همه می‌دانیم که زندگی در این دنیا با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه بوده و برای گذر از این سختی‌ها باید تلاش کنیم. در این میان عده‌ای در این سختی‌ها و یا به قولی آزمایش‌های الهی وا می‌مانند و عده‌ای دیگر سربلند می‌شوند.

همشهری آنلاین - نجمه تاجیک: «رها یوری» از آن دسته افرادیست که اگرچه از نعمت سلامتی بهره‌کامل نبرده و به‌عنوان یک معلول از او یاد می‌شود، اما توانسته از زندگی و شیرینی‌های آن بهره‌برد. با این شاعر جوان که شعرهایش در ۲ مجموعه شعر در سال‌های ۸۸ و ۹۳ به چاپ رسیده است گفت‌وگو کرده‌ایم.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

گوشه ‌ای از یک زندگی                              

معلولیت رها چیزی نبود که به‌صورت مادرزادی برای او رقم خورده باشد بلکه زمانی که رها چهار ماه بیشتر نداشت بر اثر تب شدید و تزریق آمپول پنی‌سیلین بدون تست از نعمت سلامت اعضای بدن بی‌بهره ‌می‌شود. رها تا مدت‌ها همراه مادرش به دکتر می‌رود و تحت درمان قرار می‌گیرد و سرانجام برای همیشه از ناحیه پا معلول می‌ماند. رها حالا سال‌هاست که لحظات زندگی را روی صندلی چرخدار سپری می‌کند. می‌گوید: «بعد از مدت‌ها وقتی با برادرم برای معاینه به مطب رفتیم دکتر گفت که اگر درمان ادامه پیدا می‌کرد، من کاملاً خوب شده و می‌توانستم به تنهایی بلند شوم. ‌» دکتر گفته بود یک‌درصد بلند شدن رها با ماست و بقیه‌اش با خودش. اما من هدفی برای بلند شدن نداشتم.

نگاه تلخ به گذشته                                    

رها در یکی از روستاهای شهرستان گرگان زندگی و نگاه‌های تلخی را از جانب مردم تحمل و تجربه کرده است. در این‌باره می‌گوید: «مردم شهرستان ما آن روزها چنین فکر می‌کردند که هرکسی که معلول است نتیجه گناه اعضای خانواده‌اش در گذشته است. آنها من را تاوان گناهان اطرافیانم می‌دانستند. نگاه‌ها و رفتار مردم باعث شده بود که من دوست نداشته باشم از خانه بیرون بروم. در آن زمان خیلی ناامید بودم و دوست داشتم همیشه خودم را از اطرافیان مخفی کنم. همیشه در خلوت خودم به خدا می‌گفتم که خدایا چرا من معلول شدم. ‌»

چشمم به روی واقعیت باز شد                                   

سرانجام رها روزهای سخت و ناامیدی را پشت سر می‌گذارد. اتفاقی در زندگی‌اش تبدیل به تلنگری شده و او را از این حال و روز ناامیدی رهایی می‌بخشد. وی به یاد می‌آورد: «زمانی که ۱۴‌ـ ۱۵ سالم بود یک روز با مادرم به امامزاده رفته بودیم تا برای شفایم دعا کنیم. در آن زمان من رابطه خوبی با خدا نداشتم. بعد از اینکه از امامزاده به خانه برگشتیم من نماز صبح‌ام را خوانده و قرآن را باز کردم تا ببینم چه جوابی به من می‌دهد. مضمون آیه این بود که من بنده‌های خودم را امتحان می‌کنم که شکر نعمت می‌کنند یا کفر نعمت. ازهمان روز بود که یک تلنگر به من زده و باعث شد که چشمم به روی واقعیت باز شود. ‌»

روزگار درس و تحصیل                                   

رها می‌گوید: «دوست نداشتم در انظار عمومی حاضر شوم، طاقت نگاه‌های سنگین اطرافیان را نداشتم. دخترعموهایم که یکی دوسال با هم تفاوت سنی داشتیم، به مدرسه می‌رفتند. من به دلیل اینکه درس خواندن علاقه زیادی داشتم از روی کتاب آنها می‌خواندم و می‌نوشتم. حتی در بسیاری مواقع من برای آنها انشا می‌نوشتم تا اینکه در ۱۹ سالگی با توجه به اینکه در شهرستان محل زندگی‌ام مدرسه‌ای مناسب برای معلولان وجود نداشت و امکانات خوب نبود به تهران آمدم و در مرکز نگهداری از معلولان در منطقه یک ساکن شدم. وی در این‌باره ادامه می‌دهد: «من برای نخستین بار از مادرم جدا می‌شدم که تحملش واقعاً برایم سخت بود.

بعد از یک هفته دیدم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم و به خانه برگشتم اما دوباره سال ۸۱ به تهران آمدم. می‌خواستم پیشرفت کنم. در شهرستان این امکان برای من وجود نداشت. در همان سال پنجم ابتدایی را امتحان داده و قبول شدم. در سال ۸۲ نیز دوره راهنمایی را امتحان دادم. وقتی که ۲۱ ساله بودم برای نخستین بار قدم در مدرسه و کلاس درس گذاشته و وارد مقطع اول دبیرستان شدم. ‌»

با عظمت خدا بیشتر آشنا شدم                                   

رها که در این مدت مشکلات و اتفاقات متعددی دیگری را پشت سر می‌گذارد سرانجام با تلاش و پشتکاری که از خود نشان می‌دهد وارد دانشگاه شده و رشته نرم‌افزار کامپیوتر را می‌خواند: «ما آزادی چندانی برای انتخاب رشته دانشگاهی‌مان نداشتیم. من همیشه آرزو داشتم یا روان‌شناس شوم یا حقوق بخوانم اما دانشگاه را همان مرکز برایمان تعیین می‌کرد. ‌»
 رها موفق به اخذ فوق دیپلم در این رشته می‌شود. سرانجام در بهمن سال ۹۱دوباره وارد دانشگاه شد تا رشته ژنتیک را در مقطع کارشناسی بخواند: «با توجه به اینکه من بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای از رشته ژنتیک وارد این رشته شدم، برایم سخت بود. اما این رشته را واقعاً دوست دارم و باعث شده که با عظمت خدا بیشتر آشنا شوم. ‌»

تمام شعرهایم به نام تو                                   

کودکی رها دورانی بود که وی بیشتر وقتش را در تنهایی به سر می‌برد. همین باعث شده بود که او این فرصت را غنیمت شمرده وشعرهای بسیاری بگوید. مجموعه شعر «تمام شعرهایم به نام تو» که در سال ۸۸ چاپ شده و برای بار چهارم تجدید چاپ شده نخستین کتابی است که مجموعه شعرهای رها در آن ثبت شده است. این کتاب در جشنواره حضرت علی اکبر(ع) مقام دوم را آورده و در دو منطقه ۸ و ۱۲ نیز رتبه اول را کسب کرده است. کتاب دیگری نیز از وی به نام «از رها تا رهایی» در تیر ماه امسال به چاپ رسیده است. وی درباره خودش و شعرهایش می‌گوید: «درست است که من معلولم اما شعر گفتن چیز عجیبی نیست که از عهده یک شخص معلول چون من برنیاید. در حقیقت من دوست ندارم نسبت به شعرگویی‌ام این‌قدر عجیب برخورد شود. ‌»

 امیدوارم صدای معلولان را بشنوند

صحبت که به آرزوها و دغدغه‌های فکری رها می‌رسد، می‌گوید: «آرزویم این است که امکانات لازم برای ما در همه جا فراهم شود. من دوست دارم بروم و در خانه خودم زندگی کنم اما به دلیل نبود امکانات و سختی‌ها در اینجا مانده‌ام.‌» وی همچنین ادامه می‌دهد: «‌دلم نمی‌خواهد کسانی که به ما نگاه می‌کنند، دلشان برایمان بسوزد. معلول هم یکی از اعضای جامعه است که می‌تواند مانند بقیه درس بخواند و پیشرفت کند. مسئولان باید حمایتمان کنند، ما درس می‌خوانیم برای اینکه در آینده متکی به کسی نباشیم اما اغلب ما نمی‌توانیم یک کار مناسب برای خودمان پیدا کنیم و سرکار برویم.

این در حالیست که داشتن یک شغل مناسب و خوب می‌تواند به ما بسیار کمک کند که هم از نظر روحی و هم روانی کمتر دچار آسیب شویم. از مسئولان می‌خواهم نگاه جدی‌تری به ما داشته باشند و به معلولان بهای بیشتری بدهند. من به‌عنوان یک دختر معلول از شهرستان محل زندگی‌ام جدا شدم و رنج دوری از خانواده را تحمل کردم و درس خواندم تا در آینده محتاج و نیازمند کسی نباشم. امیدوارم صدای من به گوش همه مسئولان برسد.‌»

--------------------------------------

منتشر شده در همشهری محله منطقه یک به تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۶