زمان : شب قبل از بازی ـ اتاقهای طبقه دوازدهم هتل آزادی بیسر و صداتر از هفتههای قبل است. میهمانی اصلی کمی آن طرفتر در رستوران همان طبقه برپا شده. جایی که پرسپولیسیها برای خوردن شام آخر، قبل از دربی دور هم جمع شدهاند.
تصمیم دنیزلی البته از همان اول همین بود. او تأکید کرده بود که نمیخواهد اردوی شبانهروزی، بیشتر از 24 ساعت طول بکشد، تصمیمی که عملی شد تا مجموعة پرسپولیس چند ساعت بعد از آخرین تمرین، تنها اجتماع تیمی قبل از بازیاش را دور همین میزهای رستوران برگزار کند. جایی که خود دنیزلی مثل همیشه اول از همه پشت یکی از صندلیهایش نشسته بود.
فضا آنقدرها هم سنگین نیست، شام شب به سفارش دنیزلی سوپ گوجه فرنگی با چند تکه جوجه کباب است، قاشقها همینطور روی بشقابها فرود میآید تا طبق معمول یکی از بین بقیه، سکوت ضیافت شام را بشکند.
آن یک نفر هم کسی نیست جز مهرزاد معدنچی: «بچهها خدا وکیلی فردا باید کار را تمام کنیم. اگر نبریم من یکی که نمیتوانم نگاه سنگین طرفدارها را تحمل کنم.» صدای شلیک خنده سالن را پر میکند، حالا تمام پرسپولیسیها غش و ریسه میروند و خندهشان تمام نمیشود.
اما معدنچی که هنوز نفهمیده کجای حرفهایش آنقدر خندهدار بوده که میز شام را به هم بریزد، چند ثانیه هاج و واج منتظر میماند تا بالاخره ابراهیم اسدی به حرف بیاید: «مهرزاد! تو خودت اگر قول بدهی فقط یکی از تک به تکها را گل کنی، کار به تحمل نگاه سنگین طرفدارها نمیرسد!» صحبتهای اسدی خود معدنچی را هم به خنده میاندازد، اما صاحب صندلی اصلی هیچ واکنشی نشان نمیدهد.
حالا فضا کمی آرامتر شده، حمید استیلی از تمام بچهها میخواهد که ساکت باشند چون قرار است دنیزلی برای تیم صحبت کند، صحبتهایی که البته با همان لبخند همیشگی شروع میشود:
«کاملا احساس میکنم که اعتماد به نفس زیادی دارید، خوشحالام. اما یادتان باشد که بازی فردا ربطی به هیچ کدام از چیزهایی که گفتید ندارد. من خیلی خوشحالام که برای استقلال خط و نشان میکشید، ولی حواستان باشد که مغز و ساقهای شماست که بازی میکند نه حرفهایی که میزنید!»
همین دو جمله کافی است تا نطق با نمکهای جمع را به طور کامل کور کند. بساط شام بعد از صحبتهای دنیزلی جمع میشود. مقصد بعدی کاملا مشخص است و به دستور دنیزلی همه باید در اتاقهایشان برای خواب آماده شوند.
دوازده طبق پایینتر اما شرایط، زمین تا آسمان فرق میکند. تعداد دوآتشههایی که برای گرفتن عکس و امضا وارد لابی میشوند لحظه به لحظه بیشتر میشود، اما بر اساس همان دستور قبلی کسی اجازه ندارد پایین بیاید.
هر چند این وسط چند نفری هستند که با زیرکی خاص خودشان، هر طور که شده از در آسانسور طبقة همکف بیرون میآیند. فرشید کریمی، ابراهیم اسدی، فرزاد آشوبی، مهرزاد معدنچی و فرازفاطمی برای دیدن دوستان نزدیکی که به خاطر آنها آمدهاند به جمع لابی نشینها اضافه میشوند.
همین حضور کافی است تا همه چیز یک دفعه به هم بریزد، لابی شلوغ میشود، مأموران حراست، جمعیت متفرقه را به بیرون از هتل هدایت میکنند و روبوسی پرسپولیسیها با رفقای صمیمی تمام میشود، ابراهیم اسدی بلیتهایی را که همین چند ساعت پیش با هزار مصیبت از باشگاه گرفته به دوستانش میرساند، آخرین آرزوها و کریها برای موفقیت رد و بدل میشود و...
چند دقیقه بعد همه چیز آرام آرام است. حتی آرامتر از تمام اتاقهای طبقه دوازدهم که حالا مسافران یک روزهاش آخرین رؤیاها را قبل از دربی میبینند.
زمان: نیم ساعت بعد از بازی ـ این جا رختکن پرسپولیس است. این را نگهبان سرحال خطاب به خبرنگارهایی میگوید که برای سر درآوردن از وضعیت قرمزها، بیخیال رختکن ملتهب استقلال شدهاند، اما تلاش بیفایده است.
در رختکن بسته است. مراسم ویژه بدون حضور غریبهها برگزار شود. مراسمی که گردانندة اصلیاش کسی نیست غیر از مهرزاد معدنچی، او که تلافی تمام گل نزدنهای هفتههای پیش را یکجا درآورده، حالا به قول هم تیمیها سر از پا نمیشناسد.
مهرزاد از همه میخواهد دورش حلقه بزنند، چند ثانیه بعد، صدای شماره11 است که تمام رختکن را برداشته: «این پرسپولیس زلزله که میگفتن هیچ کس جلودارش نیست؛ همینه، همینه»
مهرزاد میخواند و همه دست میزنند. حالا پای شیث و مامانی و سیدعباسی هم به وسط حلقه شادی باز شده. صدای مهرزاد و البته حرکات موزون شیث و مامانی یک لحظه هم قطع نمیشود.
این که این وسط چه چیزی میتواند تمام سر و صداها را یک دفعه قطع کند، هنوز مشخص نیست. شعرخوانیهای مهرزاد به قهرمانی پرسپولیس رسیده که درِ رختکن باز میشود. معدنچی همچنان میخواند، البته با همراهی سیدعباسی و بقیه تا همه با تأخیر متوجه حضور دنیزلی شوند.
عامل قطع شدن سور و سات جشن دربی وارد رختکن شده و دیگر انگار هیچ فایدهای ندارد. دنیزلی مثل بقیه خوشحال است. به خاطر همین کنایههای تأثیر گذارش این بار به اندازة قبلیها سنگین نیست: «بهبه انگار غیر از بازی کردن، هنرهای دیگری هم دارید! نترسید، ادامه بدهید، میخواستم به خاطر بازی خوبتان تشکر کنم.
اما انگار خودتان دارید همین کار را میکنید. راحت باشیــد. امـروز آزادیـــد.» و پرسپولیسیها که قبل از این بارها ثابت کردند که روی حرف سرمربیشان حرف نمیزنند این دستور دنیزلی را هم اجرا میکنند.
جشن برد استقلال در اتوبوس و در مسیر استادیوم تا هتل هم ادامه دارد و قطعا نیازی نیست که نام گردانندة مراسم یادآوری شود! برنامة اصلی اما مانده و تازه جلوی در هتل برگزار میشود.
30، 40، 50 حساب جعبههای شیرینی که وارد لابی هتل آزادی میشود از دست همه بیرون رفته. اینجا، جای سوزن انداختن نیست. اما لشکر فاتحان آرام و با حوصله یکی یکی از تبریکهایی که به طرفشان حواله میشود، تشکر میکنند. هیچ تقاضایی برای عکس و امضا بدون جواب نمیماند.
البته فقط یک درخواست است که عملی نمیشود. آنهایی که خودشان را زودتر به ستارههای محبوبشان رساندند، لباس میخواهند اما پیراهنی در کار نیست. محمدحسن انصاریفر بلافاصله بعد از تمام شدن بازی لباسها را جمع کرده.
بیشتر درخواستها هم از مهرزاد است. حلقههای چند نفرهای که دور او زده شده خیلی بیشتر از بقیة پرسپولیسیهاست. همان موقع گوشی مهرزاد زنگ میخورد، صدا یک دفعه بالا میرود: «بچهها ساکت باشید، جواد زنگ زده.»
جملات کوتاه رد و بدل میشود، مهرزاد میخندد و مکالمة تلفنی خیلی زود تمام میشود: «جواد (کاظمیان) به همه تبریک گفت، خیلی خوشحال بود، گریهاش گرفت. نتوانست بیشتر حرف بزند!» لابی نشینهای خوشحال، برای مهاجم رمانتیک فصل قبل دست میزنند، جعبههای شیرینی یکی یکی خالی میشود اما صداهای بلند و ضعیفی که هر چند دقیقه یک بار از لابهلای جمعیت بیرون میزند از همه جالبتر است.
دوآتشهها میخواهند برای ستارههایشان سنگ تمام بگذارند. چراغ اول با تلویزیون رنگیهایی روشن میشود که قرار است به همة پرسپولیسیها هدیه داده شود.
سکه و گوشی تلفن همراه هم پیشکشهای بعدی است. تعداد هدایا بیشتر هم میشود. اما خبر سرپرست تیم از همه خوشحالکنندهتر است. طبق صحبتهای آقای سرپرست پاداش سه میلیونی باشگاه همین هفته به حساب همه واریز میشود.
حسین شلغم لیدر مشهور قرمزها صلواتهای آخر را میفرستد و این به معنای آن است که بهتر است کمکم دو آتشهها لابی را خلوت کنند، حتی اگر با تمام این اتفاقهای خوب، پرسپولیسیها تا صبح هم خواب به پلکهایشان راه پیدا نکند.
ساعت از 9 هم گذشته، در اتاقهای طبقه دوازدهم یکی یکی بسته میشود. پرسپولیسیها با ساکهایشان دم در هتل جمع میشوند، آقای سرپرست یک خبر دیگر دارد، آخرین دستور دنیزلی و یادآوری تمرین فردا.
همه آنقدر خوشحال هستند که کسی به حذف استراحت یک روزه اعتراض نکند. مهرزاد معدنچی از بقیه خوشحالتر است: «خدا را شکر، امشب سرم را میگذارم روی بالش و با خیال راحت میخوابم.» و ابراهیم اسدی که انگار منتظر شنیدن همین جمله بوده، آخرین انرژی باقیمانده را خرج میکند: «اگر به توصیهای که دیشب سر میز شام کردم عمل کنی، همیشه میتوانی راحت سرت را بگذاری روی بالش و بخوابی!» و ضیافت پرسپولیس با همین جمله تمام میشود. آنها استقلال را بردهاند و دنیا مال آنهاست.
عکسها:رضا ریاضتی