همشهری آنلاین - شیخ علی مهدیان: سالهاست اینجا به همین موضوع شناخته میشود. این صدای یک درد ریشهدار در جان جامعه ایران است. گرهخوردن اقتصاد ایران به دلار باعث شده، قیمت دارو هم تحتتأثیر کمارزششدن پول ملی قرار بگیرد و پیداکردنش مشکل باشد. دارو، همان که در تولید و تهیهاش در داخل سالهاست با دستهای پیدا و پنهان دشمن درگیریم؛ چه داروهای هستهای و چه دیگر داروها. دارو همان که در اوج تحریمها راه ورودش را برای بیماران ایرانی بسته بودند. دارو همان که در اوج کرونا همه تلاششان را کردند با رسانههایشان که امید و اعتماد مردم به داخلیهایش را مسخره کنند و از بین ببرند تا مردم آویزانشان بمانند. عدهای واقعا باورشان کرده بودند که خارجیاش بهتر است. خیلی دیر دریافتند خطا میکنند. با همین کام تلخ از یک زخم کهنه و گنگ و دردآور اما واقعی به سردر دارالفنون میرسیم.
وارد دارالفنون که میشویم با همان دیوارهای بلند و طرح معماری قدیمیاش که شبیه حوزههای علمیه دلگشا و روحافزاست، کلاسهای درسی را میبینیم که داخل آنها تصویر فارغالتحصیلان این مدرسه از مفاخر ایران زده شده و در برخی از کلاسها نیز تصویر رجالی از کشورهای اروپایی که به ایران میآمدند تا علم جدید غربی را بهدست جوانان این کشور برسانند. امیرکبیر بعد از سفرهای خارجیاش به این نتیجه رسیده بود که به برپاکردن چنین ساختاری برای رشد و پیشرفت کشور نیاز داریم؛ جایی که فنون و علوم را وارد کشور کنیم. مسئله مواجهه با تمدن غرب از دیرباز در ایران یک چالش جدی بود. طرح امیرکبیر البته نسبت به طرحهایی که بعد از آن در ایران جاری شد، معقولتر بود. طرح امیرکبیر ایجاد یک قوه عاقله بود که از بستر هویتی خود ما برمیخیزد و انتخاب میکند چگونه در مواجهه با رشد غرب، خودش انتخاب کند. او حتی صاحبان فنون کهنه ایرانی را به خدمت میگرفت تا تلاش کنند دانش و نرمافزار تولید کالاهای مدرن را کشف کنند و آموزش دهند. رشتههای علمی دارالفنون ۷رشته بود؛ ۳رشته آن نظامی، پیادهنظام و سوارهنظام و توپخانه و ۲رشته آن پزشکی، جراحی و داروسازی و یکی هم مربوط به معدن و کانیشناسی؛ رشتههای علمی که جالب است در آن زمان با هوشمندی انتخاب شده بود. اینکه طرح امیرکبیر چه اندازه کمخطا و بینقص بوده بحثی است که در جای خود باید به آن پرداخت اما سؤال این است که این جریان چرا ادامه پیدا نکرد؟ امیرکبیر ۴-۳ سال بعد هم خودش و هم راهبردش در مواجهه با غرب حذف شد. دلیل اصلیاش یک کلمه بود: ضعف حاکمیت.
حاکمیت آن اراده تدبیرکننده جامعه است. ایدهها و طرحها و اندیشهها زمانی در کشور پیش میرود که بر پایه یک اراده عمیق و قوی بنا شده باشد. ضعف این ستون اصلی و راس حقیقی تمدنی که در طول تاریخ به مرور مرگ تمدن مسلمین را باعث شده بود، مسیر امیرکبیر را نیز مسدود میکرد.
نیت سوداگرانه انگلیسیها
از در دارالفنون که خارج میشویم در میدان امام(ره) به یک ساختمان بزرگ و قدیمی میرسیم که بالای آن نوشته شده «بانک بازرگانی» و تابلوهای جدید هم روی آن قرار گرفته است با نشان بانک تجارت. آری یک بانک قدیمی گوشه میدان «توپخانه». نهاد مالی ایران تا پیش از ۱۲۶۶شمسی، صرافیها بودند. حضور بانک در ایران توسط انگلستان انجام شد. مرکزش در لندن بود و شعبههایی در کشورهای آسیایی داشت. در ایران هم شعبه زد. به نیت سوداگرانه محض توسط انگلیسیهای یهودی. حاکمان ما پذیرفته بودند بدون هیچگونه محاسبهای که این نهاد مالی جدید چه اقتضائاتی دارد، اراده صاحبان آن چیست و چه ویرایشی را بر جامعه ایرانی خواهد زد. حضور نهادهای تمدن غربی در ایران به مرور تلاش میکرد جان ایران را تسخیر کند. سکهها به مرور در دستان صاحبان بانک جمع و پول جایگزین میشد. درباره کارکرد بانک و نقش آن در پشتیبانی شخصیتهای حقوقی یا همان شرکتهای بزرگ سرمایهدار و جمعکردن سرمایههای خرد مردم به نفع چرخش اقتصادی آن غولهای دنیاخور مدرن باید در جای خود سخن گفت. اما همینجا کنار توپخانه شما، یک نهاد اجتماعی جدید با همه اقتضائاتش سر بر میآورد و ایران بیخبر از آنچه بناست به مرور به سرش بیاید. توپخانه نمیتوانست مانع آن شود. امر دیگری لازم بود. صدای «دارو دارو»گفتن جوانان و طرح دارالفنون امیرکبیر و حالا پیکره ساختمان قدیمی به نام بازرگانی و تجارت مقدمه خوبی است تا وارد لالهزار شویم.
خاطرههای دردآور
لالهزار، خیابانی شلوغ با مردان و جوانانی که مشغول تلاشند و مغازههای الکتریکی و کالاهای برقی و گاهی صنعتی. عبور از این خیابان دشوار است. این چه نامی است؟ چرا لالهزار؟ قبل از آنکه اساسا چنین خیابانی شکل بگیرد، اینجا باغهای پر از لاله بوده. لالهزار بوده این خیابان اما از اوایل مشروطیت و ورود معنای آزادی مدرن و نهادهای آن به کشور، به مرور آن باغهای لاله خراب شدند و به جایش خیابانی در قلب ارتباطات مردم پایینشهر تهران شکل گرفت که هنوز که هنوز است خاطره دردآور آن در ذهنهای مردم زنده است؛ خیابانی پر از کابارهها که سر درش مردانی ایستاده بودند و دعوت به خوردن شراب و آبجو میکردند و میرقصیدند. داخل کابارهها زنان آوازهخوانی که میخواندند و دورتا دورشان مردم مینشستند و مینوشیدند و تخدیر میشدند. در حاشیههایش صدای جرق جرق پول خردها در جیب مردان همجنس باز که دنبال تورکردن سوژههایشان بودند. آن زمان البته آنقدرها این فحشا آرم رنگین کمانی و ادا و اطوار روشنفکری امروز غربی نداشت، صدای فیلمهای داخل سینماها نیز در خیابان پخش میشد تا مردم ترغیب و وارد شوند. سینما در آن سالها مهمترین و لذتبخشترین ابزار تفریح مردم بود. نه اینکه فقط فیلمهای خارجی باشد، فیلمفارسی یا فیلم آبگوشتی که با «گنج قارون» و امثال آن شروع میشد هم بود. بستر قصهها ارتباط دو طبقه اجتماعی بود؛ یکی طبقه فقرا و نادارها و دیگری طبقه پولدارها و مرفهین؛ عشقبازی این دو طبقه که ناعادلانه در کشور شکل گرفته بودند. حسرت دنیا و اشرافیت برای مردم کوچه و بازار و ندارهای شهر خوب بود. لازم بود تا خود را نشناسند و فراموش کنند.
ماجرای یک نشریه پرتیراژ
روبهروی تئاتر تهران ایستادیم. سخن از وضعیت لالهزار گفته میشد و آنکه این خیابانی نبود که بتوان غروب از یک ساعتی به بعد حاضر شد؛ خصوصا زنان و دختران در اینجا امنیت نداشتند. یکی از شاهدان عینی میگفت در اینجا دیده بود چگونه اراذل شهر، زنی را کاملا برهنه کرده بودند و پاسبان هم که آمده بود پولی کف دستش گذاشته بودند و رفته بود. وسط خیابان جلوی چشم همه کامجویی میکردند. نگاهی به سر در تئاتر تهران میکنیم؛ نهادهایی که در این خیابان ساخته شده بود تا در توده مردم یک فرهنگ و سبک زندگی خاصی شکل بگیرد و خروجی آن تخدیر باشد و خواب و بیخیالی. جالبتر آنکه بسیاری از جلسات مسئولان و مؤثرین در همین کابارهها انجام میشد.
حاکمیت میپسندید، تقویت میکرد و رشد میداد. اوج این درد را وقتی از کوچه برلن عبور میکنی و وارد خیابان فردوسی و سپس روبهروی مؤسسه کیهان قرار میگیری متوجه میشویم. داستان نشریه «زن روز» پر تیراژترین نشریه ایران را شنیدهاید؟ اساسا این ارگان تاسیس شد برای ترویج دختر شایسته سال. اول هم نامش دختر بهار بود بعد شد دختر ایران و بعد دختر شایسته سال. این جریان یک تصمیم بینالمللی بود. دختری که این ویژگیها را داشته باشد: «خوش عکس»، «خوشتیپ و زیبا»، «شیکپوش»، «خوشاندام»، «رمانتیک»، «امروزی»، «زیر بیستوپنج سال» و «مجرد» باشد. این نشریه رکورد فروش و تیراژ را در تاریخ نشریات ایران زده بود. مردم میخریدند. زنان از هم قرض میگرفتند تا تماشا کنند. زن باید آنطور میشد که آنها میخواستند. این بار نه به روش رضاخانی بلکه به روشی پیچیدهتر. هیچ وقت کسی نپرسید چرا باید استادان دانشگاهها اگر زن هستند مکلف باشند که بدون حجاب در دانشگاه حاضر شوند؟ زن باید نماد اشرافیت میشد مثل همهچیز، یا اشرافیت یا عطش آن. مثل سیگار دانهیل که با جمله «نشانه اشرافیت» تبلیغ میشد یا «جنرال مد». عطش اشرافیت و وابستگی به فرهنگ و تمدن بیگانه و غرب باید در جان مردم رسوخ میکرد. روزی اشرف پهلوی در همین مؤسسه میآید و فریاد میزند «نمیگذاریم چادر به سر زنان و دختران برگردد».
خودمان باشیم و هویت خودمان
از دارالفنون تا لالهزار با ۲سبک از مواجهه با مدرنیته روبهرو شدیم؛ یک سبک امیرکبیر که میگفت عقل را در راس بنشانیم و انتخاب کنیم اما خودمان باشیم و هویت خودمان. یک سبک بعد از مشروطه و طرح پهلوی که میگفت هویتات را بده تا برود و به جایش همه وجودت را وابسته کن. کدام عقل سالمی این راهبرد را میپذیرد؟ پس راهش آن است که تخدیر شوید. عقل باید نباشد. بپوشانیم و کفر کنیم آن هویت نورانی خودمان را. کفر، خروجیاش تسلط بیشتر طاغوت است که الذین کفروا اولیائهم الطاغوت. حاکمان جامعهای که هویت حقیقیاش را رها میکند طاغوت خواهد بود. یخرجونهم من النور الی الظلمات. طاغوت اینگونه گام به گام بیچارهترشان میکنند.
قصه مردان خدا
اما داستان لالهزار روی دیگری هم دارد که نمیتوان از آن سخن نگفت؛ «مسجد لالهزار». این مسجد اینجا چه میکرد؟ قصه مردانی که در این محل رفتوآمد میکردند و با شجاعت سینه سپر میکردند و وارد منطقه ممنوعه میشدند. آیتالله سیدمهدی لالهزاری یکی از آنها بود. او وقتی یکی از بازیگران معروف فیلمهای مسئلهدار را میبیند به او میگوید: «کجایید؟ مدتی است در مسجد غایبید و من دلتنگ شما هستم میخواستم به تئاتر بیایم که دیدار تازه کنیم». چرا؟ چه کار با او دارد؟ چه حقیقتی را دنبال میکند این روحانی اهل معرفت؟ بزرگانی از لالهزار عبور کردهاند ازجمله سیدمهدی قوام که زن بدکاره را کنار خیابان سوار ماشین میکند و بعد پاکت پولی را که بعد از منبر به او داده بودند به زن میدهد و میگوید من نمیدانم چقدر در این پاکت پول هست اما قسمت میدهم به حضرتزهرا(س) که تا وقتی در این پاکت پول هست سراغ این کار نرو. اینها نه فکر آبرو بودند و نه اسیر نفسشان. مردان مردی که اهل تقوا بودند. به تعبیر سیدعلی خامنهای حقیقت تقوا یعنی مراقبت که وارد آتش شوی و دستگیری کنی و خود نسوزی. همین سیدمهدی قوام بود که مصطفی دیوونه را دید و گفت لاتها به چه شناخته میشوند و مصطفی گفت به نمک خوردن و نمکدان نشکستن. و بعد سیدمهدی به او جملهای گفت که مصطفی را دیوانه کرد. پس پای سفره حق اگر نمک میخوری نمکدان مشکن. کمی بالاتر وقتی وارد شرکت «سهامی انتشار» میشوید که در کوچهای گمنام با در و دیواری قدیمی که سالهای سال است جای پای بزرگانی از این کشور بوده است با ابعاد این حقیقت بیشتر آشنا میشویم. اینکه چگونه اندیشمندان این کشور دست بهدست هم میدادند تا بنویسند و بگویند و بهدست مردم برسانند. آقای رضایی، پیرمرد دنیادیده و مسئول این انتشارات در آنجا تعریف میکرد که چگونه مرتضی مطهری تصمیم گرفت برای جوان و نوجوان کتاب «داستان راستان» را بنویسد تا سخن اسلام بهدست مردم برسد و چگونه مرحوم عالینسب و ابریشمی پول دادند ۲هزار نسخه از آن را خریدند و داخل جعبههای چراغ علاءالدین و والور که تولید میکردند گذاشتند و در بین مردم پخش کردند و چطور در اوج نداری کتابهای اندیشمندان انقلابی را بهدست مردم میرساندند. و چگونه ساواک میآمد و کتابها را جمع میکرد و چه و چه. ایران در جانش سم بیگانهپرستی و تخدیر و وابستگی را وارد کردند اما نشناختند که این هویت محصول تلاش قرنها مجاهدت مردانی است که نمیترسیدند و وارد میدان میشدند و دست میگرفتند و عظیمتر و مردتر از همه امامخمینیکبیر بود که وقتی آمد همه داشتههای این هویت را شناخت و بهکار گرفت و کل این ملت را بیدار کرد. این راهبرد سوم بود. کاملتر از حتی سبک امیرکبیر. بیداری این جامعه آنقدر عظیم بود که امام آن را «معجزه» میدانست؛ معجزهای بهدست خدا. واقعیت رخداده بود. یک جامعه متحول شده بود. یک جامعه بیدار شده بود. تصمیم گرفته بود همه آن سموم را که ذرهذره به جانش کرده بودند بیرون بریزد.
نهضت کسب دانش دوران روحالله
آری حتی دارالفنون هم برای این ملت ترسیم دقیق و کاملی از آیندهشان نبود. دوران دیگری شروع شده بود؛ دوران روحالله. نهضت کسب دانش از همان دهه۶۰ شکل گرفت. مردم میآموختند، باید میآموختند باید میفهمیدند. رهبران توصیه به کتاب میکردند؛ ترویج دانش و بالاتر از آن ترویج عقلانیتی نورانی. حالا دانش در ایران تولید میشد و از درون جان همین جوانان انقلاب علمی در دهههای ۹۰ و ۸۰ شکل گرفت؛ جهشی عجیب و غریب. این تازه یکی از ابعاد انقلاب همهجانبه این مردم بود. زمان آن بود که لالهزار دوباره لالهزار باشد. باغهای لالهزار همه ایران را پر میکرد و مردان الهی به کثرت و در سنین جوانی در همه عرصهها وارد شدند. فتحالفتوح انقلاب تربیت آنها بود. ستون حکومت الهی وقتی به اراده مردمی متحول و انقلابی بر پا میشود، تمدن اسلامی شروع میکند به شکلگیری و پیشرفت. کار تمام نشده. هنوز همه آن سموم از جان این مردم خارج نشده. هنوز صدای داروداروگفتن ناصرخسرو و درد معیشت مردم و رنج ناشی از هجوم رسانهای و فرهنگی پایان نیافته. اما مسیر امروز کجا و مسیر آن زمان. امروز هویتی بیدارشده و حیاتیافته در حال صیرورت است و بر این بستر میتوان مقابل آن طاغوت دوام آورد و مقاومت کرد و میتوان پیش رفت و دردها را یکییکی درمان کرد.