همشهری آنلاین - نصیبه سجادی: جنوبشهری است. ساکن نقطه صفر تهران که به قول خودش، فاصلهاش با ورامین به یک ساعت هم نمیرسد. به این هم میبالد، به این دلیل که میگوید جنوبشهریها اصیل هستند و بامرام و او همین را دوست دارد.
«قاسم حسینزاده»، ساکن ٤٠ساله محله والفجر، را همسایهها به ما معرفی میکنند، وقتی از آنها میخواهیم نشانی یکی از آدمحسابیهای محلشان را به ما بدهند. آنها میگویند او غم مردم را میخورد و هوای همسایه را دارد.
مقبره شهدا و آرامشی که داریم
بوستانی زیبا و بزرگ را تصور کنید در همسایگیتان که قرار بوده محل دورهمیهای خانوادگی و گعدههای دوستانهتان باشد، ولی میشود پاتوق معتادان و عربدهکشی گاه و بیگاه ناکسان. درست چیزی که در محله والفجر منطقه ١۵ اتفاق افتاد و اهالی را ذله کرد تا بارها و بارها شکایت پیش ریشسفیدان برند. حسینزاده میگوید : «مرتب به این مشکل بزرگ و راهحلش فکر میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم از شهدا مدد بجویم و پیشنهاد خاکسپاری ٣ شهید گمنام دفاع مقدس را در بخشی از فضای آن با معتمدان محله، خانواده شهدا و ایثارگران در میان گذاشتم و همه استقبال کردند.» از آن به بعد حسینزاده میافتد دنبال این کار و با کمک یکی از دوستانش که اتفاقا برادر شهید هم بود، کار را پیش میبرند و مقبره زیبایی هم برای این شهیدان نصب میکند.
نصب مقبره هزینه میلیونی برای او رقم میزند که قسمت عمدهاش را خودش تقبل میکند و بخشی را هم با کمک خیران سروسامان میدهد: «٣ سال دوندگی ارزشش را داشت و به برکت این اتفاق، آرامش به محل زندگی ما برگشت و همان جوانهایی که زمانی کاری جز شاخوشانه کشیدن برای هم نداشتند سربه راه شدند، شدند خادمان افتخاری مقبره و نظافت و رسیدگی به خانه ابدی میهمانان شهید محلهشان را برعهده گرفتند.»
در امتداد راه و رسم پدر
پدر باستانیکار بود و هیئتدار و یک بازاری خوشنام در مخبرالدوله که دستش به خیر میرفت و خانواده هم همراه و یاورش بود. حسینزاده خودش را تربیتیافته چنین پدری میداند: «نمیشود جنوبشهری باشی و درد همسایه درد تو نباشد. وقتی خانوادهای میآید پیش من و میگوید ازدواج دخترشان به خاطر نداشتن جهیزیه دارد به هم میخورد، نمیتوانم بیتفاوت باشم. نه من، که فکر کنم هر کس دیگری هم باشد طاقت نمیآورد و هرطور شده راهی برای حل این مشکل پیدا میکند.»
کاری که حسینزاده هم میکند: «از برادرم که در بازار است و پا جای پای پدر گذاشته کمک میگیرم. مادرم و همسرم قضیه را با همسایهها در میان میگذارند. یکی روبالشیها عروس را میدوزد، آن یکی سرویس چینی برایش میخرد و ....»
با گرانی اینروزهای هزینه اجازه جایی برای نگهداری کارتنها و لوازم سنگین گران تمام میشود. اینجا هم او پا پیش گذاشته و پارکینگ خانهاش را کرده انبار. وسایل که جمع شد از همینجا بار میزند، میفرستد برای نوعروس. تا امروز ٢٨ نوعروس را به خانه بخت فرستاده است. همسایهها میگویند : «هوای مستاجران را هم دارد، بهخصوص آنهایی که در تهیه پول پیش دچار مشکل میشوند یا صاحبخانه جوابشان کرده. تا برایش سرپناه نگیرد آرام نمیشود.»
خوشبختی یعنی ...
جوان است و راه نفوذ به دلهای جوانان را یاد گرفته است. شاید به همین دلیل است که کلاسهای درس استاد همیشه شلوغ است و به قول یکی از دانشجویانش، هیچوقت صندلی برای نشستن گیر نمیآید.
میگوید: «در کنار درس، از همهچیز صحبت میکنم، بهخصوص از مردمداری و اینکه پول و مقام، کسی را خوشبخت نمیکند. وقتی رفاقت با مردم حالت را خوب میکند، همین یعنی خوشبختی.»