همشهری آنلاین-نصیبه سجادی: جوانی هم میکرد به دلیل سن و سالش و شرایطی که آن روزها در محل زندگیاش وجود داشت. از صبح بساط پهن میکرد در صابون پزخانه، اهالی را ذله کرده بود با شیطنتهای گاه و بیگاهش، بااینوجود داشمشدی بود و ارادت خاصی به طیب داشت، همان لوتیای که به دلیل عقیده و ارادتش به اهلبیت (ع) عاقبت بهخیر شد و حر زمان لقب گرفت. صداقتی که به داد «حسین تهرانی سعید» هم رسید و او را هم حسینی کرد تا سالها در لباس روحانیت و با نام «حاج شیخ حسین کبیر» برای مظلومیت امامش بخواند و بشود پیرغلامی که باید دیناش را به آقایش ادا کند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
ساکن یکی از محلههای جنوب تهران بود؛ اطراف مولوی، محله صابون پزخانه، همانجایی که ساعتها با یکی از دوستانش مینشست و سرخاب و سفیدآب میفروخت تا پول قمار شبش را فراهم کند. اگر به نانوایی میرفت به دلیل زور بازویش نان مجانی برمیداشت. باغهای میوه هم از دستبردش در امان نبود، بزنبهادری بود برای خودش. از مولوی تا فرحزاد همه از دستش عاصی بودند. حجتالاسلام «حسین فتحی» شاگرد آیتالله امجد اینها را به نقل از استادش میگوید که یار ٤٠ساله شیخ حسین بوده و البته خاطرات دیگری هم به یاد دارد که شنیدنی و عبرتآموز است.
عشق حسین چهها میکند
یکی از روزهای خدا که حسین جوان کنار بساطش مینشیند و شروع میکند بهدستفروشی، مردمان سیاهپوشی را میبیند که لا اله الا الله گویان جنازهای را تشییع میکنند. حسین که شنیده بود شرکت در تشییع جنازه، حتی بهاندازه چند قدم، اجر معنوی دارد. پشت سر جمعیت به راه میافتد و فاتحهای میخواند. بهمحض تمام شدن فاتحه حالش دگرگون میشود. اما به گفته خودش "هنوز نمیدانستم برای چیست". به سراغ دستفروشی میرود تا هزینه قمار آن روزش را تامین کند، آشوب دلش که نمیگذارد دوباره راه میافتد به سمت جمعیت وآنجا متوجه میشود که پیکر آقاشیخ «مرتضی زاهد»، عارف وارستهای که در دلش عشق و یقین به ولایت امام حسین (ع) را باهم داشت، در حال تشییع است.
توبه و حلالیت
زندگی حسین از بعد از تشییع جنازه عوض میشود. خودش میگفت : «من از برکات جنازه شیخ مرتضی زاهد هستم.» ازآن روز ریش بلند میگذارد، لباس بلند میپوشد و میافتد دنبال حقالناس، با همراهی دوست قدیمیاش اصغر تهرانی که تاجرزادهای اصیل بود: «با همین تیپ میرفتم حلالیتطلبی پیش حمامی، بقال، نانوا و باغدار و... من اصغر را میبردم، حلالیت که میطلبیدم میگفتم چقدر بدهیم و اصغر تهرانی پول آنها را پرداخت میکرد.» همه را که راضی میکند میرود نزد آیتالله مجتهدی و میشود طلبه و مداح و به پیشنهاد استاد نامش هم میشود حاج شیخ حسین کبیر تهرانی.
داغ فرزند با آب خنک نمیشود
شیخ حسین بعد از پایان درس طلبگی سالها روضهخوان مجلس امام حسین (ع) بود و بر مظلومیت آقا که داغ علی اکبر دیده بود، میخواند و میگریست و میگریاند. بعد از انقلاب، غلامرضا، تنها پسرش، شهید شد، سال ١٣۵٩. میگفت: «یک عمر روضه علی اکبر خواندم، ولی نفهمیدم حسین چه کشید تا اینکه پسر خودم شهید شد. گاهی آنقدر بدنم داغ و پرحرارت میشود، هرچه آب خنک میخورم، باز تشنهام. گاهی میروم زیر دوش آب سرد میایستم تا کمی خنک شوم. همسرم میگوید حاج حسین! سرما میخوری. میگویم چه کنم، بدنم آتش است، دارم میسوزم. و او میگوید حاج حسین! این حرارت معمولی نیست، داغ جگرگوشه است، داغ فرزند است، با آب که خنک نمیشود.»
بادیگاردی یا طلبگی
دوران طاغوت مکانهایی بود که خوانندهها آنجا میرفتند و آواز میخواندند، خوانندهها معمولا مردان جوان با هیکل درشت را استخدام میکردند تا بادیگاردشان باشند. شیخ حسین میگفت "آن زمان به من ٣٠ تومان میدادند که بروم بادیگارد یکی از خوانندهها بشوم، اما من همان موقع قصد داشتم طلبه شوم و اگر این تصمیم را عملی میکردم ماهی ٣ تومان بهعنوان شهریه طلبگی دریافت میکردم". میگفت "ما رفتیم فکر کردیم که برویم ٣٠ تومان بگیریم یا آن ٣ تومان را!؟ " میگفت "با همسرم مشورت کردم و او گفت که ٣ تومان حلالتر است. "
اعتقاداتش را نفروخت
حجتالاسلام فتحی میگوید: «وقتی امام حسین (ع) بازای بستن آب به روی یارانش، خطاب به حر گفت مادرت به عزایت بنشیند. حر تاملی کرد و ادب کرد و گفت شما مادرتان حضرت زهراست و مادر من کنیز مادر شماست! به خاطر همین ساکت ماند. همین مرد از سپاه یزید به امام حسین (ع) پیوست و کسی شد که امام بالای سرش آمد. شیخ حسین کبیر هم بر اثر ادب در محضر امام حسین (ع) نجات پیدا کرد. او اعتقاداتش را به هیچ قیمتی نفروخت. »