خانه قرآن منطقه هفت از خانواده شهید علی اکبری که سه فرزندشان برای حفاظت از خاک و ناموس این مملکت جان خود را از دست داده و شهید شده‌اند، مراسم قدردانی و تشکری برپا کرد.

همشهری آنلاین - زینب صفاری: مادر این شهیدان که تنها چند روز از مرگ شوهرش می‌گذرد، در کمال متانت و صبوری در این برنامه حاضر شد و در گفت‌وگو با همشهری محله از فرزندان و زندگی این روزهایش گفت.  مادری که فرزندانش را با سختی و مشکلات فراوان پرورش داد و در زمان جنگ تحمیلی خود یکی از افرادی بود که آنها را به حضور در جبهه‌ها تشویق و آنها را راهی مناطق جنگی کرد. «موجودی که هستی‌ام در تو شکل گرفت و  در تو آغاز شد... . توای زیبا خلقت حی منان‌ای صفای عالم هستی...‌» شاید سید مجتبی وقتی داشت این عاشقانه را برای مادرش می‌نوشت، می‌دانست که تنها دست‌نوشته‌هایش برای مادر به یادگار می‌ماند. مادری که حالا باید در فقدان همسر، غم سه فرزند شهیدش را به دوش بکشد، محبوبه افشار، به همراه دخترش فرح میر علی اکبری از شهیدان میرعلی اکبری می‌گویند: مجتبی و محمدرضا و محمود.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

تجلیل از مادران و همسران شهید

خیابان ترکمنستان را تا نیمه رفته‌ام و پرسان اسم کوچه‌های دو طرف خیابان را نگاه می‌کنم، کمی جلوتر چشمم می‌افتد به چند خانم، تابلویی کوچک و دسته گلی به دست دارند با کارتی که روی آن نوشته شده، برای عرض تسلیت. خانم مقدم، مدیر خانه قرآن منطقه ۷ به همراه چندتن از همکارانش به دیدار خانواده شهیدان میرعلی اکبری می‌روند، مقصدمان یکی است، بالاخره خیابان احمدیان را پیدا می‌کنیم و خانه‌ای که در و دیوارش سیاه‌پوش است. پدر خانواده چند روزی است از دنیا رفته است و مادر و فرزندان عزادار. خانم مقدم می‌گوید قرار است به مناسبت روز تکریم مادران و همسران شهید که با وفات حضرت ام‌البنین متقارن است، از مادر شهیدان میرعلی اکبری تجلیل می‌کنند. در این مراسم تجلیل عده‌ای از خانواده‌های شهدای منطقه ۷ هم حضور دارند. از جمله، خواهر شهید جهان‌آرا، مادر شهیدان پاکزادنیا، خواهر شهید خلعتبری و... و. ابتدای جلسه، خانم مقدم از حضرت ام‌البنین می‌گوید و لزوم تکریم مادران و همسران شهید. سید مرضیه میر علی اکبری، دختر شهید محمدرضا علی اکبری نیز، از پدربزرگ مرحومش می‌گوید که جای خالی پدرش را پر کرده بود، او در هنگام شهادت پدر، سه سال و نیم داشت. فرح میرعلی اکبری نیز با ذکر و خاطراتی از برادران شهیدش یاد آنها را زنده می‌کند. در و دیوار خانه پر است از عکس شهدای میرعلی اکبری. عکس‌هایی که در جبهه انداخته‌اند. عکس دسته‌جمعی با رزمنده‌ها، عکس‌هایی در کنار پدر و مادر و... و. روی یک تابلوی بزرگ که به دیوار نصب شده هم عکسی است از نماز عید فطر مشهد اردهال. پدر خانواده اصالتا اهل مشهد اردهال بوده و مزار فرزندان شهیدش نیز در این شهر است.

تربیت مادر

مادر تلخ و شیرین‌های زندگی را با هم آمیخته. گاهی چشمانش نم اشک می‌گیرد و گاهی ردپای خنده در صدای او پیدا می‌شود. حالا که قرار است از زندگی بگوید یک راست می‌رود سراغ نقطه شروع، شروعی تازه همراه با شریک زندگی: ‌ «تک دختر خانواده بودم، مادرم قبل از من، چهار دختر داشت که همه‌شان از دنیا می‌روند. مرا نذر سادات کرد، قسمت من هم به شوهرم بود. دو سال همراه او در مشهد اردهال زندگی کردم و بعد از تولد دخترم آمدیم تهران و درمحله مجیدیه ساکن شدیم. ارتباط بچه‌ها با من خیلی خوب بود. پدرشان سال‌ها در مشهد اردهال، کسب و کار می‌کرد و تربیت و رسیدگی به بچه‌ها بیشتر با من بود. هیچ‌وقت نمی‌گذاشتم آنها کمبودی حس کنند و بیرون از خانه دنبال نیازهایشان باشند. ‌» محبوبه خانم، مادر بچه‌ها همدم و همراز بچه‌ها بود اما پدر خانواده با ابهت و صبر کم‌نظیرش مادر را در تربیت بچه‌ها یاری می‌داد. فرح میرعلی اکبری درباره دوران کودکی برادرهایش می‌گوید: ‌ «برادرهای من خیلی بازیگوش بودند، شیشه‌های خانه از دستشان سالم نبود! وقتی مادر از بچه‌ها شاکی می‌شد تنها پدرمی‌توانست اوضاع را آرام‌تر کند. پدر هیچ‌وقت با خشونت و تنبیه برخورد نمی‌کرد، نیم نگاهش کافی بود تا حساب کار دست‌مان بیاید. رفتار مادر و احترامی که به پدر می‌گذاشت، باعث شده بود، از پدرمان حرف شنوی داشته باشیم و همه در خانواده حرمت یکدیگر را حفظ کنیم. روابط خواهر و برادرها خیلی نزدیک و صمیمی بود، تا جایی که وقت بازی کردن مخصوصاً ‌کاری می‌کردیم که دیگری ببرد. ‌» روحیه از خودگذشتگی در خانواده از رفتارهای مادر شروع شده بود، وقتی که می‌خواست دعا کند و بچه‌های مردم را به بچه‌های خودش مقدم می‌کرد. مادر، بچه‌ها را از همان سن کم با فرائض دینی آشنا کرده بود «بیشتر از آنکه به ما چیزی بگوید، رفتار او را می‌دیدیم و یاد می‌گرفتیم. اهل مسجد بود، دست ما را هم می‌گرفت و با خودش می‌برد. وقتی محرّم می‌شد، زنجیر کوچکی برای برادرهایم می‌خرید تا در مراسم عزاداری شرکت کنند...‌» 

خواهر و برادر صمیمی

فرح میرعلی اکبری، تنها دختر خانواده، ارتباط نزدیکی با برادرهایش داشته و بیشتر از هر کسی می‌تواند، روحیات و خصوصیات آنها را برایمان تعریف کند. از مجتبی می‌گوید، پسر بزرگ خانواده که خواهر خیلی با او مأنوس بود: ‌ «مجتبی از بچگی‌اش خیلی جدی و منظم بود، اهل پر حرفی نبود، همه از او حساب می‌بردیم. وقتی بزرگ‌تر شد، پدرم در کارها با او مشورت می‌کرد. روحیات خاصی داشت. همیشه یک دفترچه همراهش بود که در آن خاطرات و یادداشت می‌نوشت، یادداشت‌هایی عارفانه. یادم می‌آید در دوران مدرسه انشای خوبی نداشتم و همیشه از مجتبی می‌خواستم برایم انشا بنویسد. خیلی حواسش به من بود. تا مدرسه همراهی‌ام می‌کرد، رانندگی را از مجتبی یاد گرفتم، سرمان با یکدیگر گرم بود، حتی یکسری از تفریحات را با یکدیگر انجام می‌دادیم. جوری با من رفتار می‌کرد که از نظر عاطفی کاملاً در محیط خانواده ارضا می‌شدم و نیازی نمی‌دیدم بیرون از خانه با جنس مخالف ارتباط داشته باشم. ‌» مجتبی در رشته داروسازی قبول شده بود از آمریکا برای ادامه تحصیل، دعوت‌نامه داشت. مادرش مهمانی‌ای ‌ترتیب داده بود و می‌خواست بار سفر ببند. با خودش قرار گذاشته بود برود درس بخواند و برگردد و در محله‌های پایین شهر با معاینه بیماران  آنها را درمان کند. مادر مجتبی از آن روزها می‌گوید: ‌ «همه چیز برای رفتنش آماده بود، شوهرم به مجتبی گفت که من نان حلال سر سفره آورده‌ام مبادا بروی امریکا و آمریکایی شوی! مجتبی پدرش را خاطر جمع کرد و گفت همان جوری که هست می‌ماند... . چند روز بعد ماجرای تسخیر لانه جاسوسی پیش آمد و مجتبی قید رفتن را زد و در ایران ماند، جنگ که شروع شد می‌گفت اینجا بیشتر به او احتیاج دارند. مجتبی بعد از شهادت پسر عمویش مدام مرا برای شهادتش آماده می‌کرد. وقتی محمود، پسر کوچکم شهید شد، می‌گفت به‌زودی خودش هم راه او را می‌رود. فرمانده پادگان امام حسین بود و به جای امریکا سر از سپاه درآورد. در عملیات بیت‌المقدس شهید شد. دفترچه یادداشتش هم در جیب لباسش بود. گلوله‌ای که به قلبش خورد، نگذاشت نامه‌ای را که برای امام می‌نوشت تمام کند! وقتی پیکرش آمد، در حال تدارک مراسم هفتم محمود بودیم.... شب هفتم او با خاک‌ سپاری مجتبی یکی شد! ‌» 

پزشک‌یار شهید

محمدرضا در بین برادران شهیدش تنها کسی بود که ازدواج کردو صاحب فرزند شد. سیده مرضیه یا همان مینو، هنگام شهادت پدر حدودا سه سال داشت، او پدرش را بیشتر از وصف‌ها و صحبت‌های سایر اعضای خانواده و دوستان و هم‌رزمانش شناخته است. خانم میرعلی اکبری درباره برادرش می‌گوید: ‌ «محمدرضا در خانواده زبانزد به مهربانی بود. از همه عاطفی‌تر بود. وقتی غائله کردستان پیش آمد، همراه دیگر سپاهی‌ها برای مقابله با کوموله عازم کردستان شد. ۶ ماه از او خبری نداشتیم. باهویتی ناشناس در حال جمع‌آوری اطلاعات بود. محمدرضا در جبهه به‌عنوان پزشک‌یار خدمت می‌کرد. پادگان جوانرود را خودش ساخت، برای مداوای مجروحان جنگی. وقتی هم به خانه بر می‌گشت دور از چشم مادر، زخم‌های خودش را مداوا می‌کرد. بعد ازشهادت محمود و مجتبی می‌گفت من اسلحه برادرانم را زمین نمی‌گذارم... . دلش می‌خواست شهید شود و در عملیات مرصاد به آرزویش رسید، پیکرش دراثر گازهای شیمیایی سوخته بود...‌» 

کوچک اما مرد 

محمود، ته تغاری برادران شهید است، شوخ‌طبع و بازیگوش بود، درست برخلاف برادر بزرگش، مجتبی. هر وقت به رفتار کسی اعتراض داشت، با خنده و شوخی از او انتقاد می‌کرد. محبوب مادر بود: ‌ «اصلاً این ۴ بچه یک طرف، محمود هم یک طرف. ‌» شاید به دلیل همین عزیز بودنش زودتر از مجتبی و محمود از پیش مادر رفت. ۱۵ سال بیشتر نداشت. آموزش‌های نظامی پادگان امام حسین، حسابی او را ورزیده کرده بود. فرح میرعلی اکبری درباره برادر کم‌سن و سالش می‌گوید: ‌ «محمود تعریف می‌کرد که یک روز در منطقه عملیاتی آنها توفان شدیدی می‌وزید. همه چادرها را باد برد اما او علم چادرشان را محکم گرفته بود و با استعانت از جدّش، نگذاشت باد، آن را ببرد. چند روزی هم در چادرهایشان غذایی پیدا نمی‌شد بچه‌ها از نان خشک خوردن خسته شده بودند و همگی گرسنه. محمود بی‌آن‌که کسی بفهمد از منطقه خارج شده بود و همرزمانش او را دیده بودند که با گونی‌های پر از خوراکی به سمت چادرها می‌آید. ‌» مادر شب قبل از شهادت محمود، خواب دید، خواب عروسی محمود. می‌دانست که تعبیر عروسی همان شهادت است. در شلمچه شهید شد، عملیات بیت‌المقدس. فردای آن روز ۱۵ سالش تمام می‌شد. شب تولدش رفت! وقتی محمود را به خاک سپردند، مادر نمی‌دانست که چند روز دیگر نوبت مجتبی است.  

برادران میرعلی اکبری مردم‌دار و بی‌ازار بودند، شیطنت‌شان فقط برای مادر بود! ‌ «همسایه‌ها خیلی‌هایشان برادرهایم را نمی‌شناختند و بعد از شهادت‌شان فهمیدند که پسران این خانه هستند. نجیب و خجالتی ودند، مخصوصاً مجتبی. وقتی هم که شهید شدند اهل محل در مراسم‌شان شرکت کردند و مادرم را تنها نگذاشتند. از وقتی ساکن این محله شدیم، همسایه‌هایی که ما را می‌شناسند، به مادرم سر می‌زنند و هوای او را دارند. ‌» 
شما هم حتماً در محله خود، همسایه «میرعلی اکبر» ها هستید. همسایه مادرانی که روز مادر، خود، به دیدار فرزندان‌شان در بهشت زهرا می‌روند!  

سخنی با مادر

وصیتنامه برادرها و خاطرات و یادداشت‌های سیدمجتبی در دسترس نبود. خیلی از این دست‌نوشته‌ها توسط دوستان و همرزمان شهید نگهداری می‌شود. خانم میرعلی اکبری یادداشتی از سیدمجتبی در اختیارمان قرار داد که عاشقانه‌ای بود برای مادر: ‌ «موجودی که هستی‌ام در تو شکل گرفت و هستنم در تو آغاز شد، توای زیبا خلقت حی منان... . ‌ای صفای عالم هستن، ‌ای یگانه تکیه‌گاه بر عشق من توای مادر، .... ‌ای الهه‌های که جنت بر زیر پای تو بود گسترده. ‌ای مادر هرگز نتوانم تو را به کلام ناقص خود من ستایشگر که بالا و برتر از هر کلامی. نتوانم نتوانم از تو تشکر کرد که تو را هیچ نتواند، تویی همراز و همدم، تویی یار و یاور، تویی تنها مایه امید، تویی هستی هستن، ...... چرا! چون هرچه باشد در جهان در تو تواند شکل پیدا کرد، توای مادر گمان‌داری که من توانم عشق پاکت را ستود، هرگز هرگز نباشم من تو را لحظه‌ای قادر. ‌»

--------------------------------------------

منتشر شده در همشهری محله منطقه ۷ به تاریخ ۱۳۹۳/۱/۳۱