یک سارق مسلح بانک در سال ۱۹۹۵ در روز روشن و بدون ماسک، دو بانک را در شهر پیتسبورگ در آمریکا سرقت کرد. او از طریق تصاویر دوربینهای امنیتی شناسایی شد. وقتی پلیس او را دستگیر کرد، این سارق به نام مکآرتور ویلر گفت: "اما من آب لیمو روی صورتم مالیده بودم". او آبلیمو را روی صورتش مالیده بود تا صورتش نامرئی شود، چون شنیده بود که از آبلیمو به عنوان جوهر نامرئی استفاده میشود. او قبل از سرقتها، نظریه خود را آزمایش کرده بود، آبلیمو روی صورتش مالیده بود و بعد عکس خودش را با دوربین پولاروئید گرفته بود و در عکس ظاهر شده هیچ صورتی دیده نمیشد. او در عکاسی هم به اندازه سرقت بانک مهارت داشت!
دو روانشناس آمریکایی به نامهای دیودید دانینگ و جاستین کروگر با الهام از این واقعه به بررسی موضوع پرداختند و در مقالهای در سال ۱۹۹۹ نظریهای درباره این ناتوانی شناختی بسط دادند که عنوان آن این بود: «بدون مهارت و بدون آگاهی از آن: چگونه مشکل فرد در بازشناسی بیکفایتی خودش به اغراق در ارزیابی از تواناییهای شخصیاش میانجامد».
این دو روانشناس اجتماعی از دانشجویان روانشناسی خواستند آزمونهای حل مسئله با استفاده از منطق، تجزیه و تحلیل دستور زبان و ارزیابی اینکه جوکها خندهدار هستند یا نه، را انجام دهند. این آزمونها یک سوگیری شناختی را نشان دادند که طی آن کسانی که کمترین نمره را گرفته بودند، عملکرد خود در آزمون و تواناییشان را به شدت بیش از حد واقعی برآورد کرده بودند.
کروگر و دانینگ در چکیده مقاله اساسی خود در این باره نوشتند: "... افرادی که در این حوزهها بیمهارت هستند، بار مضاعفی را تحمل میکنند: نه تنها این افراد به نتیجهگیریهای اشتباه و انتخابهای ناخوشایند میرسند، بلکه بیکفایتی آنها توان استفاده از مهارت فراشناختیشان برای درک این موضوع را هم از آنها سلب میکند.» این روانشناسان شواهد علمی برای آنچه را فراهم میکند که چارلز داروین بیش از یک قرن قبل در سال ۱۸۷۱ در کتاب «تبار انسان» بیان کرده بود: «نادانی اغلب باعث اعتماد به نفس میشود، نه دانش.»
اثر دانینگ-کروگر یک سوگیری شناختی (cognitive bias) است که در آن افرادی که دانش یا توانایی محدودی در یک حوزهٔ خاص دارند، تواناییهای خود را بیشازحد برآورد میکنند. درنتیجه، کسانی که در حوزهای واقعاً بیتجربه هستند، بهطور واهی گمان میکنند در آن زمینه برتری دارند و به اشتباه توانایی شناختی خود را بیشتر از آنچه هست ارزیابی میکنند.
اثر دانینگ-کروگر به دلیل ناتوانی فراشناختی افراد بیتجربه در شناسایی ناتوانی خود ایجاد میشود. بهعبارتدیگر، فقدان دانش یا مهارت در یک زمینهٔ خاص میتواند منجر به فقدان آگاهی از محدودیتهای شخص شود.
اثر دانینگ-کروگر در تعدادی از مطالعات نشان داده شده است. در یک مطالعه، از شرکتکنندگان خواسته شد تا عملکرد خود را در آزمون دستور زبان ارزیابی کنند. کسانی که عملکرد ضعیفی در آزمون داشتند، تمایل داشتند توانایی خود را بیشازحد برآورد کنند، درحالیکه کسانی که عملکرد خوبی داشتند، تمایل داشتند توانایی خود را کمتر از حد واقعی ارزیابی کنند.
اثر دانینگ-کروگر میتواند پیامدهای منفی متعددی داشته باشد. بهعنوانمثال، میتواند منجر به تصمیمگیری نادرست، پذیرفتن وظایفی که فرد صلاحیت انجام آن را ندارد و عدم یادگیری از اشتباهات شود. این اثر همچنین میتواند منجر به تعارض و سوءتفاهم شود، زیرا افرادی با سطوح مهارت متفاوت ممکن است درک متقابلی از دیدگاه یکدیگر نداشته باشند.
تحقیقات نشان میدهد اکثر انسانها از لحاظ میزان هوش، جاهطلبی، دوستی و حتی به طور طنزآمیزی از لحاظ میزان فروتنی (!) خود را نسبت به دیگران برتر ارزیابی میکنند. این پدیده در روانشناسی به عنوان «اثر خود-ارتقایی» یا «توهم برتری» هم شناخته شده است. افراد افسردهای که دچار «واقعگرایی افسردگی» هستند، از جمله معدود افرادی هستند که توانایی خود را بیش از حد برآورد نمیکنند.
بنابراین بیشتر انسانها خود را از دیگران برتر میدانند، حتی در زمینههایی مانند فروتنی که به نظر میرسد با این برتردانستن خود در تناقض باشد. اما افراد افسرده، به دلیل دید واقعبینانهتر، چنین توهمی از برتربودن ندارند.
چند کار میتوان انجام داد تا اثر دانینگ-کروگر را کاهش داد. یکی تشویق افراد به دریافت بازخورد از دیگران درباره تواناییهایشان است. دوم فراهم کردن فرصتهایی برای یادگیری و رشد افراد است. درنهایت، مهم است که از اثر دانینگ-کروگر آگاه باشیم و به امکان برآورد بیش از حد واقعی تواناییهای خود توجه داشته باشیم.