همشهری آنلاین- سمیرا باباجانپور: امام را در همان حیاط خانهاش غسل دادند. محمد تیموری مرد روزهای سخت و خاطرهساز جماران است، مرد روزهای انقلاب و رزمنده دفاع مقدس. او یکی از مردانی است که در لحظه غسل امام آنجا حضور داشت.
تیموری درباره آن روز میگوید: مدتها بود خبر بیماری امام همه اهالی را پریشان کرده بود. آن روز متوجه شدم همه در تکاپو هستند. در مسیر خانه متوجه آمادهسازی محلی برای فرود هلیکوپتر شدم. گمان کردم حتماً حال امام وخیم شده است. در همین حال جوانی سراغم آمد و پیغام آیتالله امامجمارانی را برایم آورد. فورا نزد ایشان رفتم. در گوشم زمزمه کردند: «امام مرحوم شدهاند. آماده شو تا غسلش بدهیم.»
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
وسایل را در حیاط خانه آماده کردیم. جمعیت زیادی جمع شده بودند. حسی به من میگفت اگر احمد آقا بیاید، همه را بیرون میکند. حسم درست بود. احمد آقا داخل حیاط که شد، همه را بهجز چند نفر بیرون کرد. از ترس اینکه من را هم بیرون نکند سطلی که در دستم بود را روی سرم گذاشتم و حولهها را رویم انداختم. به من نگاه کرد، اما وضعیتم را که دید چیزی نگفت.
امام عزیز را غسل دادیم. حتی گره آخر کفنشان را هم من بستم. رو بهصورت امام کردم و گفتم: امام شفاعت ما و همه جوانهایی که در راه انقلاب و دفاع مقدس شهید شدند را فراموش نکن...عکس معروفی که مرحوم احمد آقا بالای سر امام گریه میکنند و ایشان را میبوسند برای همان روز است، البته ما هم در عکس بودیم که با فتوشاپ حذفمان کردند.»
تیموری به خاطره وفای به عهد و مرام همسایگی امام اشاره میکند و ادامه میدهد: «آن روز بعد از غسل امام را بلافاصله بردند. آقا امامجمارانی کمی دلگیر شدند و گفتند سالها همسایهداری کردیم حالا بدون ما امام را بردند. آقای بابایی، مردی که سالها جلوی در خانه امام میایستاد و مراقب بود هم از اینکه بدون خداحافظی با امام، پیکر مطهر را بردند غمگین بود.»
بعد از اتفاقی که در بهشتزهرا (س) افتاد، به دلیل ازدحام مردم، تابوت باز شد. دوباره پیکر امام را برای تعویض کفن به جماران آوردند. این بار امامجمارانی بالای سر پیکر حضور داشت. آقای بابایی هم تعریف میکرد که وقتی داشتم پیاده به سمت بهشتزهرا (س) میرفتم، یک موتوری بهطور اتفاقی من را سوار کرد. هنوز به بهشتزهرا (س) نرسیده بودیم که به دلیل شلوغی جمعیت مجبور شدم پیاده بقیه راه را بروم. جلوتر که رفتم کانتینری بزرگ روبهرویم بود. از کنارش رد شدم. باورم نمیشد؛ یکراست بالای سر پیکر امام آمده بودم. یکدل سیر با او خداحافظی کردم. این روایتها برای ما جمارانیها ارزشمند است، چون باور داریم امام نمیخواست بیخداحافظی برود.»