همشهری آنلاین - عباس اسدی : این در حالی است که از ۶ فرزندش هیچکدام مسیر پدر را نرفته و او را در میدان کار تنها گذاشته و پی علاقه خودشان رفتهاند، مشتریهای پتوفروشی او بیشتر اهل نسیهاند و گاهی میشود بدهی آنها از یک سال هم میگذرد. توگویی این فروشنده در زمانه دیگری زندگی میکند و اعتماد در رفتار او موج میزند و شگفتی آدمی زمانی زیاد میشود که به چشمان خود میبینی که میزان بدهی مشتری را از خود او میپرسد تا اینکه نگاهی به دفتر و دستک خود بیندازد. گفتوگو با کاسب محله کن از این حیث اهمیت دارد که با زمانه و بده و بستانهای روزگار ما بیگانه است.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
شما در حالی به فروش پتو مشغول هستید که تابلویی بر سر در مغازه ندارید تا مشتری بداند اجناس و کالای شما چیست، آیا اهمیت ندارد تا به متقاضیان شغل خود را معرفی کنید؟
مشتریهای ما همگی محلی هستند و اغلب هم جنس نسیه میبرند. ۵۰ سال است که در همین مکان به این شغل عادت کردهام و دنبال مشتری جدید هم نمیگردم، لذا ضرورتی ندارد برای مشتری و معرفی شغلم تابلویی بزنم و تبلیغاتی راه بیندازم. البته مفهوم گفته من این نیست که مشتری جدید را نمیپذیرم و دست رد به سینهاش میزنم. ولی اگر فردی با قاعده نسیهفروشی ما بخواهد خرید کند باید آشنا باشد و یا توسط یک آشنای دیگر معرفی شود و الا ناچاریم فروش جنس را بهصورت نقد انجام دهیم.
به نظر میرسد بیش از اینکه دل در گرو پتوفروشی داشته باشید مشغله ذهنی شما باغداری و کشاورزی است، درست برعکس همه افراد این منطقه که کاراصلیشان چیز دیگری است و کشاورزی وباغداری را بهعنوان سرگرمی انجام میدهند، راستی شما چرا برعکس دیگران هستید؟
من از ۳۰۰۰متر زمینی که در اختیار دارم بهطور تمام و کمال بهره میکشم و تمام سال زیر کشت است، الان که فصل بهار است و تصور خیلی از باغداران این است که زمین را باید رها کنند تا تابستان برسد و میوه چینی کنند من از ابتدای فصل زمستان قبل در همین زمینی که در اختیار دارم اسفناج کاشتهام و تا زمانی که برگ درختان بر زمین سایه نیندازد این محصول را روانه بازار میکنم و از این طریق درآمد قابل توجهی به دست میآورم تا جایی که به جرئت میگویم در آمد کشاورزی و باغداری من به مراتب از مغازهداری بیشتر است و من زندگی خودم را از طریق درآمد کشاورزی میگذرانم و مغازهداری بیشتر سرگرمی من است.
فرزندان و خانواده شما به این شیوه کاسبی شما اعتراض نمیکنند و نمیگویند که چرا مغازه را اینگونه اداره میکنید؟
خانم من که در کار تهیه جهیزیه برای دختران دم بخت است و مرتب در تماس با افراد خیر و نیکوکار است و از افراد برای تأمین جهیزیه دخترانی که تمکن مالی ندارند کمک میگیرد و همین الان که با شما حرف میزنم یک ماشین جهیزیه آمده است تا در منزل ما تخلیه شود و در اختیار خانوادههایی قرار گیرد که دختران آنها نیازمندند. همسرم در طول سال دست کم برای ۳۰ تا ۴۰ دختر جهیزیه درست میکند و کار من هم به گونهای بیارتباط با فعالیت ایشان نیست، تا جایی که برخی از این خانوادهها از پرداخت نقدی برخی اجناس ناتوانند و من بهصورت قسطی پتو و فرش به آنها میدهم و آنها در ۱۰ قسط این مبلغ را بر میگردانند بقیه اعضای خانواده که شامل۳ پسر و ۳ دختر من هستند سراغ کار مورد علاقه خودشان رفتهاند و مطمئن هستند که من هم اینگونه از کارم بیشتر لذت میبرم، لذاکاری به کار من ندارند و در مواردی هم که در مغازه هستند چون به رمز و رموزکاری من آشنایی ندارندکاری از آنها برنمی آید.
تابستان که فصل برداشت محصول باغ هست و علاقه شما هم به باغداری زیاد است چه کسی مغازه را اداره میکند؟
در بخشی از سال که کار کشاورزی شروع میشود بعد از نماز صبح با یک موتور به باغ میروم و تا ساعت ۱۰ آنجا هستم. سپس به مغازه میآیم و به مشتریان میرسم، بعدازظهر دوباره به باغ میروم و سر شب در مغازه را باز میکنم و بهویژه در فصل میوه و حجم بالای کار کشاورزی در مغازه از صبح تا شب بسته است و ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب مغازه باز است تا به امور مشتریان بپردازم چون در کنار کار کشاورزی زنبورداری هم میکنم، به همین دلیل چون مشتریان من خاص هستند و ساعت کار را میدانند در همان ۲ ساعت مراجعه و خواسته خود را مطرح میکنند و من هم امور مربوط به مغازه را انجام میدهم.
آیا شده یک مشتری بهصورت نسیه از شما جنسی بخرد و سپس برای تسویه حساب مراجعهای نداشته باشد و یا از این منطقه برود در چنین شرایطی چه میکنید؟
من اصل را بر اعتماد گذاشتهام و از این طریق هم تا حالا ضرری نکردهام، البته مواردی بوده است که فردی جنسی را خریده و در موعد مقرر قسطش را پرداخت نکرده ولی با تأخیر این کار انجام شده است. موردی هم بوده که فردی با وجود اینکه از این منطقه رفته و بدهیاش را پرداخت نکرده است، یک سال بعد مراجعه کرده و بدهیاش را پرداخت کرده است. البته ممکن است فردی هم از میان این همه مشتریان نتواند قسط خود را پرداخت کند و ما حق نداریم او را تحت فشار قرار دهیم چرا که مطمئن هستیم اگر داشته باشد پرداخت میکند. از این گذشته وقتی اهالی کن به من اعتماد کرده و بودجه حمام سرآسیاب این منطقه را به حساب شخصی من میریزند و عضویت من در هیئت امنای حسینه و مسجد را پذیرفتهاند، من حق ندارم به افراد این منطقه بیاعتماد باشم لذا اعتماد میان من و اهالی روستای کن یک اعتماد دو طرفه است و این اختیار را آنها به من دادهاند که درآمد ناشی از حمام عمومی سرآسیاب را خرج فقرای محل بکنم. در چنین شرایطی من راهی ندارم جز اینکه بهصورت متقابل به مردم اعتماد کنم.
شما که هم مغازهدار هستید وهم کار کشاورزی و باغداری دارید، تغییر و تحول در بافت کن را در زمینه باغات و یا ساختوسازها چگونه میبینید؟
وقتی یاد گذشته کن میافتم آه از نهادم بلند میشود و غبطه گذشته را میخورم که روزگاری در روستای کن ۳۰ هزار بره شیری وجود داشت و شبانگاه که گله از ارتفاعات به روستا میآمد صدای زنگوله بزغالهها و گوسفند طنین بسیار زیبایی را در این منطقه به وجود میآورد. اگرچه در زمستان میوهای نبود تا مردم شبنشینیهایشان را با آن سرکنند ولی کانونهای گرم خانوادگی وجود داشت و بیشتر خانهها به هم راه داشت تا اگر مشکلی برای کسی پیش آمد به کمک همدیگر بروند. پدر من حاج حبیب درویش ۱۱۵سال عمر کرد و هیچگاه از عارضهای رنج نبرد ولی در سالهای اخیر از بیمهری و کم محبتی مردم به یکدیگر در رنج بود، وقتی میدید که باغها تبدیل به ساختمان میشوند غصه میخورد. اکنون نیز ما غصهدار باغهای سرسبز کن هستیم که یکی پس از دیگری تبدیل به ساختمانهای بلند مرتبه میشوند تا پیش از این و در گذشتههای دور، باغهای کن بهویژه غروب کن مثل بهشت بود. صدای اذان از گلدستهها به گوش میرسید و سیاهی شب که بر فضا حاکم میشد زوزه شغالها و گرگها اگرچه هراسانگیز بود اما نشان و پیام طبیعت بکر و دست نخورده را میداد. اکنون دیگر از آن فضاها خبری نیست و مردم مسابقه ثروتاندوزی گذاشتهاند و ما افسوس آنهایی را میخوریم که از کن رفتهاند و امیدوار هستیم که آن زمانها دوباره برگردند.
---------------------------------------
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۵ به تاریخ ۱۳۹۳/۲/۸