موتور به شهرهای شمال ایران رفته‌ام. از اصفهان لذت برده‌ام. ابیانه و شهر تاریخی کاشان را دیده‌ام و بسیار به من خوش گذشته است. سفر بعدی‌ام با موتور به کشورهای اطراف و بعد اروپاست.»

سرطان دیگر تبدیل به بخشی از زندگی میرزایی شده و او هیچ حس بدی نسبت به این بیماری ندارد و می‌گوید: «مثل یک آدم عادی هر روز که بلند می‌شوم یاعلی می‌گویم و خودم را برای زندگی جدید آماده می‌کنم. شاید تنها تفاوت من با کسی که فعلاً مبتلا به این بیماری نیست این است که من با این بیماری یاد گرفته‌ام برای هر دقیقه و ساعتم برنامه‌ریزی کنم و مؤثر باشم.»

دستگیری از سرطانی‌ها

او کارهای عام‌المنفعه هم انجام می‌دهد. با یک گروه خیریه‌ ارتباط دارد و در زمینه آگاهی‌رسانی درباره بیماری سرطان فعالیت‌هایی را انجام می‌دهد و به کمک افرادی می‌رود که ابتدای این مسیر هستند و واداده‌اند. آتش‌نشان داوطلب هم هست و گاه در حوادث و رفع مشکلات شهر با آتش‌نشانان همراه می‌شود.

 قهرمان شهر ما، البته روزهای ناامیدی هم دارد روزهایی که به گفته خودش دوست دارد قید همه چیز را بزند و بی‌خیال ورزش و درمان و به‌طور کل زندگی شود. او می‌افزاید: «بعد از اینکه این حالت به سراغم می‌آید سعی می‌کنم با آن روبه‌رو شوم، دلایلش را جست‌وجو کنم و بعد هم آن را به کناری می‌گذارم. بالاخره گاهی آدم از زمین و زمان خسته می‌شود و می‌بُرد،من هم با شروع یک روز دیگر همه آنها را فراموش می‌کنم و با انگیزه و قدرت بیشتری به ادامه مسیر فکر می‌کنم که چه برنامه‌ای بریزم آن را برای خودم روشن‌تر و هموارتر بسازم.»